Recent content by bhakti_darshan

  1. bhakti_darshan

    [IMG] چی بگم ابری و بارون نمیشی درد و می بینی و درمون نمیشی چی بگم با کی بگم راز تو رو ....

    [IMG] چی بگم ابری و بارون نمیشی درد و می بینی و درمون نمیشی چی بگم با کی بگم راز تو رو ....
  2. bhakti_darshan

    http://galamesefid.persianblog.ir

    http://galamesefid.persianblog.ir
  3. bhakti_darshan

    پاییز فصل منست بالهای احساس خاکستر تنهایی ام را پر میدهد پاییز فصل منست. دفتر اشعار بی...

    پاییز فصل منست بالهای احساس خاکستر تنهایی ام را پر میدهد پاییز فصل منست. دفتر اشعار بی کلام و وازه خاموش در انتظار چیزی کلامی ...تا دوباره وازه باران شود پاییز .فصل منست سکوت دیوار زمان لنگر سرسخت انتظار نگاه پشت پنجره اسمان نیمه ابری دلشوره ای به سان تولد عشقی جاودانی پاییز...
  4. bhakti_darshan

    دل نامه یا نامه دل

    سنگین ترین بالش خواب تقدیم تو باد زیباترین ترانه لالایی همراهت پرافتخار ترین رویاها ارمغانت تصویر بودنت رنگین باد زیباترین چنار ها تقدیم تو آبادیت اباد پر مهرترین نگاه ها نصیبت سرزمین دلت ارام ترین من که احساسم رو به پایان است احساس عمیق ... ابدی بخواب بخواب عزیزم بخواب
  5. bhakti_darshan

    مولانا

    ای دل شکایت​ها مکن تا نشنود دلدار من ای دل نمی​ترسی مگر از یار بی​زنهار من ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من نشنیده​ای شب تا سحر آن ناله​های زار من یادت نمی​آید که او می کرد روزی گفت گو می گفت بس دیگر مکن اندیشه گلزار من اندازه خود را بدان نامی مبر زین گلستان ا ین بس نباشد خود تو را کآگه...
  6. bhakti_darshan

    مولانا

    دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من سرو خرامان منی ای رونق بستان من چون می روی بی‌من مرو ای جان جان بی‌تن مرو وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم ای دیدن تو دین من وی روی تو...
  7. bhakti_darshan

    حافظ

    نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم دولت صحبت آن مونس جان ما را بس از در خویش خدا را به بهشتم مفرست که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس حافظ از مشرب قسمت گله ناانصافیست طبع چون آب و غزل‌های روان ما را بس
  8. bhakti_darshan

    سعدی

    شب عاشقان بی‌دل چه شبی دراز باشد تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد؟ ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت که محب صادق آنست که پاک‌باز باشد به کرشمه‌ی عنایت نگهی به سوی ما کن که دعای دردمندان ز سر نیاز باشد...
  9. bhakti_darshan

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    به انچه تورا به اوج میرساند بیندیش نه بر نردبان شكسته و نه بر رد پای خالی با شكوه بالهایت را بگشای و به پرواز بر اوج ها بیندیش آسمان سهم بلند اندیشان است
  10. bhakti_darshan

    به انچه تورا به اوج میرساند بیندیش نه بر نردبان شكسته و نه بر رد پای خالی با شكوه بالهایت...

    به انچه تورا به اوج میرساند بیندیش نه بر نردبان شكسته و نه بر رد پای خالی با شكوه بالهایت را بگشای و به پرواز بر اوج ها بیندیش آسمان سهم بلند اندیشان است
  11. bhakti_darshan

    سلام دوست قدیمی

    سلام دوست قدیمی
  12. bhakti_darshan

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    اين باد اندر هر سری سودای ديگر می‌پزد سودای آن ساقی مرا باقی همه آن شما ديروز مستان را به ره بربود آن ساقی کله امروز می در می‌دهد تا برکند از ما قبا ای رشک ماه و مشتری با ما و پنهان چون پری خوش خوش کشانم می‌بری آخر نگويی تا کجا هر جا روی تو با منی ای هر دو چشم و روشنی خواهی سوی مستيم کش...
  13. bhakti_darshan

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    بـه گـرد کعبـه می گـردی پریشان کـه وی خود را در آنجا کرده پنهان اگــر در کعبــه می گـــردد نمـایـان پس بگرد تا بگردی بگرد تا بگردی در اینجا باده مینوشی ، در آنجا خرقه می پوشی ، چرا بیهوده میکوشی در اینجا مـــــردم آزاری ، در آنجا از گنـــــــــــــه آری ، نمی دانم چه پنداری...
  14. bhakti_darshan

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    چنان خالیست سرانجام عشق چنان سرمای جانکاه یست از پی آن که صحرایی سازد درونت را تنها وسرگردان ایستاده در انتهای زمان در انتظار پایان... اما هر لحظه در اندیشه وحیران که ای کاش انصافی داشت می بست دفتر عشق را ان خالق هستی کافی نیست اینهمه رنج وسختی؟
  15. bhakti_darshan

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی دل که آیینه شاهیست غباری دارد از خدا می‌طلبم صحبت روشن رایی کرده‌ام توبه به دست صنم باده فروش که دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی نرگس ار لاف زد از شیوه چشم تو مرنج نروند اهل نظر از پی نابینایی شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان...
بالا