بوی پاییزو حس سرد فراق درست شبیه برگ خشک و زرد درخت کنارجوی
و باز داستان من و عشق
که چهره اش پاییزی ترازهمیشه
میگوید جانی در نگاهش باقی نیست
او نرفته است من دلتنگم دلتنگ ترازهمشه
دلتنگ عمری که بیهوده رفت خوشبختی که فراموش شد و تمام ساعات خوش عاشقی که کوتاه بود اما ماندگار
کاش سرنوشت قصه مارا جوردیگر نوشته بود