بیا با هم برویم ؟؟؟ آنجا که رسیدیم خانه ای برایت میسازم ؛
سقفش از تلالو مروارید و دیوارهایش از جنس لطافت ابر
تمام پنجره هایش را رو به باران میسازم
و دریا را به تماشای تو میکشانم
آسمان را،جنگل را، حتی کویر را به چشمانت هدیه خواهم داد
هرچه درخت انار است به باغ نگاهت میرویانم
تا نگاهت خالی شود از هر سیاهی و پر شود از رنگهای سرخ و سبز و آبی
آنجا آنقدر برایت میمیرم ، که دیگر از مرگ نترسی
با من بیایی !! نقطه چینی برایت باقی نمیگذارم
تمام جاهای خالی احساست را پر میکنم از حقیقتهای مناسب
هرچه بگویی ، همان خواهد شد
ببین ؟؟؟!!!! خورشید بالای تپه ایستاده
چه تمنایی دارد نگاهش ؟؟!!!
(سلام از فرامرز خاکپور .... دلنوشته ست .... عکسشم کار خودمه )