یارانراد
پسندها
3,813

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • هیچ ادمی با ادم مجاورش شباههت نداره
    وقتی تو خیابونی به ادمها نگاه کن...
    به چشم هاشون
    به عبورشون
    به سمت نگاهشون
    به برخورد لبخندت به یه پیرزن و حسی که بعدش اتفاق میفته
    به چشم های یک پسر وقتی به دنیال یه دختری داره میگرده
    وحسی که تو اون فضا جریان پیدا میکنه
    به شهوت ادمها نسبت به غذا....جسم ...پوشش....
    خدا را گفتم
    بیا جهان را قسمت کنیم :
    آسمان برای من ابرهایش برای تو
    دریا برای من موج هایش برای تو
    ماه برای من خورشید برای تو

    خدا خندید و گفت :
    تو بندگی کن و انسان باش همه دنیا برای تو …..
    من هم برای تو

    خواهم یافت خواهم شناخت...
    بارور خواهم شد...از طلوع فرزندی خواهم آورد
    وپیر زن ناتوانی هایم را
    با بیل هایی از جنس باور
    تدفینن خواهم کرد....

    آ.آ.خ...
    سلام خوبی بی معرفت روزگار خخخخخ



    چه میکنی کجایییییییییی

    حالت چطوره باابا دلم تنگ شد (الکی):biggrin:
    شب عمو پر یه خدای چااق
    :دی
    صبشم پر صدایی گنجیشکای آواز بخون
    فرداشم مثل فرفره رنگییی....
    بابای
    میگه خدا زمین رو گردالی افرید که هروقت رسیدم به اخرش بفهمیم تازه اولشه....
    همین حسو حال هر چند وقت یه بار خودمو خودت رو میگه عمویی
    ترجیح می دهم درختی باشم

    در زیر تازیانه کولاک و آذرخش

    با پویه شکفتن و گفتن

    تا رام صخره ای

    در زیر ناز و نوازش باد

    خاموش از برای گفتن و شنفتن
    نمیدونم...
    تنها راهش رفتنه
    باید سعی کنی حس مفید بودن رو توی خودت تقویت کنی
    چی باعث میشه خلقتت مثمر ثمر باشه....؟
    حیات ذره های وجودیه خاص درونت....چیزی که حتی بعد از تو خواهد بود...بهشون فرمان بده...بزار ازادانه توی دنیا بگردن


    خدا علی رو برای چی افرید؟
    گاهی اوقات بعضی جاها فکر میکنم بزرگمو خاص
    بعد متوقف میشم
    میبینی ما انسانییم دیگه...اینم نشونشه
    آدم ها می آیند..
    خودشان را نشان می دهند...
    وقتی که برایت مهم نیست...
    اصرار می کنند!
    اصرار برای اثبات وجودشان،
    برای اثبات بودنشان...
    وماندنشان!
    اصرار می کنندکه تو نیز باشی همراهشان..
    همان آدم ها،
    وقتی که پذیرفتی بودنشان را،
    ماندنشان را...
    وقتی که باورشان کردی..
    می روند!
    به بهانه های پوچ!
    به سادگی!
    می روند...
    می روند..
    و تو می مانی و باوری که...!
    نه اینجوری نیست
    نباید از خودتون نا امید باشین
    اینکه میتونین توی درون خودتون بگردین
    ینی خود بین نیستینو ساز خودتونو نمیزنین
    وایی عمو من خیلیی کوچوولم خیلیی
    خیلیی پر تناقضم
    خیلی هنو رفتارام با افکارم فاصله دارن
    خیلیاااا....
    من یه بار با مادرم دعوام شده بود
    فرداش رفتم ارامگاه:
    انتهای ارامگاه
    یه عده ای بودن داشتن برای مادر از دست رفته اشون گریه میکردن و عزاداری میکردن
    وقتی تصمیم گرفتم برم خونه
    برگشتم دیدم
    یه عده منتظر یه جنازه ان
    متوجه شدم یه اقای جونیه که به خاطر تصادف مرگ مغزی شده وبعدش هم فوت کرده که یه بچه هم داره که 9 سالشه
    منتظر موندم تا تا بتونم تو مراسمش شرکت کنم
    مادرش توان راه رفتن نداشت
    ورو ویلچر گذاشته بودنش...نفسش بالا نمیومد
    وپسرش خیلی اروم بود.....
    نمیشه بگم چیا فهمیدم
    وچقدر این فهم تو رفتارم فرو رفت....
    وقتی دنیا جلوی پایت سنگ ریزه های رنگی میریزد...
    خوب حواست را جمع کن...
    بالای آسمان رسیدن خورشیدی است
    که حیات میبخشد به ذرات
    وتو درگیر فریب های کوچکه بزرگ
    ایام می گذرانی...
    پاشو برو آرامگاه
    برو بهزیستی
    برو بیمارستان پشت بخش جایی که نوزادا رو نگه میدارن
    برو جایی که بچه های بی سرپرست رو نگه میدارن
    برو تو بالاشهر ها دور بزن
    برو تو خیابونو نگاه کن
    ببین فقط ببین
    فقط قدم بزن
    تو برو
    خودش نشونت میده
    دوره های ذهنی...
    هر وقت دل من یکی میگیره دارم یه چیزی رو تو وجودم کشف میکنم
    همین امروز تونستم یه نقصایی تو خودم پیدا کنم
    خیلیی بعدش خوبه
    چون تلاش میکنم تا بهتر باشم
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا