یه روز یکی واسم تعریف میکرد تو اتوبوس نشسته بود دید یه دختره ناز و خوشگل 9 ساله با حجابی کامل و چادری عربی اومد و رفت ته اتوبوس کنار یک خانم دیگه که از لحاظ حجاب زیاد بندش نبود نشست.خانووومه که از شدت گرما روسریه تقریبا نداشتشو باز کرده بود و خودش رو باد میزد به دختره نگاه میکرد و هیچی نمیگفت.آخر دیگه نتونس دووم بیاره و گفت دختر جون تو این گرما چه خودت رو پوشوندی نمیپزی؟دختر کوچولو که دیگه میخواست پیاده بشه روسریشو سفت کرد و گفت چرا خیلی گرمه ولی آتیش جهنم از اینم گرمتره.زنه وقتی شنید بدجوری رفت تو فکر.......