یکی بود یکی نبود
زیر آسمون شهرمون پر از آدمهای جور وا جور
یکی فلوت و نی میزد
یکی چنگ را با سوت میزد
یکی از صبح تا شب
خودشو سرخاب ،سفیداب میزد
اون یکی سالی یه بار به زور
تنش صابون میدید
یکی تو فکر جیم شدن
یکی تو فکر مخ زدن
این یکی تو فکر پاس دادن
اون یکی چوب خطاش را علامت زدن
یکی از جنگش با اژدها میگفت
راستی امروز که از خواب پریدم
اون سوسک گوشه ی اتاق را ندیدم
اون یکی از پارتیاش میگفت
از روزای شاد فرداش میگفت
میگفت قرار برگرده شهرشون
این یکی از سابقه ی ایثار پدر
میگفت شب ها با من سخن
که آمورشیش تمام شود می فرستد بدرود بر من :|
در عجبم این روزها تمام ملت شده اند معاف از خدمت
سلامتیه سربازای واقعی و گمنام وطن صلوات