خسته ام انگار یک عمرست تنها مانده ام
غرق تابوتی از آجر بوده ام جا مانده ام
پیش چشم کور این آئینه ها آخر شکست
خرده هائی از وجودم آنچه بر جا مانده ام
بوی غربت از صدای خنده ی لب می چکد
طعمی از سردی نموری باز اما مانده ام
یک نفر من را از این سردرگمی بیرون کند
خوب دنبالم بگردد رفته ام یا مانده ام
سردی این کاغذ برفی چه کشدارست و گس
کوله بارم را نبستم لنگ امضا مانده ام
عاقبت آخر شد اما این معما حل نشد
من جسد بودم چرا دور از کفن ها مانده ام؟
غرق تابوتی از آجر بوده ام جا مانده ام
پیش چشم کور این آئینه ها آخر شکست
خرده هائی از وجودم آنچه بر جا مانده ام
بوی غربت از صدای خنده ی لب می چکد
طعمی از سردی نموری باز اما مانده ام
یک نفر من را از این سردرگمی بیرون کند
خوب دنبالم بگردد رفته ام یا مانده ام
سردی این کاغذ برفی چه کشدارست و گس
کوله بارم را نبستم لنگ امضا مانده ام
عاقبت آخر شد اما این معما حل نشد
من جسد بودم چرا دور از کفن ها مانده ام؟