onia$
دستیار مدیر تالار مدیریت
میانجی رفع تضاد «کار» و «سرمایه»
عکس: اکو سالمی
علي ديني تركماني*
تعیین حداقل دستمزد، به مثابه سازوكار تنظيم بازار كار بر مبناي ملاحظات اخلاقي و بهرهوري است
1. آيا تعيين حداقل دستمزد از نظر اقتصادي و اجتماعي معنايي دارد؟ پاسخ اين پرسش از هر مكتب اقتصادي به مكتب اقتصادي ديگر متفاوت است. در حالي كه مكاتب اتريشي و پولي و طرف عرضه به شدت منتقد تعيين حداقل دستمزد هستند و آن را اقدامي در جهت مداخله دولت و نهادهايي چون سنديكاها و اتحاديههاي كارگري در كاركرد بازار آزاد مي دانند، مكاتب كينزي و بازار اجتماعيگرا و سوسياليستي مدافع آن هستند. از ديدگاه گروه اول، بازار كار نهاد فارغ از قدرتي است كه در آن عرضه كنندگان و متقاضيان نيروي كار، در دستمزدي به توافق ميرسند كه رضايت طرفين را تامين ميكند؛ دستمزدي كه معادل با بهرهوري نيروي كار است؛ اگر دستمزد در سطح پاييني باشد دليل آن پايين بودن بهره وري عامل توليد كار است. از ديدگاه گروه دوم، بازار نهادي فارغ از قدرت و بدون اصطكاك اجتماعي نيست؛ سازوكار عرضه و تقاضا بر واقعیت طبقاتي بودن جامعه و قدرت نابرابر ميان نيروي كار و كارفرمايان سايه مياندازد. بنابراين، در چنين شرايطي اين سازوكار كه تحت تاثير قدرت صاحبان سرمايه است به گونهاي عمل ميكند كه دستمزد در سطح تامين حداقل نيازهاي غذايي و بازسازي نيروي كار تعيين شود. اگر دستمزد در سطح پايين باشد ناشي از تمايل صاحبان سرمايه براي حداكثرسازي سودي است كه در نهايت به تعبير كينز به رفتاري مبتني بر قساوت منتهي ميشود. تجربه تاريخي دال بر صحت ديدگاه دوم است. اگر نيروي كار در بسياري از كشورها به استانداردهاي رفاهي قابل قبولي طي دهههاي گذشته دست يافته و توزيع درآمد تا حدي تعديل شده است، علت آن، تعيين خودكار دستمزد بالاتر توسط سازوكار بازار آزاد نبوده، بلكه ناشي از مبارزات اجتماعي كارگران، تاسيس اتحاديهها و سنديكاهاي كارگري و چانه زني بر سر دستمزد و همين طور وادارسازي دولتها به مداخلههاي تنظيمگرايانه در بازار كار از طريق قوانين اجتماعيگرايي چون قانون كار و تامين اجتماعي بوده است؛ به تعبير كارل پولاني در اثر ارزشمند «دگرگوني بزرگ» ناشي از شكلگيري «جنبش مضاعفي» بوده كه هدف آن ممانعت از سيطره بيش از اندازه سازوكار بازار آزاد بر تمامي شئون زندگي اجتماعي و حذف دغدغهها و مسووليتهاي اجتماعي از جمله تامين حداقل نيازهاي اساسي آحاد افراد جامعه - با هدف خلق جامعهاي انسانيتر و اخلاقيتر- است.
«جنبش مضاعف» در طول تاريخ موجب دگرديسي ماهيت دولت در چارچوب نظام سرمايهداري شده است. دولت نه به عنوان كارگزار طبقه حاكم، بلكه به عنوان ميانجي ميان تضاد كار و سرمايه، سعي كرده با بازتوزيع اجتماعي بخشي از مازاد حاصله در فرآيند انباشت سرمايه، فاصله طبقاتي را كاهش دهد و از اين طريق شرايط باثبات تري براي انباشت سرمايه فراهم كند. به اين اعتبار، نظام سرمايهداري نه همان نظامي است كه آدام اسميت آن را در چارچوب ايده «هماهنگي طبيعي منافع فرد و جامعه» و «دست نامریي بازار» تبيين ميكرد و نه همان نظامي است كه ماركس آن را در چارچوب تضاد طبقاتي قطبي شده به تصوير ميكشيد.
2. حداقل دستمزد هم از نظر اخلاقي و هم از نظر بهرهوري لازم و ضروري است. از نظر اخلاقي، جامعه توسعه يافته جامعهاي است كه در آن امكان رهايي از قلمرو جبرهاي حاكم بر زندگي، تا جايي كه ممكن است، براي تمامي افراد جامعه فراهم شود. چنين رهاييای، پيش شرط به بار نشستن استعدادهاي انساني و ارتقاي قابليتها و افزايش درجه آزادي آحاد افراد جامعه در پيگيري زندگي مطلوب و همين طور، جامعهاي است كه در آن احساس رنج ناشي از تبعيض به حداقل ميزان ممكن خود و احساس همدردي و روحيه جمعي به حداكثر ميزان ممكن خود ميرسد. از نظر بهرهوري، تامين حداقل نيازهاي اساسي نيروي كار، هم با تامين تغذيهاي بهتر و هم با ارائه انگيزهاي بيشتر، موجب مشاركت بهتر نيروي كار در فرآيند توليد ميشود. نيروي كار كه از صبح تا شام درگيري ذهني تامين حداقل نيازهاي اساسي خانواده را دارد نميتواند ذهن خود را بر كاري كه بايد انجام دهد متمركز كند؛ نيروي كاري كه توانايي تامين درآمد متناسب با حداقل نيازهاي اساسي را با يك شيفت كاري حداكثر هشت ساعته ندارد، ناچار دو شيفته كار میکند كه نتيجه آن نداشتن انرژي لازم براي انجام با كيفيت نسبت به وظايف محوله است.
3. واقعيات جامعه ما در اين باره چيست؟ اول، حداقل دستمزد هيچ تناسبي با هزينه حداقل نيازهاي اساسي نيروي كار ندارد. در سالجاري، حداقل دستمزد حدود 390 هزار تومان بوده كه شايد 30 تا 40 درصد هزينه حداقل نيازهاي اساسي يك خانوار چهار نفره در تهران، 40 تا50 درصد اين هزينه در كلانشهرهاي اصفهان، شيراز، مشهد و تبريز و 50 تا 60 درصد اين هزينه در شهرستانها و مناطق روستايي را پوشش دهد. به همين دليل است كه ساعات كاري نيروي كار دست كم 16 ساعت در شبانه روز است. يعني، افراد با افزايش ميزان ساعات كار، در تلاشند تا هزينه حداقل نيازهاي اساسي را پوشش دهند. البته، براي بخشي از نيروي كار كه چنين امكاني را دارد، اين به معناي جابه جايي ميان فقر ناشي از كمبود اوقات فراغت و فقر معيشتي است. دوم، متاسفانه در بخش غيررسمي حتي همين حداقل دستمزد هم معمولا به نيروي كار، به ويژه زنان كه داراي قدرت چانهزني پايينتري هستند، پرداخت نميشود.
4. چه بايد كرد؟ طبيعي است كه حداقل دستمزد بايد متناسب با هزينه حداقل نيازهاي اساسي تعيين شود. از آنجا كه اين هزينه از پايتخت به كلانشهرها و از كلانشهرها به شهرستانهاي كوچكتر متفاوت است، بهتر است حداقل دستمزدهاي متفاوتي تعيين شود. البته، چنين كاري ميتواند بر پيچيدگي موضوع بيفزايد و از سوي ديگر به سهم خود موجب مهاجرت هم بشود. بنابراين، فعلا مي توان از اين نكته عبور كرد و حداقلي را تعيين كرد كه به نوعي متناسب با هزينه زندگي در كلانشهرها باشد. عدم دسترسي ساكنين مناطق محروم به امكانات زندگي در كلانشهرها را ميتوان به عنوان هزينهاي در نظر گرفت كه از طريق حداقل دستمزد يكسان جبران ميشود. صرف نظر از اين نكته، نگراني جامعه كارفرمايي از افزايش بيش از اندازه هزينه توليد هم وجود دارد كه نميتوان به راحتي از كنار آن گذشت. بنابراين، اين افزايش بايد به گونهاي باشد كه جامعه كارفرمايي تاب تحمل آن را داشته باشد. به ويژه در شرايط كنوني كه بنگاههاي مستقل در بخش خصوصي به دليل فضاي كسب و كار نامساعد و عدم دسترسي به رانت ها، شرايط چندان مناسبي ندارند.
ميزان تورم در سال جاري طبق آمار رسمي حدود 30 درصد و طبق آمار غيررسمي دست كم حدود 50 درصد است. از منظر تثبيت قدرت خريد واقعي نيروي كار افزايش 50 درصدي در حداقل دستمزد گزينه مناسب و 30 درصدي گزينه نه چندان بد است. افزايشهاي بيش از اين طبعا ايدهآل است، اما با توجه به مخالفت جامعه كارفرمايي، بعيد است كه شوراي عالي كار تن به چنين افزايش هايي بدهد.
5. البته اقدامات ديگري در كنار حداقل دستمزد نيز بايد صورت بگيرد. تقويت تامين اجتماعي در زمره اين اقدامات است. در اين زمينه، دو كار لازم است صورت بگيرد. اول اينكه، تامين اجتماعي بايد داراي پوشش فراگيري باشد. يعني تمام بيماريها بايد شامل حال خدمات درماني تامين اجتماعي با نرخ فرانشيز يكساني شود. دوم اينكه، براي پوشش هزينههاي افزايش يافته از اين محل، بايد نرخ حق بيمه و تركيب آن برحسب گروههاي درآمدي متغير باشد. هم بايد نرخ آن با افزايش درآمد بيشتر شود و هم سهم نيروي كار با درآمدهاي بالا از حق بيمه پرداختي بيشتر شود. به اين صورت، هم سياست بازتوزيع درآمدي تقويت ميشود و هم كارفرمايان از طريق انتقال درصدي از سهم خود به نيروي كار در گروههاي درآمدي بالا، از تحمل فشار هزينهاي بيشتر، رهايي پيدا ميكنند. به اينصورت، امكان بيشتري براي گروههاي كمدرآمد جامعه از جمله دريافتكنندگان حداقل دستمزد، فراهم مي شود تا با استفاده از چنين خدمات درماني فراگيري، سطح رفاه خود را افزايش دهند.
*استاديار اقتصاد در موسسه مطالعات و پژوهشهاي بازرگاني
عکس: اکو سالمی
علي ديني تركماني*
تعیین حداقل دستمزد، به مثابه سازوكار تنظيم بازار كار بر مبناي ملاحظات اخلاقي و بهرهوري است
|
1. آيا تعيين حداقل دستمزد از نظر اقتصادي و اجتماعي معنايي دارد؟ پاسخ اين پرسش از هر مكتب اقتصادي به مكتب اقتصادي ديگر متفاوت است. در حالي كه مكاتب اتريشي و پولي و طرف عرضه به شدت منتقد تعيين حداقل دستمزد هستند و آن را اقدامي در جهت مداخله دولت و نهادهايي چون سنديكاها و اتحاديههاي كارگري در كاركرد بازار آزاد مي دانند، مكاتب كينزي و بازار اجتماعيگرا و سوسياليستي مدافع آن هستند. از ديدگاه گروه اول، بازار كار نهاد فارغ از قدرتي است كه در آن عرضه كنندگان و متقاضيان نيروي كار، در دستمزدي به توافق ميرسند كه رضايت طرفين را تامين ميكند؛ دستمزدي كه معادل با بهرهوري نيروي كار است؛ اگر دستمزد در سطح پاييني باشد دليل آن پايين بودن بهره وري عامل توليد كار است. از ديدگاه گروه دوم، بازار نهادي فارغ از قدرت و بدون اصطكاك اجتماعي نيست؛ سازوكار عرضه و تقاضا بر واقعیت طبقاتي بودن جامعه و قدرت نابرابر ميان نيروي كار و كارفرمايان سايه مياندازد. بنابراين، در چنين شرايطي اين سازوكار كه تحت تاثير قدرت صاحبان سرمايه است به گونهاي عمل ميكند كه دستمزد در سطح تامين حداقل نيازهاي غذايي و بازسازي نيروي كار تعيين شود. اگر دستمزد در سطح پايين باشد ناشي از تمايل صاحبان سرمايه براي حداكثرسازي سودي است كه در نهايت به تعبير كينز به رفتاري مبتني بر قساوت منتهي ميشود. تجربه تاريخي دال بر صحت ديدگاه دوم است. اگر نيروي كار در بسياري از كشورها به استانداردهاي رفاهي قابل قبولي طي دهههاي گذشته دست يافته و توزيع درآمد تا حدي تعديل شده است، علت آن، تعيين خودكار دستمزد بالاتر توسط سازوكار بازار آزاد نبوده، بلكه ناشي از مبارزات اجتماعي كارگران، تاسيس اتحاديهها و سنديكاهاي كارگري و چانه زني بر سر دستمزد و همين طور وادارسازي دولتها به مداخلههاي تنظيمگرايانه در بازار كار از طريق قوانين اجتماعيگرايي چون قانون كار و تامين اجتماعي بوده است؛ به تعبير كارل پولاني در اثر ارزشمند «دگرگوني بزرگ» ناشي از شكلگيري «جنبش مضاعفي» بوده كه هدف آن ممانعت از سيطره بيش از اندازه سازوكار بازار آزاد بر تمامي شئون زندگي اجتماعي و حذف دغدغهها و مسووليتهاي اجتماعي از جمله تامين حداقل نيازهاي اساسي آحاد افراد جامعه - با هدف خلق جامعهاي انسانيتر و اخلاقيتر- است.
«جنبش مضاعف» در طول تاريخ موجب دگرديسي ماهيت دولت در چارچوب نظام سرمايهداري شده است. دولت نه به عنوان كارگزار طبقه حاكم، بلكه به عنوان ميانجي ميان تضاد كار و سرمايه، سعي كرده با بازتوزيع اجتماعي بخشي از مازاد حاصله در فرآيند انباشت سرمايه، فاصله طبقاتي را كاهش دهد و از اين طريق شرايط باثبات تري براي انباشت سرمايه فراهم كند. به اين اعتبار، نظام سرمايهداري نه همان نظامي است كه آدام اسميت آن را در چارچوب ايده «هماهنگي طبيعي منافع فرد و جامعه» و «دست نامریي بازار» تبيين ميكرد و نه همان نظامي است كه ماركس آن را در چارچوب تضاد طبقاتي قطبي شده به تصوير ميكشيد.
2. حداقل دستمزد هم از نظر اخلاقي و هم از نظر بهرهوري لازم و ضروري است. از نظر اخلاقي، جامعه توسعه يافته جامعهاي است كه در آن امكان رهايي از قلمرو جبرهاي حاكم بر زندگي، تا جايي كه ممكن است، براي تمامي افراد جامعه فراهم شود. چنين رهاييای، پيش شرط به بار نشستن استعدادهاي انساني و ارتقاي قابليتها و افزايش درجه آزادي آحاد افراد جامعه در پيگيري زندگي مطلوب و همين طور، جامعهاي است كه در آن احساس رنج ناشي از تبعيض به حداقل ميزان ممكن خود و احساس همدردي و روحيه جمعي به حداكثر ميزان ممكن خود ميرسد. از نظر بهرهوري، تامين حداقل نيازهاي اساسي نيروي كار، هم با تامين تغذيهاي بهتر و هم با ارائه انگيزهاي بيشتر، موجب مشاركت بهتر نيروي كار در فرآيند توليد ميشود. نيروي كار كه از صبح تا شام درگيري ذهني تامين حداقل نيازهاي اساسي خانواده را دارد نميتواند ذهن خود را بر كاري كه بايد انجام دهد متمركز كند؛ نيروي كاري كه توانايي تامين درآمد متناسب با حداقل نيازهاي اساسي را با يك شيفت كاري حداكثر هشت ساعته ندارد، ناچار دو شيفته كار میکند كه نتيجه آن نداشتن انرژي لازم براي انجام با كيفيت نسبت به وظايف محوله است.
3. واقعيات جامعه ما در اين باره چيست؟ اول، حداقل دستمزد هيچ تناسبي با هزينه حداقل نيازهاي اساسي نيروي كار ندارد. در سالجاري، حداقل دستمزد حدود 390 هزار تومان بوده كه شايد 30 تا 40 درصد هزينه حداقل نيازهاي اساسي يك خانوار چهار نفره در تهران، 40 تا50 درصد اين هزينه در كلانشهرهاي اصفهان، شيراز، مشهد و تبريز و 50 تا 60 درصد اين هزينه در شهرستانها و مناطق روستايي را پوشش دهد. به همين دليل است كه ساعات كاري نيروي كار دست كم 16 ساعت در شبانه روز است. يعني، افراد با افزايش ميزان ساعات كار، در تلاشند تا هزينه حداقل نيازهاي اساسي را پوشش دهند. البته، براي بخشي از نيروي كار كه چنين امكاني را دارد، اين به معناي جابه جايي ميان فقر ناشي از كمبود اوقات فراغت و فقر معيشتي است. دوم، متاسفانه در بخش غيررسمي حتي همين حداقل دستمزد هم معمولا به نيروي كار، به ويژه زنان كه داراي قدرت چانهزني پايينتري هستند، پرداخت نميشود.
4. چه بايد كرد؟ طبيعي است كه حداقل دستمزد بايد متناسب با هزينه حداقل نيازهاي اساسي تعيين شود. از آنجا كه اين هزينه از پايتخت به كلانشهرها و از كلانشهرها به شهرستانهاي كوچكتر متفاوت است، بهتر است حداقل دستمزدهاي متفاوتي تعيين شود. البته، چنين كاري ميتواند بر پيچيدگي موضوع بيفزايد و از سوي ديگر به سهم خود موجب مهاجرت هم بشود. بنابراين، فعلا مي توان از اين نكته عبور كرد و حداقلي را تعيين كرد كه به نوعي متناسب با هزينه زندگي در كلانشهرها باشد. عدم دسترسي ساكنين مناطق محروم به امكانات زندگي در كلانشهرها را ميتوان به عنوان هزينهاي در نظر گرفت كه از طريق حداقل دستمزد يكسان جبران ميشود. صرف نظر از اين نكته، نگراني جامعه كارفرمايي از افزايش بيش از اندازه هزينه توليد هم وجود دارد كه نميتوان به راحتي از كنار آن گذشت. بنابراين، اين افزايش بايد به گونهاي باشد كه جامعه كارفرمايي تاب تحمل آن را داشته باشد. به ويژه در شرايط كنوني كه بنگاههاي مستقل در بخش خصوصي به دليل فضاي كسب و كار نامساعد و عدم دسترسي به رانت ها، شرايط چندان مناسبي ندارند.
ميزان تورم در سال جاري طبق آمار رسمي حدود 30 درصد و طبق آمار غيررسمي دست كم حدود 50 درصد است. از منظر تثبيت قدرت خريد واقعي نيروي كار افزايش 50 درصدي در حداقل دستمزد گزينه مناسب و 30 درصدي گزينه نه چندان بد است. افزايشهاي بيش از اين طبعا ايدهآل است، اما با توجه به مخالفت جامعه كارفرمايي، بعيد است كه شوراي عالي كار تن به چنين افزايش هايي بدهد.
5. البته اقدامات ديگري در كنار حداقل دستمزد نيز بايد صورت بگيرد. تقويت تامين اجتماعي در زمره اين اقدامات است. در اين زمينه، دو كار لازم است صورت بگيرد. اول اينكه، تامين اجتماعي بايد داراي پوشش فراگيري باشد. يعني تمام بيماريها بايد شامل حال خدمات درماني تامين اجتماعي با نرخ فرانشيز يكساني شود. دوم اينكه، براي پوشش هزينههاي افزايش يافته از اين محل، بايد نرخ حق بيمه و تركيب آن برحسب گروههاي درآمدي متغير باشد. هم بايد نرخ آن با افزايش درآمد بيشتر شود و هم سهم نيروي كار با درآمدهاي بالا از حق بيمه پرداختي بيشتر شود. به اين صورت، هم سياست بازتوزيع درآمدي تقويت ميشود و هم كارفرمايان از طريق انتقال درصدي از سهم خود به نيروي كار در گروههاي درآمدي بالا، از تحمل فشار هزينهاي بيشتر، رهايي پيدا ميكنند. به اينصورت، امكان بيشتري براي گروههاي كمدرآمد جامعه از جمله دريافتكنندگان حداقل دستمزد، فراهم مي شود تا با استفاده از چنين خدمات درماني فراگيري، سطح رفاه خود را افزايش دهند.
*استاديار اقتصاد در موسسه مطالعات و پژوهشهاي بازرگاني