مشاعرۀ سنّتی

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نقابی بر افکن ز پی امتحان را

نقابی بر افکن ز پی امتحان را


تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم /
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من



نقابی بر افکن ز پی امتحان را
که تا بینی از جان لبالب جهان را
چو در جلوه آیی بدین شوخ و شنگی
برقص اندر آری زمین و زمان را
بروی زمین مهروار ار بخندی
بزیر زمین درکشی آسمان را
من از حسرت رویش از هوش رفتمخدایا شکیبی تماشاکنان را
به دل زان نداریم یک مو گرانی
که بر سر کشیدیم رطل گران را
بهارت دلا کس ندانست چون شد
بهر حال دریاب فصل خزان را
فراموش کردند از مهربانی
چه افتاد یاران نامهربان را
از آن نام تو بر زبان می نراندم
که میسوخت نام تو کلام و زبان را
رضی این چه شور است در ناله ی تو
که از هوش بردست پیر و جوان را




رضی‌الدین آرتیمانی:gol::gol::gol:

میرزا محمد رضی معروف به میررضی آرتیمانی از شاعران و عارفان مشهور زمان صفویه است که در نیمه دوم قرن دهم هجری قمری در روستای آرتیمان از توابع تویسرکان به دنیا آمد. در ایام جوانی به همدان عزیمت و در آنجا مشغول تحصیل شد و در سلک شاگردان میرمرشد بروجردی درآمد. میررضی به علت شایستگی وافری که داشت زود مورد توجه شاه عباس صفوی قرار گرفت و در جمع منشیان و میرزایان شاه در آمد و به همین دلیل بود که داماد خاندان بزرگ صفوی شد. او در سال ۱۰۳۷ هجری قمری دیده از جهان فرو بست. او را در محل خانقاهش در تویسرکان به خاک سپردند. از او حدود ۱۲۰۰بیت شعر به جا مانده که معروفترین آنها ساقی نامهٔ اوست.
 

self.f_t_m990

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
نقابی بر افکن ز پی امتحان را
که تا بینی از جان لبالب جهان را
چو در جلوه آیی بدین شوخ و شنگی
برقص اندر آری زمین و زمان را
بروی زمین مهروار ار بخندی
بزیر زمین درکشی آسمان را
من از حسرت رویش از هوش رفتمخدایا شکیبی تماشاکنان را
به دل زان نداریم یک مو گرانی
که بر سر کشیدیم رطل گران را
بهارت دلا کس ندانست چون شد
بهر حال دریاب فصل خزان را
فراموش کردند از مهربانی
چه افتاد یاران نامهربان را
از آن نام تو بر زبان می نراندم
که میسوخت نام تو کلام و زبان را
رضی این چه شور است در ناله ی تو
که از هوش بردست پیر و جوان را




رضی‌الدین آرتیمانی:gol::gol::gol:

میرزا محمد رضی معروف به میررضی آرتیمانی از شاعران و عارفان مشهور زمان صفویه است که در نیمه دوم قرن دهم هجری قمری در روستای آرتیمان از توابع تویسرکان به دنیا آمد. در ایام جوانی به همدان عزیمت و در آنجا مشغول تحصیل شد و در سلک شاگردان میرمرشد بروجردی درآمد. میررضی به علت شایستگی وافری که داشت زود مورد توجه شاه عباس صفوی قرار گرفت و در جمع منشیان و میرزایان شاه در آمد و به همین دلیل بود که داماد خاندان بزرگ صفوی شد. او در سال ۱۰۳۷ هجری قمری دیده از جهان فرو بست. او را در محل خانقاهش در تویسرکان به خاک سپردند. از او حدود ۱۲۰۰بیت شعر به جا مانده که معروفترین آنها ساقی نامهٔ اوست.
الا ای آهوی وحشی کجایی / مرا با توست چندین آشنایی

دو تنها و دو سرگردان دو بیکس / دد و دامت کمین از پیش و از پس
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
الا ای آهوی وحشی کجایی / مرا با توست چندین آشنایی

دو تنها و دو سرگردان دو بیکس / دد و دامت کمین از پیش و از پس



ای کاش که سجاده به زنار فروشند
این طایفه دین چند به دینار فروشند
حق از طرف برهمنان است که امروز
صد سبحه به یک حلقه زنار فروشند
ترسم که به خاکستر گلخن نستانند
زان جنس که این طایف دربار فروشند
در کار دلم کرد همه عشوه چشمش
خوبان دغا مهر به اغیار فروشند
مخمور دو چشم تو رضی گشته نگاهی
کاین باده نه در خانهٔ خمار فروشند




رضی‌الدین آرتیمانی:gol::gol::gol:
 

alone.eng

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای کاش که سجاده به زنار فروشند
این طایفه دین چند به دینار فروشند
حق از طرف برهمنان است که امروز
صد سبحه به یک حلقه زنار فروشند
ترسم که به خاکستر گلخن نستانند
زان جنس که این طایف دربار فروشند
در کار دلم کرد همه عشوه چشمش
خوبان دغا مهر به اغیار فروشند
مخمور دو چشم تو رضی گشته نگاهی
کاین باده نه در خانهٔ خمار فروشند




رضی‌الدین آرتیمانی:gol::gol::gol:
دل می رود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد اشکارا
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت/ متحيرم چه نامم شه ملک لافتي را

از دوريت چه دارم ، غير از دلي شکسته
ذهني هميشه ابري ، فکري هميشه خسته


 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ترا مي خواهم و دانم كه هرگز
به كام دل در آغوشت نگيرم
توئي آن آسمان صاف و روشن
من اين كنج قفس، مرغي اسيرم

فروغ
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در سرزمين قد کوتاهان
معيارهاي سنجش
هميشه بر مدار صفر سفر کرده‌اند
چرا توقف کنم؟
من از عناصر چهارگانه اطاعت ميکنم
و کار تدوين نظامنامه نيست

فروغ
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تمام لحظه هاي سعادت ميدانستند
که دستهاي تو ويران خواهد شد
و من نگاه نکردم
تا آن زمان که پنجره ي ساعت
گشوده شد و آن قناري غمگين چهار بار نواخت
چهار بار نواخت
و من به ان زن کوچک بر خوردم
که چشمهايش ، مانند لانه هاي خالي سيمرغان بودند
و آنچنان که در تحرک رانهايش ميرفت
گويي بکارت رؤياي پرشکوه مرا
با خود بسوي بستر ميبرد

فروغ
 

jungle bird

عضو جدید
ای درخت آشنا
شاخه های خویش را
ناگهان کجا جا گذاشتی؟

یا به قول خواهرم فروغ
دست های خویش را
در کدام باغچه عاشقانه کاشتی؟
 

jungle bird

عضو جدید
تو می گذشتی و می دیدم از این دریچه پاییزی
که می روی تو از این کوچه چه اتفاق غم انگیزی
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا