معماری با مصالحی از جنس دل

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای رفته از برم به دیاران دور دست
با هر نگین اشک به چشم تر منی ...
هر جا که عشق هست و صفا هست و بوسه هست
در
خاطر منی
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
عطرها
و
آهنگ ها
بی رحمترین عناصر زمینند!...
بی انکه بخواهی می برندت تا قعر خاطراتی که برای فراموشییشان تا پای غرور جنگیدی…!
 

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو نيستي و من به دنبالت مي گردم ...

آنقدر به دنبالت گشته ام که فراموش کرده ام ...

آيا روزي با من بوده اي ...

يا همه اين ها ،خيالي بيش نبوده است ...!
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دلتنگم[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]مثل مادر بی سوادی که[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دلش هوای بچه اش را کرده[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ولی بلد نیست شماره اش را بگیرد...[/FONT]
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دریغا گل سرخ را باد برد
دل غنچه زین درد در هم فشرد
چو می رفت بلبل از این باغ گفت
بهارم سر آمد مرا نغمه مرد
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
و ناگهـــــــــــــــان روزي...
در همين نزديكي به پايان خواهم رسيد
آه اي روزهاي رفته!...
چه اندازه من پرم
از اندوه فرداهاي نامعلوم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
میراث تو

میراث تو

چيزي از دريا
در صدف‌ها جا مانده
چيزي از تو
در من
چيزي از صداي تو در گوشم
چيزي از تصوير تو در نگاهم
چيزي از بوي تو در هوا
جا مانده
به هم مي‌كوبند موج‌ها
درون صدف‌ها
درون سينه‌ي من
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در من نه انتظار و نه امیدی
امید بازگشت تو بی حاصل
من از تو بی نیاز تر از مردگان گور

دیگر مبخش بر من احساس دوست داشتن جاودانه را
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آه ... اين منم پيچيده و انبوه و سخت
چيزي شبيه ريشه سبز يك درخت...
اكنون تهي دست و بي مايه ام..
زيراكه بي بر و بي سايه ام..

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اگر تنهاترین تنهاها شوم،
باز تو هستی!
آری تو که از پدر و مادر بر من مهربان تری!
ای عزیز ماندنی!
ای ناب سخت یاب!
تو یگانه شاهد شریفی بر لحظه لحظه های رنج من!
ای خوب خواستنی!
اکنون دستان دردمند و نیازمند خویش را بر آستان نیلوفرینت می گشاییم،
و از تو،
برای همسایه مان که نان ما را ربود،
نان!
برای یارانی که دل ما را شکستند،
مهربانی!
برای عزیزانی که روح ما را آزردند
بخشش!
و برای خویشتن خویش،
آگاهی،
عشق و عشق و عشق
می طلبیم!
آمین!


به یاد دکتر شریعتی
 

marziye70

عضو جدید
دوست دارم تو را نظاره کنم
زیر پایت پر از ستاره کنم
گر بپرسند نازنینت کیست؟
دوست دارم به تو اشاره کنم..

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اگر می دانی در این جهان
کسی هست که


با دیدنش رنگ رخسارت تغییر می کند


وصدای قلبت


آبرویت را به تاراج مي برد


مهم نیست که او مال تو باشد...


مهم این است که :


فقط باشد...


زندگی کند...


لذت ببرد

ونفس بکشد




 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هرگز برایت از دوست داشتنم حرفی نخواهم زد.

از جرقه های محبتی که هر لحظه بر دلم می زنی،
از گرمای کلامی که وقت گفتنت در دل خود احساس می کنم.
هرگز
هرگز برایت نخواهم گفت
از آن سیب سرخ پنهانی که به سویت دراز کرده ام
و از آن دستی که.....
هرگز برایت نخواهم گفت
شاید تو خود روزی بخوانی دوست داشتنم را
از دلتنگ شدنم
از انتظارم
از سکوتم
از بی کلام شدنم

شاید تو روزی همه چیز را بیابی
در سطر سطر نوشته هایم
و در تک تک لحظه هایم
شاید روزی میان تمام بی تفاوتی هایم
دریابی معنای عمیق« دوست داشتن بی آنکه دوست بداند »را!

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مــــــرد بــودن به گـــريــه نــكردن نيستــــــ ,

به گـــريــه نـــنداخـتـــنه ...!
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
امروز که ابرها دیدم
تنها
از خدا خواستم
بارون بیاره
تا مثل
همیشه
زیرش قدم بزنم
و کمی
بدون اینکه
حواس کسی باشه
نامت صدا بزنم
و از دل تنگیهایم به باران بگویم
گاهی
این درد داره
کسی که
تمام هستی
خودت
هست
ولی
نمیدونی
هر بار بخاطرت
درد میکشه
تا تو شاد بشی
چه دردی میکشم
وقتی این فهمیدم
تنها دلم مرگ خواست
اخه
همش باعث
دل شکستن و اشکهاش هستم
ببخش
که
این همه
درد بهت میدم
و تو
باز هم نگاهم میکنی
و دلواپسم هستی
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
دردها فراموش میشوند....

ولی همدردها هرگز....

من بودن آنهایی را میخواهم

که حتی یادشان زندگی را زیباتر میکند.

پس همیشه باش....
:heart::heart::heart::gol:
 

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عاشـق شدن چيز ساده ايست...

مهم عاشـق ماندن است

بي انتـــــــها...

بـــــــي زوال...

تــــــــــا ابد...

بي منـّــت...!
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دستانم دیگر از من اطاعت نمی کنند....بی وقفه از تو می نویسند....

از عشق کوتاهمان

از محبت بینمان

و از فراق نابهنگام واجباریمان...


دلم برای پیکره سپید کاغذ میسوزد

تا کی باید سنگ صبور نازنین تو باشد؟؟؟

تا کی باید سایه قلم مرا بالای سرش حس کند؟

تا کی باید از زخم کهنه قلب من خراش بردارد؟؟؟؟؟

دم بر نیاورد و در نبود تو همرایم کند...

دیر یا زود او هم از دست غم وغصه های گاه وبیگاه من به ستوه می آید

دیر یا زود قلم من به ورطه نیستی سقوط می کند

آن وقت تو بگو عزیز کرده این دل ترک خورده, من با ید چه کار کنم؟

چگونه با این همه اشک و انتظار کنار بیایم؟
 
بالا