معماری با مصالحی از جنس دل
- شروع کننده موضوع mohammad azizi
- تاریخ شروع
بجای اینکه از رفتن
حرفی بزنید
از ماندن حرف بزنید
به خیالتان خیلی مردانگیست
که معشوقتان را
رها کنید
و بگذارید
مردان دیگر
که برای تصاحبش دندان تیز کرده اند
تمام هستیش را نابود کنند
ان هم کسانی
که میدانند
او وفادار به شماست
و همین
باعث میشود
هر لحظه
با نیش و کنایه هایشان
تحقیرش کند
در ان لحظات
که به مردانگیتان نیاز دارد
تنها
از او بی هیچ حرفی فاصله میگیرید
حتی برایتان مهم نیست
چه بلایی سرش میاید
حرفی بزنید
از ماندن حرف بزنید
به خیالتان خیلی مردانگیست
که معشوقتان را
رها کنید
و بگذارید
مردان دیگر
که برای تصاحبش دندان تیز کرده اند
تمام هستیش را نابود کنند
ان هم کسانی
که میدانند
او وفادار به شماست
و همین
باعث میشود
هر لحظه
با نیش و کنایه هایشان
تحقیرش کند
در ان لحظات
که به مردانگیتان نیاز دارد
تنها
از او بی هیچ حرفی فاصله میگیرید
حتی برایتان مهم نیست
چه بلایی سرش میاید
صدای موزیک را زیاد تر کنید
دلم نمی خواد صدای هق هقم را کسی بشنود
برای خنده هایی که گم کرده ام نگرانم ،
مدت هاست کسی از آنها خبر ندارد
برای رسیدن به خانه چقدر عجول بودم ،آخر ناخواسته پشت در ماندم
شما را به جان آرزوهایتان قسم ،
امشب کسی مادری کند ، برایم قصه بگوید
دله دلگیرم بدجور هوس خواب زمستانی کرده
شاید زمانی که از این بی کسی بیدار شوم
کسی کنار احساساتم منتظرم باشد
دلم نمی خواد صدای هق هقم را کسی بشنود
برای خنده هایی که گم کرده ام نگرانم ،
مدت هاست کسی از آنها خبر ندارد
برای رسیدن به خانه چقدر عجول بودم ،آخر ناخواسته پشت در ماندم
شما را به جان آرزوهایتان قسم ،
امشب کسی مادری کند ، برایم قصه بگوید
دله دلگیرم بدجور هوس خواب زمستانی کرده
شاید زمانی که از این بی کسی بیدار شوم
کسی کنار احساساتم منتظرم باشد
او "مـــرد" است دستــــانش از تو زِبرتر و پهن تر است
...
صورتش ته ریشى دارد
قلبش به وسعـــتِ دریــــا
جـــاىِ گریـــــه كردن به بالكن میرود و تنـــهای را میبلعد... ...
او با همــــان دستان پهن و زبرش تورا نوازش میكند
با همان صورت ناصاف و ناملایم تورا میبوسد و تو آرامــــ میشوى
آنقــــدر اورا نامــــرد "نخوان"
آنقدر پول و ماشین و ثـــــروتش را "نسنج"
فقط به او "نــــخ بده" تا زمین و زمان را برایت بدوزد
فقــــط باهاش "روراست باش" تا دنیا را به پایت بریزد...
...
صورتش ته ریشى دارد
قلبش به وسعـــتِ دریــــا
جـــاىِ گریـــــه كردن به بالكن میرود و تنـــهای را میبلعد... ...
او با همــــان دستان پهن و زبرش تورا نوازش میكند
با همان صورت ناصاف و ناملایم تورا میبوسد و تو آرامــــ میشوى
آنقــــدر اورا نامــــرد "نخوان"
آنقدر پول و ماشین و ثـــــروتش را "نسنج"
فقط به او "نــــخ بده" تا زمین و زمان را برایت بدوزد
فقــــط باهاش "روراست باش" تا دنیا را به پایت بریزد...
مانند یک بهار …
مانند یک عبور …
از راه می رسی و مرا تازه می کنی …
همراه توهزار عشق از راه می رسد …
همراه تو بهار …
بردشت خشک سینه من سبز می شود …
وقتی تو می رسی …
در کوچه های خلوت و تاریک قلب مـــــــــن …
مهتاب می دمد …
وقتی تو می رسی …
ای آرزوی گم شده بغض های مـــــــــن …
من نیز با تو به عشق می رسم ….
مانند یک عبور …
از راه می رسی و مرا تازه می کنی …
همراه توهزار عشق از راه می رسد …
همراه تو بهار …
بردشت خشک سینه من سبز می شود …
وقتی تو می رسی …
در کوچه های خلوت و تاریک قلب مـــــــــن …
مهتاب می دمد …
وقتی تو می رسی …
ای آرزوی گم شده بغض های مـــــــــن …
من نیز با تو به عشق می رسم ….
دوست می دارمـش ... امـّـا ...
می تـرسم بـگویــم و بگـویـد : " مرسـی !! "
یــا بگویـد بـه این دلـیـل و آن دلـیـل دوسـتـم نـدارد ...
یــا چـه می دانـم ...
مثـل خیـلیـهـا بگـویـد لیـاقـتـم بـیـشـتـر از این حرفـهاسـت ...
می تـرسـم از اینــکـه
هـرچـیـزی بـگویـد جُـز :
" مــَــن هـم دوسـتت دارم ... "
می تـرسم بـگویــم و بگـویـد : " مرسـی !! "
یــا بگویـد بـه این دلـیـل و آن دلـیـل دوسـتـم نـدارد ...
یــا چـه می دانـم ...
مثـل خیـلیـهـا بگـویـد لیـاقـتـم بـیـشـتـر از این حرفـهاسـت ...
می تـرسـم از اینــکـه
هـرچـیـزی بـگویـد جُـز :
" مــَــن هـم دوسـتت دارم ... "
چه دلپذیراست
اینکه گناهانمان پیدا نیستند
وگرنه مجبور بودیم
هر روز خودمان را پاک بشوییم
شاید هم می بایست زیر باران زندگی می کردیم
و باز دلپذیرو نیکوست اینکه دروغهایمان
شکل مان را دگرگون نمی کنند
چون در اینصورت حتی یک لحظه همدیگر را به یاد نمی آوردیم
خدای رحیم ! تو را به خاطر این همه مهربانی ات سپاس
اینکه گناهانمان پیدا نیستند
وگرنه مجبور بودیم
هر روز خودمان را پاک بشوییم
شاید هم می بایست زیر باران زندگی می کردیم
و باز دلپذیرو نیکوست اینکه دروغهایمان
شکل مان را دگرگون نمی کنند
چون در اینصورت حتی یک لحظه همدیگر را به یاد نمی آوردیم
خدای رحیم ! تو را به خاطر این همه مهربانی ات سپاس
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]آدمهای ساده را دوست دارم.
همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند.
همان ها که برای همه لبخند دارند.
همان ها که همیشه هستند،
برای همه هستند.
[/FONT][FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]آدمهای ساده را
باید مثل یک تابلوی نقاشی
ساعتها تماشا کرد؛
عمر شان کوتاه است،[/FONT]
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif] بس که هر کسی از راه می رسد [/FONT]همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند.
همان ها که برای همه لبخند دارند.
همان ها که همیشه هستند،
برای همه هستند.
[/FONT][FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]آدمهای ساده را
باید مثل یک تابلوی نقاشی
ساعتها تماشا کرد؛
عمر شان کوتاه است،[/FONT]
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif] یا ازشان سوء استفاده می کند یا زمینشان میزند[/FONT]
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif] [/FONT] یا درس ساده نبودن بهشان می دهد.
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif] آدم های ساده را دوست دارم.
بوی ناب “ آدم ” می دهند...[/FONT]
بوی ناب “ آدم ” می دهند...[/FONT]
کاش فقط یک بار
عُمق چشم هایم را
نگاه میکردی و میدیدی که
من"تورا کم ندارم"
من فقط وجود مردی را کم دارم که
بگوید:
چرا دیگـر چشمهایت سگ ندارد ؟؟؟
چرا دیگــر صدایت شوق ندارد؟؟
چرا...
چرا...
و
من تنها بگویم
توبگو
که چرا این "من دیگر تو را ندارد "؟؟
گریه کردم،
برای داشتنت
برای بودنت
برای خندیدنت
برای خیانت کردنت
برای دوری بودنت
برای با مـن بودنت
برای با من نبودنت . . .
حالا فقط بگذار تنهایی هایم را بر روی دوشت اَشک بریزم
من حالا فقط
شده ام نگاه و دیگـر هیچ. . .
کافیه نه ؟
عُمق چشم هایم را
نگاه میکردی و میدیدی که
من"تورا کم ندارم"
من فقط وجود مردی را کم دارم که
بگوید:
چرا دیگـر چشمهایت سگ ندارد ؟؟؟
چرا دیگــر صدایت شوق ندارد؟؟
چرا...
چرا...
و
من تنها بگویم
توبگو
که چرا این "من دیگر تو را ندارد "؟؟
گریه کردم،
برای داشتنت
برای بودنت
برای خندیدنت
برای خیانت کردنت
برای دوری بودنت
برای با مـن بودنت
برای با من نبودنت . . .
حالا فقط بگذار تنهایی هایم را بر روی دوشت اَشک بریزم
من حالا فقط
شده ام نگاه و دیگـر هیچ. . .
کافیه نه ؟