جمله های كوتاه با يك دنيا معنا

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیـــــــــــــروز:
ســآدگی زیباتـرین رنگــــــــــ دنیـآ بود..
امـــــــــــــــروز:
ســـــــــادگی بزرگــ ترین خــــطای آدمــــــــــهآست …
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
يکرنگ که باشي،
زود چشمشان را ميزني،
خسته ميشوند از رنگ تکراريت،
اين روزها دوره ي رنگين کمان هاست…
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]سخت است فهماندن چیزی به کسی که[/FONT]
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif] برای نفهمیدن آن پول می گیرد.[/FONT]
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]احمد شاملو[/FONT]
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
تکراریم
رنگم
نگاهم
حرفهایم
دل ادمها را میزنم
از بس که تکراریم
گاهی دلم میخواهد
مثل این ادمها
که هر روز با حرفی یا کاری باعث تعجب میشوند
من نیز بتوانم باعث تعجب بشوم
اما چه فایده من به این تکراری بودن عادت کردم
و کسی حتی وقتی نگاهم سرد شد نفهمید
چه فرقی دارد بشوم مجسمه یخی و سرد
برای کسی اهمیتی ندارد
پس ارام مینشینم و مینگرم به دیوار تا من نیز یاد بگیرم
سکوتم و سردیم را بیشتر کنم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
امروز نقابم را برادشتم
و به پهنای چهره ام
باریدم
اخر تنها هستم
کسی نیست بپرسد
حالت چطور هست
نمیدانم
چگونه کنار بیایم
چگونه نفس بکشم تنها درد میکشم
کاش بتوانم نقاب را بگذارم
تا کمی ارام گیرم و به زور بخندم تا کسی نفهمد دردم را
 

daneh jou

عضو جدید
کاربر ممتاز
آدم 3 تا چیز باید داشته باشه .... انسانیت .... عقل ... احساس .... اگه کسی اینها رو نداشت ... به انسانیتش باید شک کرد...
 

yara59

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز


ده فرمان لیمن
لطفا" روی هر جمله 1 دقیقه فکر کنید، می ارزه




1.Prayer is not a "spare wheel" that you pull out when in trouble, but it is a "steering wheel", that directs the right path throughout.
دعا لاستیک یدک نیست که هرگاه مشکل داشتی از ان استفاده کنی بلکه فرمان است که تو را به راه درست هدایت می کند.



2.Know why a Car's WINDSHIELD is so large & the Rear view Mirror is so small? Because our PAST is not as important as our FUTURE. So, Look Ahead and Move on.


می دونی چرا شیشیه جلوی ماشین اونقدر بزرگه ولی آینه عقب اونقدر کوچیکه؟! چون گذشته به اندازه آینده اهمیت نداره. بنابراین همیشه به جلو نگاه کن و ادامه بده.



3.Friendship is like a BOOK. It takes few seconds to burn, but it takes years to write.
دوستی مثل یک کتابه. چند ثانیه طول می کشه که آتیش بگیره ولی سالها طول می کشه تا نوشته بشه



4.All things in life are temporary. If going well enjoy it, they will not last forever. If going wrong don't worry, they can't last long either.
تمام چیزها در زندگی موقتی هستند. اگر خوب پیش می ره ازش لذت ببر، برای همیشه دوام نخواهند داشت. اگر بد پیش می ره نگران نباش، برای همیشه دوام نخواهند داشت



5.Old Friends are Gold! New Friends are Diamond! If you get a Diamond, don't forget the Gold! Because to hold a Diamond, you always need a Base of Gold!
دوستهای قدیمی طلا هستند! دوستان جدید الماس. اگر یک الماس به دست آوردی طلا را فراموش نکن چون برای نگه داشتن الماس همیشه به پایه طلا نیاز داری.



6.Often when we lose hope and think this is the end, GOD smiles from above and says, "Relax, sweetheart, it's just a bend, not the end!
اغلب وقتی امیدت رو از دست می دی و فکر می کنی که این اخر خطه، خدا از بالا بهت لبخند می زنه و میگه: آرام باش عزیزم، این فقط یک پیچه نه پایان...



7.When GOD solves your problems, you have Faith in HIS abilities; when GOD doesn't solve your problems HE has Faith in your abilities.
وقتی خدا مشکلات تو رو حل می کنه تو به توانایی های او ایمان داری. وقتی خدا مشکلاتت رو حل نمی کنه او به توانایی های تو ایمان داره...



8.A blind person asked St. Anthony: "Can there be anything worse than losing eye sight?" He replied: "Yes, losing your vision!"
شخص نابینایی از سنت آنتونی پرسید: ممکنه چیزی بدتر از از دست دادن بینایی باشه؟ او جواب داد: بله، از دست دادن بصیرت.



9.When you pray for others, God listens to you and blesses them, and sometimes, when you are safe and happy, remember that someone has prayed for you.
وقتی شما برای دیگران دعا می کنید، خدا می شنود و انها را اجابت می کند و بعضی و قتها که شما شاد و خوشحال هستید یادتان باشد که کسی برای شما دعا کرده است



10.WORRYING does not take away tomorrow's Trouble, it takes away today's PEACE.
نگرانی مشکلات فردا را دور نمی کند بلکه تنها آرامش امروز را دور می کند...






















































 

yara59

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
زندگی،یک نعمت است.
امروز هرگاه خواستید کلمه ای ناخوشایند به زبان آورید،

به کسانی فکر کنید که قادر به تکلّم نیستند.

قبل از اینکه بخواهید از مزّه ی غذای تان شکایت کنید،

به کسی فکر کنید که اصلاً چیزی برای خوردن ندارد.

قبل از اینکه از همسرتان شکایت کنید،

به کسی فکر کنید که برای داشتن یک همدم،
به درگاه خدا زاری می کند.

امروز پیش از آنکه از زندگی تان شکایت کنید،

به کسی فکر کنید که خیلی زود هنگام،
به بهشت رفته است.

قبل از آنکه از فرزندان تان شکایت کنید،

به کسی فکر کنید که آرزوی بچّه دار شدن دارد،
امّا عقیم است.

قبل از آنکه شکایت کنید که چرا کسی،

خانه تان را تمیز نکرده یا جارو نزده،
به آدم هایی فکر کنید که مجبورند شب را در خیابان بخوابند.

پیش از نالیدن از مسافتی که مجبورید رانندگی کنید،

به کسی فکر کنید که مجبور است همان مسیر را پیاده طی کند.

و پیش از آنکه از شغل تان خسته شوید،

و از آن شکایت کنید،
به افراد بیکار و ناتوان،
و کسانی که در آرزوی داشتن شغل شما هستند،
فکر کنید.


زندگی،یک نعمت است.

از آن لذّت ببرید.
آنرا جشن بگیرید،
و ادامه اش دهید.
 

yara59

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
 

yara59

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
اگر در اسراییل به دنیا آمده باشید، به احتمال زیاد یهودی هستید
اگر در عربستان به دنیا آمده باشید، به احتمال زیاد مسلمانید
اگر در هند به دنیا آمده باشید، به احتمال زیاد هندو
اما اگر در امریکا به دنیا آمده باشید، به احتمال زیاد مسیحی هستید!
ایمان دینی شما از یک موجود الهی الهام گرفته نشده ،
حقیقت ثابت و پایدار اینست که :
ایمان شما به زبان ساده تنها جبر جغرافیاست!
"ریچارد داوکینز"
 

yara59

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
اگر در اسراییل به دنیا آمده باشید، به احتمال زیاد یهودی هستید​
اگر در عربستان به دنیا آمده باشید، به احتمال زیاد مسلمانید​
اگر در هند به دنیا آمده باشید، به احتمال زیاد هندو​
اما اگر در امریکا به دنیا آمده باشید، به احتمال زیاد مسیحی هستید!​
ایمان دینی شما از یک موجود الهی الهام گرفته نشده ،​
حقیقت ثابت و پایدار اینست که :​
ایمان شما به زبان ساده تنها جبر جغرافیاست!​
"ریچارد داوکینز"
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زمانی كه تسلیم باشی؛ تمام هستی از تو حمایت می‌كند هیچ چیز با تو مخالف نخواهد بود، زیرا تو با هیچ چیز مخالف نیستی.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خودت را بپذیر؛ هر چه كه هستی حتی اگر نقصی هم داری آن را بپذیر؛ تنها آن هنگام قادری دست از جنگ با خودت برداری و آسوده باشی.
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
عشق انقدر مقدس هست که نمیشود
به سادگی از ان گذشت
اما چقدر سخت هست وقتی عاشق کسی هستی و او از تو میگذرد حتی فکر نمیکند تو هم احساس داری
 

yara59

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
بازم ببخشيد يه جمله نيست ولي به نظرم ارزش خوندن رو داره.

من، تو، او

*من به مدرسه مي‌رفتم تا درس بخوانم*
*تو به مدرسه مي‌رفتي چون به تو گفته بودند بايد دکتر شوي*
*او هم به مدرسه مي‌رفت اما نمي‌دانست چرا*

*من پول توجيبي‌ام را هفتگي از پدرم مي‌گرفتم*
*تو پول توجيبي نمي‌گرفتي، هميشه پول در خانه‌ي شما دم دست بود*
*او هر روز بعد از مدرسه کنار خيابان آدامس مي‌فروخت*

*معلم گفته بود انشا بنويسيد*
*موضوع اين بود علم بهتر است يا ثروت*

*من نوشته بودم علم بهتر است*
*مادرم مي‌گفت با علم مي‌توان به ثروت رسيد*
*تو نوشته بودي علم بهتر است*
*شايد پدرت گفته بود تو از ثروت بي‌نيازي*
*او اما انشا ننوشته بود برگه‌ي او سفيد بود*
*خودکارش روز قبل تمام شده بود*

*معلم آن روز او را تنبيه کرد*
*بقيه بچه‌ها به او خنديدند*
*آن روز او براي تمام نداشته‌هايش گريه کرد*
*هيچ‌کس نفهميد که او چقدر احساس حقارت کرد*
*خوب معلم نمي‌دانست او پول خريد يک خودکار را نداشته*
*شايد معلم هم نمي‌دانست ثروت وعلم گاهي به هم گره مي‌خورند*
*گاهي نمي‌شود بي ثروت از علم چيزي نوشت*

*من در خانه‌اي بزرگ مي‌شدم که بهار توي حياطش بوي پيچ امين‌الدوله مي‌آمد*
*تو در خانه‌اي بزرگ مي‌شدي که شب‌ها در آن بوي دسته گل‌هايي مي‌پيچيد که پدرت براي مادرت مي‌خريد*
*او اما در خانه‌اي بزرگ مي‌شد که در و ديوارش بوي سيگار و ترياکي را مي‌داد
که پدرش مي‌کشيد*

*سال‌هاي آخر دبيرستان بود*
*بايد آماده مي‌شديم براي ساختن آينده*

*من بايد بيشتر درس مي‌خواندم دنبال کلاس‌هاي تقويتي بودم*
*تو تحصيل در دانشگاه‌هاي خارج از کشور برايت آينده‌ي بهتري را رقم مي‌زد*
*او اما نه انگيزه داشت نه پول، درس را رها کرد و دنبال کار مي‌گشت*

*روزنا مه چاپ شده بود*
*هر کس دنبال چيزي در روزنامه مي گشت*

*من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ي قبولي‌هاي کنکور جستجو کنم*
*تو رفتي روزنامه بخري تا دنبال آگهي اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردي*
*او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در يک نزاع خياباني کسي را کشته بود*

*من آن روز خوشحال تر از آن بودم که بخواهم به اين فکر کنم که کسي کسي را کشته
است*
*تو آن روز هم مثل هميشه بعد از ديدن عکس‌هاي روزنامه آن را به کناري
انداختي*
*او اما آنجا بود در بين صفحات روزنامه*
*براي اولين بار بود در زندگي‌اش که اين همه به او توجه شده بود** !!!!*

*چند سال گذشت*
*وقت گرفتن نتايج بود*

*من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهي‌ام بودم*
*تو مي‌خواستي با مدرک پزشکي‌ات برگردي همان آرزوي ديرينه‌ي پدرت*
*او اما هر روز منتظر شنيدن صدور حکم اعدامش بود*

*وقت قضاوت بود*
*جامعه‌ي ما هميشه قضاوت مي کند*

*من خوشحال بودم که که مرا تحسين مي کنند*
*تو به خود مي باليدي که جامعه ات به تو افتخار مي کند*
*او شرمسار بود که سرزنش و نفرينش مي کنند*

*زندگي ادامه دارد*
*هيچ وقت پايان نمي گيرد*

*من موفقم من ميگويم نتيجه ي تلاش خودم است**!!!*
*تو خيلي موفقي تو ميگويي نتيجه ي پشت کار خودت است**!!!*
*او اما زير مشتي خاک است مردم گفتند مقصر خودش است** !!!!*

*من , تو , او*
*هيچگاه در کنار هم نبوديم*
*هيچگاه يکديگر را نشناختيم*

*اما من و تو اگر به جاي او بوديم*
*آخر داستان چگونه بود ؟؟؟*

*هر روز از كنار مردمانی می گذريم كه يا من اند يا تو و يا او*
*و به‌راستی نه موفقيت‌های من به‌تمامی از آن من است و نه تقصيرهای او* *همگي از آن او














































 

سارا..

عضو جدید
همیشه فکرکن که توی یک دنیای شیشه ای زندگی می کنی پس مراقب باش به طرف کسی سنگ پرت نکنی چون اول دنیای خودتو می شکنی.
 

yara59

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
باز هم ببخشيد يه جمله نيست ولي فكر كنم تاثير گذاره.با عرض پوزش

وا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟مردم چه می گویند؟


مَردُم به موجودی گفته میشه که از بدو تولد همراهیت میکنه و تا روز مرگت مجبوری که برای اون زندگی کنی.
برای مَردُم خیلی مهمه که تو چی میپوشی؟
کجا میری؟
... چند سالته؟
بابات چیکارس؟
ناهار چی خوردی؟
چند روز یه بار حموم میری؟
چرا حالت خوب نیست؟
چرا میخندی؟
چرا ساکتی؟
چرا نیستی؟
چرا اومدی؟
چرا اینطوری نوشتی؟ عاشق شدی؟
چرا اونطوری نوشتی؟ فارغ شدی؟
چرا چشات قرمزه؟ حشیش کشیدی؟
چرا لاغر شدی؟ شکست عاطفی خوردی؟
چرا چاق شدی؟ زندگی بهت ساخته؟
و چراهای بسیاری که تا جوابش رو بدست نیاره دست از سرت ور نمیداره.
مَردُم ذاتا قاضی به دنیا میاد.
بدون ِ اینکه خودت خبر داشته باشی، جلسه دادگاه برات تشکیل میده،
روت قضاوت میکنه،
حکم برات صادر میکنه و در نهایت محکوم میشی.
مَردُم قابلیت اینو داره که همه جا باشه، هرجا بری میتونی ببینیش، حتی تو خواب.
اما مَردُم همیشه از یه چیزی میترسه،
از اینکه تو بهش بی توجهی کنی، محلش نذاری، حرفاش رو نشنوی و کاراش رو نبینی.
پس دستت رو بذار رو گوشت، چشمات رو ببند و بی توجه بهش از کنارش عبور کن و مشغول کار خودت شو
می خواستم به دنیا بیایم، در یک زایشگاه عمومی؛ پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی! مادرم گفت: چرا؟... پدر بزرگم گفت: مردم چه می گویند؟!...
می خواستم به مدرسه بروم، همان مدرسه ی سر کوچه ی مان؛ مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی! پدرم گفت: چرا؟... مادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...
به رشته ی انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت: فقط ریاضی! گفتم: چرا؟... پدرم گفت: مردم چه می گویند؟!...
با دختری روستایی می خواستم ازدواج کنم. خواهرم گفت: مگر من بمیرم. گفتم: چرا؟... خواهرم گفت: مردم چه می گویند؟!...
می خواستم پول مراسم عروسی را سرمایه ی زندگی ام کنم. پدر و مادرم گفتند: مگر از روی نعش ما رد شوی. گفتم: چرا؟... آنها گفتند: مردم چه می گویند؟!...
می خواستم به اندازه ی جیبم خانه ای اجاره کنم. مادرم گفت: وای بر من. گفتم: چرا؟... مادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...
اولین مهمانی بعد از عروسیمان بود. می خواستم ساده باشد و صمیمی. همسرم گفت: شکست، به همین زودی؟!... گفتم: چرا؟... همسرم گفت: مردم چه می گویند؟!...
می خواستم یک ماشین مدل پایین بخرم، در حد وسعم، تا عصای دستم باشد. همسرم گفت: خدا مرگم دهد. گفتم: چرا؟... همسرم گفت: مردم چه می گویند؟!...
بچه ام می خواست به دنیا بیاید، در یک زایشگاه عمومی. پدرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی! گفتم: چرا؟... پدرم گفت: مردم چه می گویند؟!...
بچه ام می خواست به مدرسه برود، رشته ی تحصیلی اش را برگزیند، ازدواج کند... می خواستم بمیرم. بر سر قبرم بحث شد. پسرم گفت: پایین قبرستان. زنم جیغ کشید. دخترم گفت: چه شده؟... زنم گفت: مردم چه می گویند؟!...
مُردم. برادرم برای مراسم ترحیمم مسجد ساده ای در نظر گرفت. خواهرم اشک ریخت و گفت: مردم چه می گویند؟!...
از طرف قبرستان سنگ قبر ساده ای بر سر مزارم گذاشتند. اما برادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...
خودش سنگ قبری برایم سفارش داد که عکسم را رویش حک کردند. حالا من در اینجا در حفره ای تنگ خانه دارم و تمام سرمایه ام برای ادامه ی زندگی جمله ای بیش نبود: مردم چه می گویند؟!...مردمی که عمری نگران حرفهایشان بودم، حالا حتی لحظه ای هم نگران من نیستند !!!​


 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
m_sh_eng جمله های زیبا ادبیات 4591

Similar threads

بالا