گفتگو با خدا(::: مناجات نامه :::)

E.M.F

عضو جدید
همیشه در زندگی در انتظار بودم در انتظار روزی که این تنهایی به سر آید . شاید خیلی از
ما فکر می کردیم کسی در این دنیا به سراغمان می آید و آن روز دیگر تنها نیستیم وهیچ
گاه هم تنها نمی شویم . روزگار میگذردو می بینیم که اشتباه کردیم دوباره تنها می شویم
باز امید داریم که شاید بتوانیم با هدف دیگری دلشاد شویم. به دنبال آن هدف می رویم و
اتفاقا به آن هم می رسیم ولی باز هم تنها هستیم. بار دیگر سعی می کنیم به دنبال
آرزوهای دست نیافتنی می رویم، بعضی به آنها دست می یابیم ولی راضی نمی شویم
وهمچنان خود را تنها می بینیم .
به راستی این جهان با این همه انسان و این همه هدف و آرزو و دل مشغولی که دارد چرا
ما باز هم تنها تر از همیشه هستیم ؟!؟؟!؟!؟!
شاید این جملات را خیلی شنیده باشید تنها کسی که ما را در سختی و راحتی تنها نمی
گذارد خداست ولی من دلم می خواهد باز هم بگویم هر کس با خداست همه چیز و همه
کس از اوست و هر کس بی اوست بی کس و بی چیز می ماند وتنهای واقعی اوست .
حقیقت این است .
خدایا ما همه تنهاییم و تنها تو را داریم ، ای پروردگار مهربان و ای بهترین دوست و همدم ....
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدای خوب و مهربونم
خیلی دوست دارم باهات حرف بزنم ولی خب میدونی زبونم بسته است. نمیتونم.
خدایی دلم یه آغوش امن میخواد، یه جایی که سرم رو بذارم و آروم بشم.
مگه نگفتی که از رگ گردن به ما نزدیکتری؟مگه نگفتی قلب ما خونه توئه؟
خب میشه حالا که انقدر بهم نزدیکی دستاتو دورم حلقه کنی؟ میشه یه چند ساعتی فقط فقط برای من باشی؟ حتی فقط چند دقیقه؟
میشه سرم رو بذاری روی شونه ات و آرومم کنی؟
دلم برات تنگه خدا. خیلی خیلی تنگه. اونقدر که دیگه دارم خفه میشم. خدایی راه نفسمو باز کن! بذار دلم آروم بگیره
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ...
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻡ ﺑﻮﺩ ..
ﺑﻪ ﻟﻄﻒ ﺗﻮ،ﺑﻪ ﮐﺮﻡ ﺗﻮ ....
ﺣﺘﯽ ﺑﺎﺑﺖ ﯾﮏ ﺩﻡ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ
ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﻮﺩ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺑﺎﺭ ﺷﮑﺮ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﮐﻢ ﺍﺳﺖ ...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
........

........

خدای من
خیلی احساس تنهایی میکنم
نمیدانم راه درست چیست
خسته شدم
از اینکه هر روز
با چهره ای جدید مواجه میشوم
نمیدانستم
ادمها اینقدر ساده میتوانند هر روز رنگی جدید به چهره بزنند
کاش بجای این رنگ که به چهره من زدی

مثل دیگران هزاران رنگ میزدی
تا اسوده
شوم تا من نیز بتوانم
بازی کنم
نه اینکه همیشه تماشا کنم
و ارام افسوس بخورم بحال این ادمها و به خود بگویم
اینها روح تو را دارند اما نمیدانم چرا مثل شیطان عمل میکنند
 

پروانه شیرازی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوري ما از خدا و حكمتهاي خدا براي ما.....
گفتم: خداي من، دقايقي بود در زندگانيم که هوس مي کردم سر سنگينم را که پر از دغدغهء ديروز بود و هراس فردا بر شانه هاي صبورت بگذارم، آرام برايت بگويم و بگريم، در آن لحظات شانه هاي تو کجا بود؟
گفت: عزيز تر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگي که در تمام لحظات بودنت بر من تکيه کرده بودي، من آني خود را از تو دريغ نکرده ام که تو اينگونه هستي. من همچون عاشقي که به معشوق خويش مي نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم.
گفتم: پس چرا راضي شدي من براي آن همه دلتنگي، اينگونه زار بگريم؟
گفت: عزيزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره اي است که قبل از آنکه فرود آيد عروج مي کند، اشکهايت به من رسيد و من يکي يکي بر زنگارهاي روحت ريختم تا باز هم از جنس نور باشي و از حوالي آسمان، چرا که تنهااينگونه مي شود تا هميشه شاد بود.
گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگي بود که بر سر راهم گذاشته بودي؟
گفت: بارها صدايت کردم، آرام گفتم از اين راه نرو که به جايي نمي رسي، تو هرگز گوش نکردي و آن سنگ بزرگ فرياد بلند من بود که عزيزتر از هر چه هست، از اين راه نرو که به ناکجا آباد هم نخواهي رسيد.
گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتي؟
گفت: روزيت دادم تا صدايم کني، چيزي نگفتي، پناهت دادم تا صدايم کني، چيزي نگفتي، بارها گل برايت فرستادم، کلامي نگفتي، مي خواستم برايم بگويي آخر تو بندهء من بودي چاره اي نبود جز نزول درد که تو تنها اينگونه شد که صدايم کردي.
گفتم: پس چرا همان بار اول که صدايت کردم درد را از دلم نراندي؟
گفت: اول بار که گفتي "خدا" آنچنان به شوق آمدم که حيفم آمد بار دگر خداي تو را نشنوم، تو باز گفتي خدا و من مشتاق تر براي شنيدن خدايي ديگر، اگر تو بعد از علاج درد هم بر خدا گفتن اصرار مي کردي همان بار اول شفايت مي دادم.
گفتم: مهربانترين خدا ! دوست دارمت ...

گفت: عزيز تر از هر چه هست من دوست تر دارمت ...

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدایا....

خدایا،کنار پنجره می ایستم و مثل کسی که زیر باران خیس شده،به تو نگاه
می کنم و حرفهایم را برایت روی تاقچه،نزدیک گلهای شمعدانی می چینم.کاش تا
قیامت بتوانم کلمه ها را یکی- یکی روی هم بگذارم و کوهی سترگ بسازم،آنگاه
چون شاعری دل شکسته از این کوه بالا بیایم و به تو سلام کنم.

خدایا،می خواهم تا روزی که اسرافیل در صور خود می دمد،با تو حرف بزنم.دعا کن
صدایم نگیرد و کنار زنبقهای عاشق از پا نیفتم.من در دل سنگهای سخت،در گلبرگ
های نیلوفران تنها،در آواز کوتاه زنجره ها تو را جستجو می کنم.کاش صدایم را که
لای برگهای درخت گردو پیچیده ام،بشنوی.کاش راه مزرعه ابرها را به من نشان
بدهی.کاش موجهای کهنه دریا را به خاطر بیاورم.

خدایا،می خواهم کبوتری تازه سال باشم یا شکوفه ای بر شاخه درخت نارنج.می
خواهم زندگی را بی دریغ دوست داشته باشم و در همین فرصت کوتاه زیستن،فقط
نام تو بر لبم باشد.می خواهم جور دیگری از تو بنویسم.می خواهم به شکل تازه ای
کفشهایم را بکنم و تا درگاه تو جلو بیایم.

خدایا،من از روزهای دود گرفته گریزانم و به شبهایی که مهتابی زیبا در دست
دارند،پناه می برم.من از مردگان نمی ترسم و از سایه ها و کلاغها هراسی ندارم.
من با نام تو به زمین پا گذاشته ام و با نام تو به آسمان بر می گردم.
خدایا بی آنکه نانی در دستهایم باشد و قبل از اینکه شعرهایم به خواب بروند،تو را
ستایش می کنم.به من توفیق بده در فاصله رودها و جنگل ها بنشینم و از نخستین
گناهم توبه کنم.

خدایا قبل از اینکه گیسوانم سفید شوند و دست و پا بسته از صفحه شطرنج
هستی بیرون بیایم،مرا به تالارهای بلورین سپیده ببر تا برای پلکهای خواب آلود
ترانه بیداری بخوانم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
خدایا من بعد از این سکوت میکنم
میدانم
تو خود عشقی
میدانم تو برایم کافی هستی
از این ادمها که برای رفع تنهایشان به سراغم میایند دلگیر نمیشوم
تنها کاری کن به انها دل نبندم
تا وقتی انها از من خسته شدن بجای اشک با لبخند بدرقه شان کنم
به من کمک کن تا این دلم را یاد دهم که تا ابد تنها خواهد ماند کسی نیست تا این دل را بفهمد اما تو برایش کافی هستی
اهسته میگویم خدا میشود امشب دیگر یدارم نکنی یا اگر میکنی بشوم یه ادمی که دیگر دل به بودن کسی نمیدهد و یاد میگیرد همه تنها به خودشان فکر میکنند حتی انها که دوستم دارند
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
خدایا همیشه کنارم با تنهایم نگذار خیلی تنها هستم کمکم کن
 

**E.Kh**

عضو جدید
خدایا
به فکرمان.............منطق

به قلبمان...............آرامش

به روحمان ..............پاکی

به وجودمان............ آزادی

به دست هایمان .......قدرت

به چشم هایمان.........زلالی

به زندگی مان ............عشق

به دوستی مان........... تعهد

و به تعهدمان..............صداقت

عطا کن!(آمیــــــــــــن)
 

E.M.F

عضو جدید
اجـــــــازه خدا ؟؟

می شه من ورقـــــــه مو بدم؟
می دونم وقت امتــــــــــــحان تموم نشده ولی من دیگـــه خسته شدم !!
 

E.M.F

عضو جدید
پروردگــــارا ؛

قیامـــــتت را بر پا کن !!!

تــــو اگـــر خــــسته نــــشده ای ، ما عجــــیب خســــــته ایم ..
 

E.M.F

عضو جدید
خدايـــا ؛

ايـن روزهــا حرفهـــايم بوي ناشـــکري مي دهنــد ...

امـــا تـــو...

بـه حســـاب تنهـــايي و درد دل بگـــذار...!
 

E.M.F

عضو جدید
جدایی از هر کسی ممکنه معنا و مفهمومی داشته باشه خداجون

ولی جدایی از تو نه معنی میده نه مفهوم خاصی رو میتونه برسونه

اینکه میگن با خدا باشو پادشاهی کن بی خدا باش و هر چه خواهی کن برای من کامل اثبات شدست

پس خداجون این روزها قدم هایی برمیدارم که برای محکم شدنش از تو یاری میخوام

راهمو جدا نمیکنم از راه تو به شرطی که حواست به من باشه تا پاهای شیطونم منو ناغافل از راه بدر نکنن

الهی !! ای نزدیک تر از ...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
خدایا به قلبم همیشه نزدیکتر هستی
همیشه کنارم باش
که من پر از درد های ناگفته ام
پر از دردهای پنهان که هرگز محرمی برای بیانشان نمیابم
کاش بچه بودم تا محکم در اغوش مادرم زار میزدم
 

honey2009

کاربر بیش فعال
بعد از سالها دخترک کبریت فروش را دیدم! بزرگ و زیبا شده بود به او گفتم: کبریت هایت کو؟می خواهم این سرزمین را به آتش بکشم! خنده ی تلخی کردو گفت:کبریت هایم رانخریدند، سالهاست كه خودم را می فروشم
خدایا اینها رو دلیلشو باید از تو بپرسم یا آدمهااااا؟؟؟؟؟؟
 

honey2009

کاربر بیش فعال
پـشـت یـك هـزار تـومـانـی نـوشـتـه بـود:


پـدر مـعـتـادم بـرای هـمـیـن پـولی كـه پـیـش تـوست...


یـك شـب مـرا بـه دسـت صـاحـب خـانـه مـان سـپـرد...


خـدایـا چـقـدر مـی گـیـری ...!!!


که بگذاری شب اول قبر قـبـل از اینکه تـو ازم سـوال کـنی،مـن یـه چیزایی ازت بپـرسـم؟
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
خدایا همیشه کنارم باش تازگیها حتی بیش از قبل دلم میخواهد به اغوشت مرا بگیری از نزد این ادمها بی احساس ببری نزد خودت
شاید انجا کسی بشود یار تنهاییهایم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
.

.

خداجون میدونی یه چای حاضر کردم با یه اتاق دنج تا از تمام دردهام برات بگم و تو اروم دست بذاری روی شونه ام و بگی ارام بگیر بدان تا هر لحظه کنارت هستم و هرگز تنهایت نمیگذارم همانطور که قبلا نگذاشتم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
خدایا
به فکرمان.............منطق

به قلبمان...............آرامش

به روحمان ..............پاکی

به وجودمان............ آزادی

به دست هایمان .......قدرت

به چشم هایمان.........زلالی

به زندگی مان ............عشق

به دوستی مان........... تعهد

و به تعهدمان..............صداقت

عطا کن!(آمیــــــــــــن)

خدایا به قلبمان ارامش
بینشمان را افزایش
حکمت را نشان ده
تا انچه که باعث دوری از تو میشود نخواهیم
امین
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
پروردگار مهربان من!
از دوزخ اين بهشت رهايي ام بخش!
در اينجا هر درختي مرا قامت دشنامي است و هر زمزمه اي بانگ عزايي!
و هر چشم اندازي سكوت گنگ و بي حاصلي رنج زاي گسترده اي!
در هراس دم مي زنم!
در بي قراري زندگي مي كنم و بهشت تو براي من بيهودگي رنگين است!
اين حوران زيبا و غلمان رعنا همچون مائده هاي ديگر براي پاسخ نيازي در من اند،اما خود من بي پاسخ مانده ام!
هيچ كس، هيچ چيز در اينجا به خود هيچ نيست!
«بودن من» بي مخاطب مانده است!
من در اين بهشت همچون تو در ميان انبوه آفريده هاي رنگارنگت تنهايم!
تو قلب بيگانه را مي شناسي كه خود در سرزمين وجود بيگانه بوده اي!
كسي را برايم بيافرين تا در او بيارامم!
دردو «درد بي كسي»بود!
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
در این دنیا خدای من
شاید کسی نباشد که حرفهایم را بفهمد
اما تو کنارم هستی و همین را شکر میگویم
نمیدانم در این روزگار چه میخواهم
تنها میخواهم مرا و نیمه دیگرم را با هم ما کنی
تنها میخواهم هر وقت هم را یافتیم از هم جدایمان نکنی
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سبک نمی شود دلم،
هر چقدر هم که این چشمها خیال باریدن داشته باشند...
تمام نمی شود،
افکار در هم ذهنم،
هر چقدر هم حصاری از بی خیالی بکشم...
رها نمی شوم ،
هر چقدر هم خودم را به دست رویاهای شیرین بسپارم...
به هیچ راهی نمی رسم،
هر چقدرقدم می زنم به شوق رسیدن ...
و تنها به تو می رسم و باز آرام نمی گیرم!
و تو که تنها لبخند می زنی...
و انگار چند روزی هست ،
لبخندهایت را نیز دریغ می کنی...
خدایا! کاش باور کنم در پس لبخندهایت کاری می کنی ...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
خدا جون دلم
کمی گرفته
نمیدونم چی میشد
کمی کنارم میشستی
اروم برات حرف میزدم
ولی این تنها یه ارزو هست
 

t4t

عضو جدید
خدا جون دلم
کمی گرفته
نمیدونم چی میشد
کمی کنارم میشستی
اروم برات حرف میزدم
ولی این تنها یه ارزو هست

الان کنارت نشسته
اینکه حسش نمیکنی واسه اینه که باید ایمانتو قویتر کنی
باید خودتو ببخشی بعد حتما حسش میکنی
حتما
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
الان کنارت نشسته
اینکه حسش نمیکنی واسه اینه که باید ایمانتو قویتر کنی
باید خودتو ببخشی بعد حتما حسش میکنی
حتما

میدونم چی میگی
اما امروز اونقدر دلم پر هست که نمیتونم هیچی حس کنم
 

AinOs

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman, times, serif]چــِگونہ مے شــَــوَد[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]اَز خُدآ گـــِـرِفـت چیزے را کہ نــِـمے دَهـــَــد؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]مے گویند قـــِـسمـَــت نیست، حِکمـَـت اَستــــ[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]مـــَـن قـــِسمـَـت و حِکمـَـت نِــمے فـَـهمــَـمــــ[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]تــــــو خُدآیـــے[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]طاقـــَــت را مے فـــَـهمے[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]مـــَـگـــَــر نہ[/FONT] ؟!!

خدايا دلم خيلي گرفته...

 
بالا