گلستـان شهـدای باشگاه مهندسان ایران ...

آشنا....

عضو جدید
کاربر ممتاز

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]
[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]چهل روز بعد از نماز صبح زیارت عاشورا می خوند[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]می خوند تا خدا دعاش رو مستجاب کنه و شهید بشه[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]با شوخی بهش گفتم: این عملیاتی که من تدارکش رو دیدم خیلی فشارش بالاست[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]اونقدر فشارش بالاست که اگه نخونی هم شهید میشی[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]نیازی به نذر کردن نداره [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]گفت: اگه شهید نشم ، باز از اول می خونم[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]اونقدر چهل روز چهل روز می خونم تا شهید بشم...[/FONT]


[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif].. روز چهلم کار فیصله پیدا کرد و شهید شد[/FONT]
 

V A H ! D

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع ,
کاربر ممتاز
مفقود الاثر ...

مفقود الاثر ...


.
.
.



مفقود شده بود!!

جسدش را از روی قرآنی که همیشه همراه داشت و بچه ها رو از زیر اون رد میکرد ، شناختند ...




 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
این تصویر در تابستان ۶۴ به هنگام ناهار خوردن از بچه های گردان تخریب لشکر ۱۰ سید الشهدا(ع) گرفته شده که تنها ۳ نفر از این افراد زنده هستند و مابقی به درجه شهادت نائل گردیده اند.

به گزارش سه نسل به نقل از فارس، گاهی اوقات یک عکس تمامی حرف های دل را می زند. گاهی اوقات یک تصویر آن قدر در خود حرف دارد که دیگر احتیاج به حرف زدن ندارد.

عکسی که نام آن را «سفره ای پر از شهید» گذاشتیم از این دسته تصویر هاست.

این عکس در تابستان ۱۳۶۴، واقع در اردوگاه الصابرین کرخه بر سر سفره ناهار گرفته شده، هنگامی که بچه های گردان تخریب لشکر ۱۰ سید الشهدا(ع) در حال خوردن غذا بودند.

همانگونه که در تصویر مشخص است ۱۱ نفر بر سرسفره حاضر هستند که ۸ نفر آنها به شهادت رسیده اند.

اسامی شهدا بدین قرار است:

از راست: نفر اول(شهید عباس بیات)، نفر دوم(شهید رحمان میرزا زاده)،نفر سوم(شهید اکبر عزیز زاده)، نفر پنجم(شهید مرتضی ملکی)، نفر هفتم(شهید محمد بهشتی)، نفر هشتم(شهید سید محسن جلادتی)، نفر دهم(شهید پیام پور رزاقی)، نفر یازدهم(شهید حاج قاسم اصغری)
روحشان شاد...
منبع:سه نسل
 

*Roshana*

عضو جدید
کاربر ممتاز
لو رفتيم؟ شايد هنوزنه.
بچه ها، تورو خدا صدا نکنيد. شايد هنوز لو نرفته باشيم.
آتش سنگين روي ما بود. هنوز دستور شروع عمليات نرسيده بود.
بچه ها تير ميخوردن. بدون يک آخ، بي سر و صدا ميرفتند زير آب.








77087_383327455084181_1105975140_n.jpg
 

V A H ! D

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع ,
کاربر ممتاز
شــــب یلــــــدا با شــــــهدا ...

شــــب یلــــــدا با شــــــهدا ...


.
.
.


شب يلدا با شهدا



طولانی ترین شب سال ...

با شهدا ...



اسم شب يلدا که مياد ، همه يه لبخندي مي زنيم که معنيش اينه که با اين اسم کلي خاطره داريم ...


ياد خونه گرم پدربزرگ ...

دور هم جمع شدن ها ...

گل گفتن و گل شنيدن ها ...

اناراي دون کرده که توي کاسه بلور بهمون چشمک ميزنن ...

هندونه هاي قرمز و شيرين که بدجوري آدم رو وسوسه مي کنن ...

و بعدش يکي که نفسش پاکه برامون يه تفعلي به حافظ مي زنه ...

و بعد هم هر کي هم صحبتش رو پيدا ميکنه و صحبت ها گل ميندازه ...


،



خودمونيم ، تا حالا نشستي يه گوشه و فکر کني به شب يلدا ... ؟!


خب اگه فکر کردي و جوابشو پيدا کردي ، که هيچ ، اگه نه ، خب بازم هيچ ... !


شب يلدا شبيه که :


همون طور که مي دونين ، طولاني ترين شب ساله ...


هر کسي دوست داره طولاني ترين شب سال رو با کساني باشه که دوسشون داره ... !


برو بچه هاي عاشق ...


راستش اگه بشه و انشاءالله شما دست ياري بديد


طولاني ترين شبمون رو با شهـــــدا بگذرونيم ...


اين طوري دلمونو از تنهايي در مياريم و اين بار کنار خود عشق ، غزل حافظ مي‏خونيم ...


مي خوايم به شهــــــدا بگيم ...


دلمون مي خواد تويه شادي و غم ، باهاتون شريک باشيم ...


دلمون مي خواد رفقاتمون رو بهتون ثابت کنيم ...


آدم که شب يلدا خونه غريبه نمي ره ...


تو هم اگه مثل ما آشناتر از شهدا سراغ نداري ، بيا يه نفسي تازه کنيم ...


شايد صحبت گل انداخت و به تو هم يه راز گفتن ...


،



( این مطلب رو خیلی از وب سایت ها نوشتن و ... )




و اینکه اگر شب یلدا باشگاه اومدید گلستان شهدا رو یادتون نره ...


تا هر وقت تونستید وایسید تا پیش شهدا باشیم ...


از شهدا بگیم ...


فال بگیریم واسشون ...


و ...


.
.
.


منتظر همه ی دوستان هستیم ...




 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
نوشته شهيد كاظم نوراللهيان

نوشته شهيد كاظم نوراللهيان



نام پدر: عباس
محل تولد: مشهد
تاريخ تولد: 1344
سال ورود به دانشگاه : 1364
رشته تحصيلي : معارف اسلامي و تبليغ
تاريخ و محل شهادت: 4/10/1365 جزيره بوارين
عمليات: کربلاي 4


بارالها! اگر زنده بودنم موجب مي‌شود كه با معرفت بيشتر و با اعمال خالص‌تر و زيادتر به‌سويت بيايم، حاضرم در اين دنيا بمانم...
خدايا! اگر ماندم در اين وادي ظلمت و رذالت، موجب تقربم به‌سوي تو مي‌شود، ‌موجب بالا رفتن معرفتم و شناختم مي‌شود، مرا زنده نگه بدار؛ ولي خدايا باز هم در همان حال از تو مي‌خواهم عاقبتم را ختم به شهادت كني.
ولي خدايا اگر زنده بودنم هيچ تأثيري در ازدياد معرفت و شناخت تو ندارد... اگر زنده بودنم هيچ تأثيري در نزديك شدن به‌سوي تو ندارد، خدايا مرا به دوستانم ملحق كن و شهادت در راهت را نصيبم بگردان.
بار پروردگارا! عزيزانم همه رفتند و مرا تنها گذاشتند. خدايا! كبوتران سبكبال يكي يكي پر كشيدند و در آسمان تو بال گشودند و به مقصدشان رسيدند و مرا همچنان در اين وادي تنهايم گذاشتند.
خدايا! تاب تحمل و صبر در از دست دادن اين عزيزان از من سلب شد. تو را به خون طاهر و مطهرشان قسمت مي‌دهم اگر لايق شدم مرا نيز بپذير.


پیامبر اعظم (ص) :
وقتي خداوند بنده اي را دوست دارد ، دنيا را از او منع ميكند چنانكه شما مريض خويش را از نوشيدن آب منع ميكنيد .
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
دست نوشته ی شهید بهروز مرادی

دست نوشته ی شهید بهروز مرادی



تولد:۱۳۳۵-خرمشهر
تحصیلات:لیسانس هنر
شهادت:۱۳۶۷-شلمچه
محل دفن: گلزار شهدای خرمشهر
گویی‌ قلبها همه‌ قیراندود شده‌، و چشمها را پرده‌ای‌ سیاه‌ فراگرفته‌، زبانها سرخ‌ و زهرآگین‌ است‌ و قدمها همه‌ سست‌ و لرزان‌، چون‌ اراده‌هایشان‌ در تلاقی‌ با سختیها.
حرص‌ می‌زنند. چون‌ موش‌، هر کس‌ به‌ سوراخ‌ خودش‌ خزیده‌، شکمها انباشته‌ از مالی‌ است‌ که‌ در حلالی‌ آن‌ شک‌ باید کرد حرفها همه‌ دو پهلوست‌. صداقت‌ کلام‌ و شیوایی‌ بیان‌، گویی‌ به‌ گور سپرده‌ شده‌، بازار قسمهای‌ دروغ‌ به‌ اوج‌ رسیده‌ و انصاف‌ و مروت‌ و مردانگی‌ به‌ پایان‌.
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار




.
.
.


شب يلدا با شهدا



طولانی ترین شب سال ...

با شهدا ...



اسم شب يلدا که مياد ، همه يه لبخندي مي زنيم که معنيش اينه که با اين اسم کلي خاطره داريم ...


ياد خونه گرم پدربزرگ ...

دور هم جمع شدن ها ...

گل گفتن و گل شنيدن ها ...

اناراي دون کرده که توي کاسه بلور بهمون چشمک ميزنن ...

هندونه هاي قرمز و شيرين که بدجوري آدم رو وسوسه مي کنن ...

و بعدش يکي که نفسش پاکه برامون يه تفعلي به حافظ مي زنه ...

و بعد هم هر کي هم صحبتش رو پيدا ميکنه و صحبت ها گل ميندازه ...


،



خودمونيم ، تا حالا نشستي يه گوشه و فکر کني به شب يلدا ... ؟!


خب اگه فکر کردي و جوابشو پيدا کردي ، که هيچ ، اگه نه ، خب بازم هيچ ... !


شب يلدا شبيه که :


همون طور که مي دونين ، طولاني ترين شب ساله ...


هر کسي دوست داره طولاني ترين شب سال رو با کساني باشه که دوسشون داره ... !


برو بچه هاي عاشق ...


راستش اگه بشه و انشاءالله شما دست ياري بديد


طولاني ترين شبمون رو با شهـــــدا بگذرونيم ...


اين طوري دلمونو از تنهايي در مياريم و اين بار کنار خود عشق ، غزل حافظ مي‏خونيم ...


مي خوايم به شهــــــدا بگيم ...


دلمون مي خواد تويه شادي و غم ، باهاتون شريک باشيم ...


دلمون مي خواد رفقاتمون رو بهتون ثابت کنيم ...


آدم که شب يلدا خونه غريبه نمي ره ...


تو هم اگه مثل ما آشناتر از شهدا سراغ نداري ، بيا يه نفسي تازه کنيم ...


شايد صحبت گل انداخت و به تو هم يه راز گفتن ...


،



( این مطلب رو خیلی از وب سایت ها نوشتن و ... )




و اینکه اگر امشب باشگاه اومدید گلستان شهدا رو یادتون نره ...


تا هر وقت تونستید وایسید تا پیش شهدا باشیم ...


از شهدا بگیم ...


فال بگیریم واسشون ...


و ...


.
.
.


منتظر همه ی دوستان هستیم ...










چند ثانیه از عمر همین یک شب یلدا
باعث شده تا صبح به یمنش بنشینیم

ده قرن ز عمر پسر فاطمه طی شد
یک شب نشد از هجر ظهورش بنشینیم


اللهم عجل لولیک الفرج..........

 

آشنا....

عضو جدید
کاربر ممتاز


نام پدر: اصغر
محل تولد: قم
تاريخ تولد: 1346
سال ورود به دانشگاه: 1364
رشته تحصيلي: معارف اسلامي و تبليغ
تاريخ و محل شهادت: 11/12/1365 شلمچه
عمليات : كربلاي 5



رسم وصیت می نگارم . سخنم را درباره ی عشق آغاز می کنم ما را به جرم عشق موأخذه می کنند .گویا نمی دانند که عشق کناه نیست امّا کدام عشق؟ خداوندا معبودا عاشقا،مرا که آفریدی عشق به پستان مادر را به من یاد دادی ، امّا بزرگتر شدم ودیگر عشق اولیه مرا ارضاء نمی کرد پس عشق به پدر ومادر را در من ...

زیاده ولی قشنگه حتما بخونیدش......
خب بنده ی خوب خدا اولش مینوشتیزیاده ولی قشنگه حتما بخونیدش. اولش به خاطر زیاد بودن نمیخواستم بخونم ولی خوندمش. بی نظیر بود بی نظیر.
آخه یه جوون 19 ساله...! خدای من این چی دیده؟ مطمئنم خدا یه چیزایی بهش نشون داده مطمئنم.
 

صدای سکوت

عضو جدید
کاربر ممتاز
امشب هم بهانه ای میشود برای بیشتر ماندن با شما
.
.
.
میتوانم راحت بگویم صبر کن وقت هست بگذار اندکی بیشتر در جوار مزارشان بمانم..
خدا میداند چه شب هایی که برایشان طولانی تر از شب یلدا بوده است
و خدا میداند شب یلدا قرمزی انار را در وجود کدام دوست دیده ان
خدا میداند جگر کدامشان با گلوله در این شب سوخت
و به جای برگ ریز شدن آخر برگ های پاییز آخرین وجود پاکشان پرپر شد
و تنها او میداند که کدامشان آرزوی امشبشان وصال یار نبود
8 یلدا قلم خود تا امروز بنشینم در کنار بساط یلدا و بگویم
شب ایرانی من در کنار پهلوانان ایرانی منشی چون اینان زیباس

درود بر روح پاکشان....
 

Samaneh

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=1][FONT=&quot]شب چراغ خلوت شب زنده‏دارانم چو شمع[/FONT] [/h][h=1][FONT=&quot]وز شباويزان و از اختر شمارانم چو شمع[/FONT][/h][h=1][FONT=&quot]هر كه بختش يار ، پيش پاى خود بيند مرا[/FONT][/h][h=1][FONT=&quot]اخترى در اختيار بختيارانم چو شمع[/FONT][/h][h=1][FONT=&quot]هم چراغ محفل چادرنشينانم ، چو ماه[/FONT][/h][h=1][FONT=&quot]هم نشان منزل محمل سوارانم چو شمع[/FONT][/h][h=1][FONT=&quot]مرهم زخم و گزند خارزارانم چو گل[/FONT][/h][h=1][FONT=&quot]محرم راز درون رازدارانم چو شمع[/FONT][/h][h=1][FONT=&quot]گوهر اشكم به دامن ، چون عروس بى‏جهيز[/FONT][/h][h=1][FONT=&quot]با فقيران هر شب از گوهر نثارانم چو شمع[/FONT][/h][h=1][FONT=&quot]آرزوها سوخته ، پروانه وارم پيش پا[/FONT][/h][h=1][FONT=&quot]من به اشك آهشان از سوگوارانم چو شمع[/FONT][/h][h=1][FONT=&quot]گرچه مى‏گويند ، بالاى سياهى رنگ نيست[/FONT][/h][h=1][FONT=&quot]من به زنگار شب زرين نگارانم چو شمع[/FONT][/h][h=1][FONT=&quot]با همان دلسوزى و دمسازى ديرين ، هنوز[/FONT][/h][h=1][FONT=&quot]من فداى شب نشينى‏هاى يارانم چو شمع[/FONT][/h][h=1][FONT=&quot]روزگار از من به شمع كهنه زخمى تازه داد[/FONT][/h][h=1][FONT=&quot]كهنه اما ، كهنه كار روزگارانم چو شمع[/FONT][/h][h=1][FONT=&quot]از حقارت مى‏شوم در خود عرق‏ريزان خموش[/FONT][/h][h=1][FONT=&quot]پيش خورشيد رخت از شرمسارانم چو شمع[/FONT][/h][h=1][FONT=&quot]تا برويانم گل از كانون عشق آتشين[/FONT][/h][h=1][FONT=&quot]درهم آويزد شرربارى و بارانم چو شمع[/FONT][/h][h=1][FONT=&quot]چون شقايق از شهيدان داغ خونينم به دل[/FONT][/h][h=1][FONT=&quot]اشك‏ريزان بر مزار گلعذارانم چو شمع[/FONT][/h][h=1][FONT=&quot]گرچه خود پروانه‏ى شمع مزارم با شهيد[/FONT][/h][h=1][FONT=&quot]سنگر افروز بسيج و پاسدارانم چو شمع[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][/h]
 

آشنا....

عضو جدید
کاربر ممتاز


[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]
[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]گونی بزرگی را گذاشته بود روی دوشش[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]داشت توی سنگرها جیره پخش می کرد[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]بچه ها هم باهاش شوخی می کردند:[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]- اخوی دیر اومدی.[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]- برادر می خوای بکشیمون از گشنگی؟[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]- عزیز جان ! حالا دیگه اول میری سنگر فرماندهی برای خودشیرینی؟!!!...[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]...گونی بزرگ بود و سر اون بنده ی خدا پایین[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]کارش تموم شد [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]گونی رو که گذاشت زمین همه شناختنش[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]اون کسی نبود جز محمود کاوه[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]فرمانده ی لشکر...[/FONT]
 

delta27

عضو جدید

ای شهید گمنام!

تو پلاکت را گم کرده‌ای

و

من هویتم را ...




.
.
.



.
.
.

امـــــــر به معـــــــــروف این روزها ، فــــــدای آزادی شـــــده ...

کسی به فــکر مهدی (عج) نیست ، نبودنش عــــادی شده ...

 

V A H ! D

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع ,
کاربر ممتاز
بهشت را آماده کرده اند ...

بهشت را آماده کرده اند ...


.
.
.


در بيت امام ، مهدي را ديدم وگفتم:

آقامهدي! خواب هاي خوشي برايت ديده اند!! مثل اين كه شما هم بله ...

تبسمي كرد و با تعجب پرسيد:

چه خبر شده است؟

گفتم:

همه ي خبرها كه پيش شماست! يكي از فرماندهان گردان كه يك ماه پيش خواب ديده بود در بهشت منزلي زيبا مي سازند، پرسيده بود:

اين خانه را براي چه كسي آماده مي كنيد؟

گفتند:

قرار است شخصي به جمع بهشتيان بپيوندد و باز پرسيده بود:

او كيست؟

بعد سكوت كردم ...

مهدي مشتاقانه سر تكان داد و گفت:

خب ...

گفتم:

پاسخ دادند قرار است مهدي باكري به اين جا بيايد!!

خلاصه آقا ملائکه را خيلي به زحمت انداختي!!

سرش را پايين انداخت و رنگ رخسارش به سرخي گراييد و به آرامي گفت:

بنده ي خدا!

با اين كارهايي كه ما انجام مي دهيم مگر بسيجي ها اجازه مي دهند كه به بهشت برويم!

جلو در بهشت مي ايستند و راهمان نمي دهند!!

سپس به فكر فرو رفت و از من دور شد!!

ديگر مطمئن بودم كه مهدي آخرين روزهاي فراق از يار را سپري مي كند ... :gol:





 

*Roshana*

عضو جدید
کاربر ممتاز
سرانجام این رود مرداب نیست!

سرانجام این رود مرداب نیست!


به این عکس‌ها، خیره شو خیره شو
به اون روزهای پر از خاطره
2012-01-14_12_09_03_100%20shahid.jpg
نخواه گرمی خوابه چشم کسی
بزاره که بیداری یادت بره


یه باری از امروز،رو دوشته
که واسش یه عمره زمین میخوری


همه منتظر تا ببینن کجا
تو از جاده‌ی عشق، دل می‌بُری!


ولی ایستادن، فقط کار ماست
ما که قصمون، قصه‌ی خواب نیست


بیا دل به دریا بزن، شک نکن
سرانجام این رود مرداب نیست


 

V A H ! D

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع ,
کاربر ممتاز

به این عکس‌ها، خیره شو خیره شو
به اون روزهای پر از خاطره

مشاهده پیوست 129832

نخواه گرمی خوابه چشم کسی
بزاره که بیداری یادت بره


یه باری از امروز،رو دوشته
که واسش یه عمره زمین میخوری


همه منتظر تا ببینن کجا
تو از جاده‌ی عشق، دل می‌بُری!


ولی ایستادن، فقط کار ماست
ما که قصمون، قصه‌ی خواب نیست


بیا دل به دریا بزن، شک نکن
سرانجام این رود مرداب نیست





.
.
.




دانلود آهنگ تیتراژ برنامه دیروز امروز فردا

( متن شعر پست قبل )

( لینک غیر مستقیم )


 

V A H ! D

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع ,
کاربر ممتاز
دلتنگی ...

دلتنگی ...


.
.
.


برای شهدا دلت تنگ می شود؟!!

دلت برای غروب شلمچه می گیرد؟!!


دست خودت هم نیست !


حتی اگر خودت را مشغول عروسک ها و ماشین و اسباب بازی های آهنی هم بکنی باز هم ...


می دانی چرا ؟


دلتنگی برای شهدا دلتنگی بخاطر خوبی هاست ...


دلت برای فطرتت تنگ شده ، خودت نمی فهمی !


عطش آب داری!


با این سراب ها که سیراب نمی شوی...!


که آن بزرگ مرد می گفت :

" تمام دنیا اگر برایت کفش شود ، حتی انگشت پایت هم در آن جا نمی شود."


کاش این جمله را می فهمیدم ؛ کاش !!

،


"کز نیستان تا مرا ببریده اند...."






 

V A H ! D

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع ,
کاربر ممتاز
عملیات کربلای 5

عملیات کربلای 5


.
.
.



عهد و پيمـــــــان شهـــادت رفتــه از دوران مـــا

قافيه تنگ است و شعري نيست در ديوان مــا

جـان به قربان همان شاعر كه از جانش سرود

بر مشــامم ميرسد هر لــــحظه بوي كربــــــلا


( بیاد شهدای عملیات کربلای 5 )



 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بسم‌الله الرحمن الرحيم
حسين علم‌الهدي در سال 1337 در يک خانواده روحاني بدنيا آمد. پدرش مجاهد مرحوم آيت ا... سيد مرتضي علم‌الهدي بود. وي در? سالگي به آموزش قرآن پرداخت. در?? سالگي با تشکيل کتابخانه و جلسات سخنراني، جلسات تدريس قرآن در مساجد اهواز فعاليتهاي خود را آغاز کرد. وي در همان اوان مبارزه با استبداد محمدرضاشاهي را آغاز کرد. در ?? سالگي در هنگام نمايش سيرک مصري در اهواز که در آن رقاصه‌هاي مصري براي تخدير افکار و به فساد کشيدن مردم ما شرکت داشتند، لانه فساد آنها را بطوري که به هيچ کس آسيبي نرسد آتش زد. در عاشوراي سال بعد يکي از مؤثرترين عناصر تشکيل دهنده راهپيمايي اين روز بود که پس از راهپيمايي حسين دستگير و روانه زندان مي‌شود. وي که کوچکترين زنداني سياسي است ماهها ***جه مي‌شود، اما هيچ سخني نمي‌گويد، پس از آزادي از زندان با تشکيل انجمن اسلامي و جلسه سخنراني جوانان سردرگم را به اسلام و مکتب دعوت مي‌کند.
سپس حسين در رشته تاريخ دانشگاه مشهد ثبت نام مي‌کند و از همان اول با حوزه علميه مشهد تماس نزديک برقرار مي‌کند و با روحانيون مبارزي چون حجت الاسلام خامنه‌اي، حجت الاسلام طبسي، حجت الاسلام هاشمي نژاد آشنا مي‌شود.
نفوذ کلامي حسين به گونه‌اي بود که استادان چپي و شاهنشاهي در هر کلاسي که حسين شرکت مي‌کرد، نمي‌رفتند.
وي با نصب اعلاميه‌ها و رهبري تظاهرات در دانشگاه مشهد نقش عظيمي را ايفا کرد و در کنار دانشجويان برنامه‌ها را به روحانيون، بازاريان و دانش‌آموزان نيز اطلاع مي‌داد. از جمله کارهاي ديگر وي آتش زدن گارد دانشگاه مشهد و آتش زدن چندين سينما و مشروب‌فروشي بود.
حسين علم‌الهدي اکثر روزها را روزه مي‌گرفت و در بسياري از شبها براي مناجات به حرم مطهر حضرت امام رضا مي‌رفت.
وي پس از زلزله طبس نقش فعال داشت و هنگام ورود شاه معدوم و همسر فراريش به طبس تظاهرات عظيمي را عليه آنها ترتيب داد.


در زماني که رژيم طاغوت مردم مسلمان ايران را به گلوله مي‌بست، حسين شهيد همراه با چند تن از همفکرانش در اهواز هسته مرکزي سازمان موحدين را تشکيل داد و در اين هنگام بود که حسين از قبل به سلاح ايمان مجهز بود به اسلحه گرم نيز مجهز شد.
اولين عمليات وي شرکت در ترور و اعدام پل گريم مزدور و مستشار آمريکايي بود که با اعدام وي اعتصاب شرکت نفت که به فرمان امام انجام شده بود سر زبانها افتاد و پس از اين عمل بود که همه عناصر خائن به ملت و انقلاب از ترس جان خود فرار را بر قرار ترجيح دادند.
براي حسين مبارزه در شهر بخصوص معني نداشت و وي هميشه به اطاعت از امام و مبارزه با طاغوت مي‌انديشيد و حسين شهرباني کرمان را به قصاص آتش زدن مسجد جامع کرمان با طرح بسيار جالب و ابتکار دقيق خود آتش مي‌زند و در حاليکه از درب ورودي محل وارد مي‌شود و بطور معمولي نيز خارج مي‌شود بمب ساعتي خود را کار مي‌گذارد و نمي‌توانند او را دستگير کنند و به اهواز بازمي‌گردد. با مشاهده جنايات رژيم سابق به فکر ترور شمس تبريزي فرماندار نظامي معدوم در اهواز مي‌افتد و شبي به خانه وي حمله مي‌کند که مزدوران محافظ خانه وي متوجه مي‌شوند و پس از ساعتها تلاش وي را دستگير مي‌کنند و به شدت ***جه مي‌نمايند. در دادگاه نظامي وي را محکوم به اعدام مي‌کنند و تنها از حسين مي‌خواهند که رفيق خود را معرفي کند ولي وي ضمن انکار حمل بمب هيچ سخني نمي‌گويد.
در زندان نيز به زندانيان روحيه مي‌دهد. وي هميشه به مکتب مي‌انديشيد و موضعش در برخورد با گروههاي چپ و منحرف تنها برخورد هدايتگرانه بود نه صميميت.
حسين طرح مبتکرانه جالبي براي فرار زندانيان سياسي از اهواز کشيد که بر اثر اوج‌گيري مبارزات، رژيم مجبور به آزادي آنان گرديد.
حسين که از نظر مأموران جلاد اهواز فردي شناخته شده بود، براي ادامه مبارزه و به منظور استقبال امام به تهران آمد و در کنار برادران ديگر سازمان موحدين فعاليت نمود و يکي از محافظان مسلح مخصوص امام شد.
سپس وارد کميته مرکز شد و چندماهي بعنوان عضو شوراي فرماندهي کميته مرکزي فعاليت نمود و نيز مدتي بعنوان سرپرست کميته انقلاب اهواز خدمت کرد. در اين روزها نيز حسين با تلاشي بسيار گسترده فعاليت مي‌کرد بطوريکه بسياري از شبها فقط ? ساعت استراحت مي‌کرد.
حسين در کنار کارهاي نظامي فعاليتهاي فرهنگي نيز مي‌نمود و به تشکيل کلاسهايي در زمينه تدريس تاريخ اسلام و سخنراني‌هاي مختلف اهتمام ورزيد.
حسين ? يا? ما پس از پيروزي انقلاب با تلاشهاي شبانه روزي بسيار و با مراجعه به روستاهاي مرزي ايران و عراق از اسلحه‌ها و فشنگ‌ها و دينارهاي عراقي و پودر و روغن و... و نيز اسناد و مدارکي دال بر دخالت عراق در ايران با توضيحاتي که به خبرنگاران داد گفت : اينها آغازي است براي دخالت وسيع عراق در ايران ولي آن موقع هيچ توجهي به اين مسأله نشد.
ولي حسين که خود را در برابر خون شهدا و خداي شهدا مسئول مي‌ديد، در همين زمان کنسولگري عراق در خونين شهر را به آتش کشيد.
حسين همچنين پس از چند برخورد نزديک و ملاقات و مشورت در حل مشکلات خوزستان و طرح راه حلها دريافت که مدتي تنها يک انسان زيرک و فرصت‌طلب است و قصد هيچگونه خدمت به مردم و انقلاب را ندارد.
حسين بارها بطور لفظي به مدني پرخاش مي‌کرد که اگر اينجا استانداري اسلامي است چرا هنوز معاونان ساواکي و حتي متهم به قتل و سکرترهاي آنچناني زمان جعفري معدوم هنوز پشت ميزها نشسته‌اند.
اما مدتي تنها با زبان گرم خود همه را فريب داده و هيچگاه تغييرات اساسي براي خدمت به مردم و پياده کردن قانون اسلام ندارد.
مدني با شيوخ ساواکي که در ارتباط با عراق بودند روابط بسيار صميمي و نزديک داشت و بالعکس بتدريج موضعي سرسخت در مقابل نهادهاي انقلابي و جوانان مسلمان گرفت. زمانيکه مدني با ميليونها تومان پول ملت مستضعف به چاپ پوستر نامزد رئيس جمهوري خودش اقدام مي‌کرد، حسين به شدت نگران بود و با بدست آوردن موارد حيف و ميل در استانداري اقدام به چاپ آن اسناد کرد و با افشاي چهره واقعي مدني انقلاب را از يک خطر احتمالي در آينده نجات داد و از اين نظر وي يکي از مؤثرترين افراد براي شناسايي چهره واقعي مدني بود.
شهيد حسين علم‌الهدي در موقع مطرح ساختن پيش نويس قانون اساسي در مجلس خبرگان، با کمک يکي از برادران طرح ولايت فقيه را تنظيم کرد و به نماينده اهواز در مجلس خبرگان داد. ضمناً با فرمان امام براي نهضت سوادآموزي مديريت آن را بعهده گرفت.
سخنراني‌هاي وي از راديو اهواز پخش مي‌شد و شنوندگان زيادي داشت و بسياري از شبها تا صبح در اتاق کوچک و محقرش تحقيق و مطالعه مي‌نمود و تنها در تابستان حسين??? شاگرد پسر و دختر را درس نهج‌البلاغه و درس تاريخ مي‌داد. در گرماي طاقت فرساي ماه رمضان در اهواز همه روزه ? تا?? ساعت کلاس درس داشت.
در آغاز جنگ تحميلي عراق عليه ايران بعنوان مسئول روزانه صدها نفر را با نظم دقيق و کامل تقسيم و اعزام مي‌کرد و با اين مشغله زياد روزي يک ساعت به راديو اهواز رفته و برنامه‌اي پيرامون غزوات پيغمبر اجرا مي‌کرد و با کلام آتشين و زيباي خود عامل تشويق سربازان و پاسداران و مردم براي مقاومت عليه کفر بود و در شبيخونهاي شبانه با کمک برادران ديگر نقش فعال داشت. و در مقابل اصرار برادران که حسين تو بايد در اهواز بماني گفت : تنها حرف نمي‌شود بايد در عمل بود و مي‌گفت بايد به هويزه بروم و بعد از گذشت کمتر از يک ماه که بعنوان فرمانده سپاه هويزه بود زبانزد عشاير شده بود و در ديداري با امام با وجودي که حسين زحمت زيادي براي آوردن عشاير به حضور امام کشيده بود و نيز قطعنامه را خود تهيه کرده بود ولي در صفحه تلويزيون ظاهر شد و گفته بود ترسيدم که شيطان بر من چيره شود و نيت من خالصانه براي خدا نباشد سرانجام در برنامه حمله روز اربعين حسين که فرماندهي ?? تن از برادران پاسدار را بعهده داشت بعنوان گروه پيشتاز و پياده ارتش به جنگ با کفار مي‌پردازد که در محاصره ?? تانک دشمن قرار مي‌گيرد و پس از ساعاتي مبارزه با دشمن بر اثر اتمام مهمات و تشنگي و گرسنگي يکي يکي برادران به شهادت مي‌رسند که آخرين آنها شهيد حسين علم‌الهدي بود که با آر.پي.جي خود ? تانک را منهدم کرده و سپس با فرياد الله اکبر در حاليکه قرآن در دست داشت شهيد مي‌شود. اجساد پاک اين عزيزان همچنان برجاي ماند. اما بطور يقين امام زمان (عج) بر اجساد پاکشان نماز خواهد خواند
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زندگينامه شهید سید حسین علم الهدی

در سال 1337 در خانواده مجاهد بزرگ آيت الله سيد مرتضي علم‌الهدي ديده به جهان گشود. از 6 سالگي به فراگيري قرآن پرداخت. وي بسيار اهل مطالعه بود. در دبيرستان با تشکيل انجمن اسلامي و سخنراني فعاليتهايي خود را آغاز نمود. در سال 1356 در رشته تاريخ دانشگاه فردوسي مشهد تحصيل خود را ادامه داد. در دوران دانشجويي علاوه بر تحصيل، در رشته تاريخ دانشگاه مشهد به تدريس نهج‌البلاغه، عقايد و تاريخ اسلام مي‌پرداخت. وي از مبارزان دوران ستم‌شاهي بود و در شهرهاي مشهد، کرمان و اهواز فعاليت سياسي انجام مي‌داد و در سنين 14 تا 21 سالگي چند بار توسط رژيم ستم‌شاهي، زنداني و ***جه شد.
از جمله اقدامات او در زمان طاغوت تشکيل سازمان موحدين بود، اين سازمان با هدف مبارزه مسلحانه براي سست کردن بنيانهاي رژيم منفور پهلوي، به دور از تئوريهاي گروهها و سازمانهايي که مبناي علمي آنها از تئوريهاي مارکسيستي نشات مي‌گرفت، برنامه‌هاي خود را در تحقق بخشيدن فرامين حضرت امام (رحمه الله علیه) تنظيم نمود و حرکتي نو را از اواخر سال 1356 شروع کرد.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي عضو اولين شوراي تشکيل دهنده سپاه پاسداران در خوزستان بود. قبل از شروع جنگ وقت خويش را صرف امور فرهنگي مي‌نمود. از اوايل جنگ در اهواز مستقر بود و سازماندهي بسيجيان اعزامي از سراسر کشور به جبهه‌هاي نبرد را به عهده داشت. پس از گذشت دو ماه از جنگ نقطه حساس مرزي يعني هويزه را براي خود انتخاب کرد و براي تشکيل سپاه پاسداران و سازماندهي عشاير عازم اين منطقه شد.
او و جمعي از دانشجويان پيرو خط امام در حماسه هويزه (16 دي ماه 1359) به درياي تانک‌هاي دشمن که آنها را محاصره کرده بودند حمله‌ور شدند.حسين پس از شهادت همرزمانش با فرياد الله اکبر، آخرين گلوله‌هاي باقيمانده آرپي‌جي را به سوي دشمن شليک نمود و چند تانک مهاجم را منهدم کرد، اما با تمام شدن مهمات و تنگ‌تر شدن حلقه محاصره، چون مولايش امام حسين (علیه السلام) به شهادت رسيد و جان به جان آفرين تسليم نمود.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خاطراتی از شهید
خاطره سيد علی

روزهای ابتدای جنگ ، شبی تعدادی از بسيجيان طرح شبيخون به ارتش عراق را داشتند . ارتش عراق در اطراف اهواز بود . حسين وصيت نامه ای نوشت و به من داد . اين برگه تاچندروز درجيب من بود . روزی مشغول مطالعه کاغذهای جيب خود بودم که ناخودآگاه نامه ی حسين را خواندم . حسين در وصيت نامه نوشته بود، به شاگردانم سفارش وتأکيد مي کنم که مطالعه نهج البلاغه را ادامه دهند.
لانه جاسوسي آمريكا

خواهر داعی پور می گويد :" سال 1358 يکی از خواهران اطلاع داد که استانداری خوزستان چند نفر خواهر پاسدار می خواهد . قرار شد من وايشان به استانداری برويم . منتظر ماشين بوديم که يک ژيان جلوی ما ايستاد وراننده با دوست من ، سلام وعليک کرد وگفت :" شمارامی رسانم ." دربين راه راننده صحبت می کرد واز دولت موقت انتقاد می کرد .من ناراحت شدم .ايشان اصرار کرد که کجا می خواهيد برويد . بااصرار فراوان سرانجام دوستم به ايشان گفت :" قصد همکاری با استانداری را داريم ". ايشان بلافاصله ماشین را حرکت داد وما را به ساختمان سپاه واقع در باغ معين اهواز برد ، در آنجا چند کتاب به من داد وگفت :" اين کتاب ها را مطالعه وفيش برداری کنيد ." مدتی بعد ، همان برادربه من گفتند :" برای انجام کار بسيار ضروری بايد همراه ايشان به تهران بروم" ، به تهران آمديم وبا هم به سفارت آمريکا ، که مدتی قبل توسط دانشجويان پيرو خط امام تسخير شده بود ، رفتيم. ايشان با دوستان خودش در سفارت مذاکره کرد وقرار شد مدارک سفارت را در اختيار من قرار دهند تااگر مطالبی در رابطه با مدنی استاندار خوزستان ، پيدا کردم ، جمع آوری نمايم . حدود يک ماه من در سفارت بودم ومطالبی را پيدا کردم .آن برادری که در اين خاطره از او ياد کردم ، سيد حسين علم الهدی بود که در حماسه هويزه به شهادت رسيد.
كلاس حج

سال 1359 جمعی از برادران عازم مکّه بودند ، حسين کلاس حج در قرآن ونهج البلاغه داشت . در کلاس بوديم که فردی در کلاس را زد واطلاع داد که عراق به فرودگاه اهواز حمله کرده است . حسين گچ را کنار گذاشت وبا خنده وتبسم گفت :" رفتن به حج ما هم حل شد ."
آقاي سيدزاده

چند سال پس از شهادت سيد حسين ، آقای سيدزاده که استاندار تهران بودند به منزل ما آمدند ودر آن ديدار که ازکانال 5 سيمای جمهوری اسلامی سخنان ايشان را ضبط وپخش نمود ، آقای سيدزاده فرمودند :" سيد حسين در ظاهرشاگردمن بود ، اما در واقع اومعلم بود ومن شاگرد . " توضيح اين که استاد سيد زاده در زمان شاه از کرمانشاه به اهواز تبعيد شدند ودبير موفق رياضی در دبيرستان های اهواز بودند.ايشان به حدی متين و خوش اخلاق بود که به زودی به عنوان دبير محبوب دانش آموزان اهواز مشهور گشت سيد حسين مدت چند سال شاگرد ايشان بود ، اما رابطه شاگرد ومعلمی کم کم تبديل به رابطه ی دوستانه ی خيلی صميمی شده بود .استاد سيدزاده پس از پيروزی انقلاب، سه دوره نماينده ی مجلس شورای اسلامی شد، سپس چند سال استاندار بندر عباس وچند سال استاندار تهران بود ، وسال 1375 دار فانی را وداع گفت.مسئول دفتر ايشان آقای "سرائی نيا " می گفتند :" آقای سيدزاده تاپايان عمر فقط حقوق معلمی خود را می گرفتند وبا همان حقوق ، زندگی بسيار ساده ی خود را می گذراندند ."
آقای مختاربند می گويد
ابتدای جنگ همراه برادر غيور اصلی ، محمد بلالی وجمعی ديگر از دوستان به نيروهای عراقی شبيخون می زديم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نوشته ای از شهید علم الهدی

من در سنگر هستم. دراین خانه محقّر. در این خانه فریاد و سكوت، فریاد عشق و سكوت، در این سرد و گرم، سردى زمستان و گرماى خون، در این خانه ساكن و پرجوش و خروش. سكون در كنار رودخانه و هیجان قلب و شور شهادت، خانه نمناك و شیرین ، كوچكى قبر و عظمت آسمان.
... من در سنگر هستم. در اوج تنهايي، سلاح بر دوش دارم. «كرخه» از كنارم مي‌گذرد. در دو كيلومتري، دشمن مستقر است . تا كنون دوبار بلاد مسلمين را مورد ***** قرار داده و اكنون چندين كيلومتر در خاك اسلام وارد شده است و ناجوان مردانه شهر‌ها را مي‌كوبد و نابود مي‌كند. صداي رگ‌بار و خمپاره هميشه در گوش است.
مردم روستاها و شهرها آواره و سرگردان شده‌اند. كودكان گرسنه و لرزان،‌ در آغوش مادران ترسان، بسيار به چشم مي‌خورند.
زمان مي‌گذرد و عبور زمان در كنار برادران خاطره مي‌سازد.
اعمال متهورانه و بي‌باكانه بچه‌ها حماسه مي‌آفريند.
منصور در كنار اصغر شهيد شد و اصغر شاهد شهادت او بود.
اصغر در كناررضا شهيد شد و رضا شاهد شهادت او بود.
... و اما رضا در تنهايي شهيد شد.
راستي شهدا همه با هم بودند و چه جمع باصفايي. در شهادت «منصور». در مسجد، «اصغر شهيد» براي مردم از «منصور» حرف زد. وقتي كه خواستيم خانه «اسكندري شهيد» برويم. «اصغر شهيد» شعار «ما تشنه هستيم بهر شهادت»‌ را سرود. .. وقتي «منصور» گريه كرد و «صادق» براي آنها نوحه مي‌خواند و صداي دل‌نشين و پرجذبه‌اش مرا به گريه مي‌اندازد.
... شايد طبيعت جاي دجله و فرات را با كرخه و كارون تعويض كرده است.
تنهايي چيست؟

زمان عاشورا.
من در سنگر هستم. عمق غربت واوج عزت؛ در اين تتهايي. در اين خانه‌ي جديد با خود، با خدا و با شهدا سخن مي‌گويم.سوز دل و آرامش قلب. خوف و رجاء.
سنگر من در كنار رودخانه‌ي كرخه است. وقتي به آب مي‌نگرم به ياد سنگرهاي كنار كارون مي‌افتم و با خود مي‌گويم «خدايا، آن برادرانم كه در خونين شهر مي‌جنگند در چه حال‌اند؟» و نگرن آنانم.
«خدا آن برادرانم كه در «فارسيات» و «دارخوين» درسنگرند. در چه حال‌اند؟»
اين جا «دشت آزادگان» است. من در سنگر هستم. دركنار كرخه. دشمن در آن طرف رودخانه شهر را مي‌كوبد. وحشيانه جنايت مي‌كند. هزار متر جلوتر كانالي هست كه دوست عزيزم «منصور» در آن به شهادت رسيد. شايد هنوز خون پاكش و جاي آر ـ پي ـ جي او كه بر زمين در كنار جسدش افتاده بود، باشد. سمت چپ، تقريباً در فاصله سي صد متري آن طرف درخت‌ها ، برادر عزيزم «رضا» شهيد شده، و باز در همان سمت، كمي پائين‌تر برادر عزيزم «اصغر» شهيد شده. آن طرف رودخانه «محمدرضا» شهيد شده.
در «دهلاويه» سي تن از پاسداران كه هيچ كدام را نمي‌شناخته‌ام به شهادت رسيده‌اند.
در قسمت شرق شهر‌ (سوسنگرد) در اين كانال بيست و دو تن از برادراني كه چند بار با آن‌ها به شبيخون رفته‌ام شهيد شده‌اند.
در گردش زمين به دور خورشيد،‌ دو لحظه بيش ازلحظات ديگر داغ اين خاطره را زنده مي‌كند :‌
 
بالا