فراق یار

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت

به قصد جان من زار ناتوان انداخت


نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود

زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت


به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد

فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت


شراب خورده و خوی کرده می‌روی به چمن

که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت


به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم

چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت


بنفشه طره مفتول خود گره می‌زد

صبا حکایت زلف تو در میان انداخت


ز شرم آن که به روی تو نسبتش کردم

سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت


من از ورع می و مطرب ندیدمی زین پیش

هوای مغبچگانم در این و آن انداخت


کنون به آب می لعل خرقه می‌شویم

نصیبه ازل از خود نمی‌توان انداخت


مگر گشایش حافظ در این خرابی بود

که بخشش ازلش در می مغان انداخت


جهان به کام من اکنون شود که دور زمان

مرا به بندگی خواجه جهان انداخت
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سرشک نیاز


دلی که پیش تو ره یافت باز پس نرود

هوا گرفته ی عشق از پی هوس نرود

به بوی زلف تو دم می زنم درین شب تار

وگرنه چون سحرم بی تو یک نفس نرود

چنان به دام غمت خو گرفت مرغ دلم

که یاد باغ بهشتش درین قفس نرود

نثار آه سخر می کنم سرشک نیاز

که دامن توام ای گل ز دسترس نرود

دلا بسوز و به جان بر فروز آتش عشق

کزین چراغ تو دودی به چشم کس نرود

فغان بلبل طبعم به گلشن تو خوش است

که کار دلبری گل ز خار و خس نرود

دلی که نغمه ی ناقوس معبد تو شنید

چو کودکان ز پی بانگ هر جرس نرود

بر آستان تو چون سایه سر نهم همه عمر


که هر که پیش تو ره یافت باز پس نرود
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
با تو می توان


با تو می توان بهار شد

می توان هزار شعر عاشقانه را

سرود و ماندگار شد

با تو می توان در این دیار پر فریب

ره نورد جاده های روزگار شد


با تو، می توان دوباره دید

چهار فصل سال را

بر تن تمام روز های سال

رنگ دل کشید و یادگار شد


می توان در کنار تو به جنگ روزگار رفت

یا که با درخت سبز صلح

تا همیشه

همدیار شد


با تو، می توان ستاره چید

می توان به آسمان نگاه کرد و بی قرار شد

می توان جدا شد از زمین و از زمان

ابر شد

پرنده شد

رنگ روح یار شد


می توان دواند ریشه در زمین

می توان درخت شد

جوانه زد

بهار شد...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
درين سراي بي كسي اگر سري درآمدي
هزار كاروان دل ز هر دري درآمدي

ز بس كه بال زد دلم به سينه در هواي تو
اگر دهان گشودمي كبوتري در آمدي

سماع سرد بي غمان خمار ما نميبرد
به سان شعله كاشكي قلندري درآمدي

خوشا هواي آن حريف و آه آتشين او
كه هر نفس ز سينه اش سمندري درآمدي

يكي نبود از اين ميان كه تير بر هدف زند
دريغ اگر كمان كشي دلاوري درآمدي

اگر به قصد خون من نبود دست غم چرا
از آستين عشق او چو خنجري درآمدي

فرو خليد در دلم غمي كه نيست مرهمش
اگر نه خار او بدي به نشتري درآمدي

شب سياه آينه ز عكس آرزو تهي ست
چه بودي ار پري رخي ز چادري درآمدي

سرشك سايه ياوه شد درين كوير سوخته
اگر زمانه خواستي چه گوهري درآمدي
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یادت نماند .
یادت نماند و باز ماند
پنجره ی دل حیرت زده ام !
در غروب بوران زده ای که
سنگفرش پرت بی عبورش ،
هیچ ذوق تماشا نداشت ..

دستهای بی توشم ...
همچون تاکی پیر و خسته ...
به هر آسمانی ..
به هر فصلی ...
گرمای وجودت را به تُهی آغوش ،
خواهش می کند ...
و نمی یابد !

دورم ،
دور مانده ام ..
از هیاهوی تن ت ،
از تمامی من ،
در تمنای ما ،،،

نیستی ...
نماندی ...
افسانه ام شدی .
یادی و رویایی در خواب شبانه ..

آوایی می آید ،
آوای دوری می آید ...
صدایی ..
ناله ای ..
نشسته بر امواج خروشان ای کاش ها و افسوس ها ..

بیا ،
با من ،
به خاطره ، خاطر من ....
پاییز آخر ،،
آنجا .. کنج تک نیمکت غریبه ی پارک ...
با شاخه ای سوال بی جواب در دست ...
ماندم ..

برگهای خرد شده به زیر گام های رفتنت را ...
می شناختم .
یکی شان ،
همان بهار اول
به رویم خندیده بود ....

کاش ،
تویی که می دانستی
زمستان ،
طولانی تر از خواب من است ..
هُرم نفس های شبانه ات را دریغ نمی کردی ..
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز

بی‌گل رویت ندارد، رونقی بستان ما
بی حضورت، هیچ نوری نیست، در ایوان ما

گر بسامان سر کویش رسی ای باد صبح
عرضه داری شرح حال بی سرو سامان ما

در دل ما، خار غم بشکست و در دل غم، بماند
چیست یاران، چاره غمهای بی‌پایان ما؟

دوستان، گویند دل را صبر فرمایید صبر
چون کنیم ای دوستان، دل نیست در فرمان ما؟

در فراقش نیست یا رب زندگانی را سبب
سخت رویی فلک یا سستی پیمان ما

در فراق دوست، دل، خون گشت و خواهد شد بباد
دوستان بهر خدا جان شما و جان ما

در فراقش، بعد چندین شب، شبی خواهم ربود
می‌شنیدم در شکر خواب از لب سلطان ما

بار هجر ما، که کوه، از بردن او عاجز است
چون تحمل می‌کند گویی دل سلمان ما؟
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
رفتی ای جان و ندانیم که جای تو کجاست
مرغ شبخوان کجایی و نوای تو کجاست
آن چه بیگانگی و این چه غریبی ست که نیست
آشنایی که بپرسیم سرای تو کجاست
چه شد آن مهر و وفایی که من آموختمت
عهد ما با تو نه این بود ، وفای تو کجاست
مردم دیده ی صاحب نظران جای تو بود
اینک ای جان نگران باش که جای تو کجاست
چه پریشانم ازین فکر پریشان شب و روز
که شب و روز کجایی و کجای تو کجاست
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
رفتی ای جان و ندانیم که جای تو کجاست
مرغ شبخوان کجایی و نوای تو کجاست
آن چه بیگانگی و این چه غریبی ست که نیست
آشنایی که بپرسیم سرای تو کجاست
چه شد آن مهر و وفایی که من آموختمت
عهد ما با تو نه این بود ، وفای تو کجاست
مردم دیده ی صاحب نظران جای تو بود
اینک ای جان نگران باش که جای تو کجاست
چه پریشانم ازین فکر پریشان شب و روز
که شب و روز کجایی و کجای تو کجاست
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
جاگذاشته ام دلی


هرکه یافت


مژدگانی اش تمام “زندگی ام” . . .
 

robotnic

عضو جدید
من و تو

تهديدی برای فضای سبز نبوديم !

خطری برای حيات وحش نداشتيم !

من و تو فقط

جوان بوديم و

آرزوهای کوچکی داشتيم !!!

 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
وقتی یاری نباشد
تنها برای
فراق خودم مینویسم
برای تنهایی خود
در زمانه ای که کسی مال کسی نیست
کسی در خور کسی نیست
تنها همه در توهم به سر میبرند
 

daneh jou

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدایا در فراق یارم بگیر روز و شبها را ... اگر بی یاد او بخوابم بگیر ز من صبح فردا را
 

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کسي که بهشت را بر زمين نيافته است
آن را در آسمان نيز نخواهد يافت
خانه ي خدا نزديک ماست
و تنها اثاث آن ، عشق است . . .
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هر شب نبودنتــ برایم هزینه بالایی داشتــ

یک قوطی کبریتـــ


دو پاکتـــ سیگار


سالـــها سرفه
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برای به دست آوردنت نمی جنگم
به تکدی قلبت هم نمی آیم
دوســتــت دارم....
فــارغ از داشتنت


براي ديدن اين عكس با اندازه واقعي اينجا كليك كنيد . اندازه واقعي اين عكس 900x682 مي باشد
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
کجایی در شب هجران که زاری‌های من بینی
چو شمع از چشم گریان اشکباری‌های من بینی

کجایی ای که خندانم ز وصلت دوش می‌دیدی
که امشب گریه‌های زار و زاری‌های من بینی

کجایی ای قدح‌ها از کف اغیار نوشیده
که از جام غمت خونابه خواری‌های من بینی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نبودنت همه جا بود



روزي ،
درآن ــ دورسالها ــ
درگوشه ي حياط
باغچه اي را
نقاشي
كرده ام

روزي ،
درآن ــ پارسالها ــ
كه دانه ي گيلاسي
از
ميان انگشتان مادر
در پائيز باغچه سقوط كرد ،
ــ شدهمه ي اميدم ــ ؛

كه روزي ،
دراين ــ امسالها ــ
زير چتر شكوفه هايش
بنشينم ... بنويسم :

محبوبم ،
فردا تو مي آيي
ومن از كتاب چشمانت
خواهم آموخت
زيبا نوشتن را
خواهم آموخت
از شوق گريستن را
فردا تو مي آيي
ومن در طوافي عطرآگين
بوسه خواهم زد
بر ضريح چشمانت

ــ همه ــ ؛
حتي خدامي داند
براي من ... بهار
از همانجايي آغاز مي شود
كه تو مي آيي

فردا كه آمدي
از خودش بپرس ...
خدا ، همه جا بود
ــ مثل نبودنت ــ ؛
وقتي كه نبودي
نبودنت همه جا بود .

 

yara59

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]پاییز بمان[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]کجا می روی؟[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]من هنوز دلتنگم[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]هنوز دستهایش را نگرفته ام [/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]پاییز بمان[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]قول داده بود[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]تا تو نرفته ای برگردد[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]قول داده بود[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]زردی برگها را[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]زیر پایمان حس کنیم[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]پاییز بمان[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]وقت رفتن نیست[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]من هنوز نگفته ام دوستش دارم![/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]پاییز بمان[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]زمستان که بیاید و[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]گرمِی دستانش نباشد[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]سرما امانم نمی دهد[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]پاییز بمان[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]هنوز بر نگشته است[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]هنوز جایش خالیست[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]هنوز منتظرم[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]پاییز بمان

می ترسم تا ابد در زمستان دفن شوم...![/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]
[/FONT]​
 

yara59

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]من همه زندگی ام دیر بوده ام، دیر رسیده ام

می شود آلزایمر را کمی زود شروع کنم؟

از یادم برود

همه چیز

همه کس

جز کودکی

جز عروسکم

جز باغچه ی پدربزرگ...

یادم برود همه ی روزهای تلخ و شیرین

همه ی خوب و بد های زندگی ام

دوست داشتن ها و نداشتن هایم

یادم برود خوب هایی که بد شدند...

عصرها بروم کنار پنجره

برگردم و به عکست نگاه کنم

با خودم فکر کنم

چقدددر آشناست؟[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یک نفر
همیشه یک نفر نیست
یک نفر گاهی همه است
شاید حالا بتوانی بفهمی
وقتی غروب یک روز تعطیل
دلم برای تو تنگ می شود
چه دلتنگی عظیمی را
به دوش می کشم...

رویا شاه حسین زاده
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه سخت است دل کندن
چه سخت است فراموش کردن
بی خیال شدن ، خود را به آن راه زدن
این سختی تقاص سکوت است
تقاص فاصله ای که سکوت خالق آن است...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عشقی به من بده که مرا سازد
همچون فرشتگان بهشت تو
یاری به من بده که در او بینم
یک گوشه از صفای سرشت تو
یک شب ز لوح خاطر من بزدای
تصویر عشق و نقش فریبش را
خواهم به انتقام جفاکاری
در عشقش تازه فتح رقیبش را
آه ای خدا که دست توانایت
بنیان نهاده عالم هستی را
بنمای روی و از دل من بستان
شوق گناه و نقش پرستی را
 

yara59

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]نه از سفید و نه از سیاه[/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] ،

دیگر از هیچ یک نمی نویسم !

دیگر نه از تو می نویسم و نه از رفتنت ...

هیچ کدام را نمی خواهم ،

همین چند وقت خاطره برای گریه هایم کافیست [/FONT]

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رعد دلهره ي آرزوهايم بود
وقتي همه وقت مي كوبيد و خاكستر مي كرد نغمه هاي خيالم را،
در آسمان اما ابري نبود

باران صداي نياز چشمانم بود
شب و روز سيل بار مي باريد و مي برد با خود، شعرهاي ناخوانده ي نگاهم را،
زمين اما تر نبود


آفتاب سرمشق هر شبِ اميدم بود
سالها طلوع كرد و آرزوهايم را رنگ داد
در عمر آرزوهايم اما يك روز نبود

**

در من گاهي نسيم آهنگي مي نواخت
در قلمم گاهي شعر روح مي دميد.

زير درخت آرزو گاهي
مي نواختم آهنگي از شعر نو
اما يك برگ از آرزوهايم نمي رقصيد
تا مرا از بودنم شاد كند

***

لحظه اي كه عزم رفتن از ديارم بود
ناگاه دستي شانه ام را فشرد
نگاهي شعر هايم را نواخت
نگاهي كه دلهره اي بر تمام رعدها بود
انساني مرا خواند
انساني كه بوسه هايش
زيبا تر از همه ي رويا ها بود
 

yara59

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
خـــבایـــا

ســـاבه از خـــطاهــایـــم بـــگـــذر

هــمـــان گــــونــه ڪـه

ســـاבه از آرزوهــایـــمــــــــ گذشـــتــے . . .

 

yara59

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
این روزا عـבه ای یـــ ﮧ جوری زیرآبــے میرنَ

کـــ ﮧ בلت میـפֿوآב بهشون بگــے :

منَُ نگاه نمیکنم بیا بالا

یـــ ﮧ نفـسـے بکش لااقل خفه نشــے!!!!


 
بالا