نامه ای از طرف خدا

F@tima s332

عضو جدید
کاربر ممتاز
امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم، امیدوار بودم که با من حرف بزنی، حتی برای چند کلمه، نظرم را بپرسی یا برای

اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد، از من تشکر کنی، اما متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که

میخواستی بپوشی، وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و

به من بگویی: "سلام"، اما تو خیلی مشغول بودی، یک بار مجبور شدی منتظر شوی و برای مدت یک ربع ساعت کاری نداشتی جز

آنکه روی یک صندلی بنشینی، بعد دیدمت که از جا پریدی، خیال کردم می خواهی چیزی به من بگویی، اما تو به طرف تلفن دویدی و

در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی. تمام روز با صبوری منتظرت بودم، با آن همه کارهای مختلف گمان

می کنم که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی، متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه می کنی، شاید چون خجالت می

کشیدی، سرت را به سوی من خم نکردی!!! تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری، بعد از

انجام دادن چند کار، تلویزیون را روشن کردی، نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟ در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر

روز مدت زیادی را جلوی آن می گذرانی، در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری، باز هم

صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی، شام خوردی و باز هم با من صحبتی نکردی!!! موقع خواب، فکر

می کنم خیلی خسته بودی، بعد از آن که به اعضای خانواده ات شب به خیر گفتی،به رختخواب رفتی و فوراً به خواب رفتی، نمی دانم

که چرا به من شب به خیر نگفتی، اما اشکالی ندارد، آخر مگر صبح به من سلام کردی؟! هنگامی که به خواب رفتی، صورتت را که

خسته تکرار یکنواختی های روزمره بود، را عاشقانه لمس کردم، چقدر مشتاقم که به تو بگویم چطور می توانی زندگی زیباتر و مفیدتر

را تجربه کنی... احتمالاً متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام، من صبورم، بیش از آنچه تو فکرش را می

کنی، حتی دلم می خواهد به تو یاد دهم که چطور با دیگران صبور باشی، من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم، منتظر

یک سر تکان دادن، یک دعا، یک فکر یا گوشه ای از قلبت که به سوی من آید، خیلی سخت است که مکالمه ای یک طرفه داشته

باشی، خوب، من باز هم سراسر پر از عشق منتظرت خواهم بود، به امید آنکه شاید فردا کمی هم به من وقت بدهی! آیا وقت داری که

این نامه را برای دیگر عزیزانم بفرستی؟ اگر نه، عیبی ندارد، من می فهمم و سعی می کنم راه دیگری بیابم، من هرگز دست نخواهم

کشید... دوستت دارم، روز خوبی داشته باشی
 

F@tima s332

عضو جدید
کاربر ممتاز
نامه ای از طرف خدا برای آرامش ما

مي دانم هر از گاهي دلت تنگ مي شود...

فقط كافيست خوب گوش بسپاري! و بشنوي ندايي كه تو را فرا مي خواند به زيستن!

مي دانم هراز گاهي دلت تنگ مي شود. همان دلهاي بزرگي كه جاي من در آن است آنقدر تنگ ميشود كه حتي يادت مي رود من آنجايم.

دلتنگي هايت را از خودت بپرس. و نگران هيچ چيز نباش! هنوز من هستم.

هنوز خدايت همان خداست! هنوز روحت از جنس من است!

اما من نمي خواهم تو همان باشي! تو بايد در هر زمان بهترين باشي.

نگران شكستن دلت نباش! ميداني؟ شيشه براي اين شيشه است چون قرار است بشكند

و جنسش عوض نمي شود و ميداني كه من شكست ناپذير هستم و تو مرا داري براي هميشه!

چون هر وقت گريه ميكني دستان مهربانم چشمانت را مي نوازد ...

چون هر گاه تنها شدي، تازه مرا يافته اي چون هرگاه بغضت نگذاشت صداي لرزان و استوارت را بشنوم، صداي خرد شدن ديوار بين خودم و تو را شنيده ام!

درست است مرا فراموش كردي، اما من حتي سر انگشتانت را از ياد نبردم!

دلم نمي خواهد غمت را ببينم مي خواهم شاد باشي اين را من مي خواهم ...

تو هم مي تواني اين را بخواهي. خشنودي مرا.

من گفتم : (ما خواب را مايه آرامش شما قرار داديم) و من هر شب كه مي خوابي روحت را نگاه مي دارم تا تازه شود ... نگران نباش!

دستان مهربانم قلبت را مي فشارد. شبها كه خوابت نمي برد فكر مي كني تنهايي ؟ اما، نه من هم دل به دلت بيدارم! فقط كافيست خوب گوش بسپاري!

و بشنوي ندايي كه تو را فرا مي خواند به زيستن!

پروردگارت ... با عشق!

 

asirebaran

عضو جدید
ممنون. خيلي زيبا بود...
خدا كه خيلي مهربونه ولي هميشه ماييم كه ناسپاسيم....

انسان وقتی دلش راازدست میدهد و خدا را فراموش میکندوآن گوهرالهی اش را از دست میدهددیگراوراازیاد میبرندودربلاو سختی میماند (نسوا الله فأنساهم أنفسهم)
 

mohammad vaghei

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم… کاش می‌شد بهت نزدیک بشم …گفتی: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال .:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/۲۰۵) ::.

گفتم: این هم توفیق می‌خواهد!گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لکم .:: دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/۲۲) ::. گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی …گفتی: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه .:: پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید (هود/۹۰) ::. گفتم: با این همه گناه… آخه چیکار می‌تونم بکنم؟گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده .:: مگه نمی‌دونید خداست که توبه رو از بنده‌هاش قبول می‌کنه؟! (توبه/۱۰۴) ::. گفتم: دیگه روی توبه ندارم …گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب .:: (ولی) خدا عزیزه و دانا، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه (غافر/۲-۳ ) ::. گفتم: با این همه گناه، برای کدوم گناهم توبه کنم؟گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا .:: خدا همه‌ی گناه‌ها رو می‌بخشه (زمر/۵۳) ::. گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو می‌بخشی؟گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله .:: به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/۱۳۵) ::.گفتم: نمی‌دونم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتیشم می‌زنه؛ ذوبم می‌کنه؛ عاشق می‌شم! … توبه می‌کنمگفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین .:: خدا هم توبه‌کننده‌ها و هم اونایی که پاک هستند رو دوست داره (بقره/۲۲۲) ::. ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرکگفتی: الیس الله بکاف عبده .:: خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟ (زمر/۳۶) ::.
 

Little Engineer

عضو جدید
داستان ما و خدا
 
 
خدا: بنده ي من نماز شب بخوان و آن يازده رکعت است.
 
بنده: خدايا !خسته ام!نمي توانم.
 
خدا: بنده ي من، دو رکعت نماز شفع و يک رکعت نماز وتر بخوان.
 
بنده: خدايا !خسته ام برايم مشکل است نيمه شب بيدار شوم.
 
خدا: بنده ي من قبل از خواب اين سه رکعت را بخوان
 
بنده: خدايا سه رکعت زياد است
 
خدا: بنده ي من فقط يک رکعت نماز وتر بخوان
 
بنده: خدايا !امروز خيلي خسته ام!آيا راه ديگري ندارد؟
 
خدا: بنده ي من قبل از خواب وضو بگير و رو به آسمان کن و بگو يا الله
 
بنده: خدايا!من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم مي پرد!
 
خدا: بنده ي من همانجا که دراز کشيده اي تيمم کن و بگو يا الله
 
بنده: خدايا هوا سرد است!نمي توانم دستانم را از زير پتو در بياورم
 
خدا: بنده ي من در دلت بگو يا الله ما نماز شب برايت حساب مي کنيم
 
بنده اعتنايي نمي کند و مي خوابد
 
خدا:ملائکه ي من! ببينيد من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابيده است چيزي
 
به اذان صبح نمانده، او را بيدار کنيد دلم برايش تنگ شده است امشب با من
 
حرف نزده
 
ملائکه: خداوندا! دوباره او را بيدار کرديم ،اما باز خوابيد
 
خدا: ملائکه ي من در گوشش بگوييد پروردگارت منتظر توست
 
ملائکه: پروردگارا! باز هم بيدار نمي شود!
 
خدا: اذان صبح را مي گويند هنگام طلوع آفتاب است اي بنده ي من بيدار
 
شو نماز صبحت قضا مي شود خورشيد از مشرق سر بر مي آورد
 
ملائکه:خداوندا نمي خواهي با او قهر کني؟
 
خدا: او جز من کسي را ندارد...شايد توبه کرد...
 
بنده ی من تو به هنگامی که به نماز می ایستی من آنچنان گوش فرا میدهم
 
که انگار همین یک بنده را دارم و تو چنان غافلی که گویا صد ها خدا
 
داری
 
 
 

shiva 420

عضو جدید
نامه ی خدا به ما قرآن. ولی خدا به ما یه یادگاری از خودش داده اسمش دله .گاهی فریاد بلند این دل شنیده میشه وگاهی در میان انبوه صداهای زندگی به فراموشی سپرده میشه.
برای شنیدن صدای خدا .برای با خدا بودن فقط یه چیز لازمه. یه دل عاشق
خدا نزدیک ترین گمشده ی زندگیمونه.
 

behnaz.g

عضو جدید
مرسی همونطور که همه گفتن خیلی زیبا بود.اینا یه تلنگر که واسه ما ادمای همیشه مشغول لازمه.واقعا خدا خودش همیشه یه راه واسه سرزدن به ما پیدا میکنه حالا یه راهش تو بودی.ممنون
 

בְּחִירִי

عضو جدید
سلام. دوستان توجهتون به خدا تحسین برانگیزه، فقط مراقب باشید که مصداق آیه 93 از سورۀ انعام نشوید.
 

ava367

عضو جدید
نامه ای از خدا

ظهر یک روز سرد زمستانی، وقتی امیلی به خانه برگشت، پشت در پاکت نامه ای را دید که نه تمبری داشت و نه مهر اداره ای پست روی آن بود. فقط نام و آدرسش روی پاکت نوشته شده بود. او با تعجب پاکت را بازکرد و نامه ی داخل آن را خواند:
امیلی عزیز،
عصر امروز به خانه ی تو می‌آیم تا تو را ملاقات کنم.
“با
عشق، خدا
امیلی همان طور که با دستهای لرزان نامه را روی میز می‌گذاشت، با خود فکر کرد که چرا خدا می‌خواهد او را ملاقات کند؟ او که آدم مهمی‌نبود. در همین فکر‌ها بود که ناگهان کابینت خالی آشپزخانه را به یاد آورد و با خود گفت: من، که چیزی برای پذیرایی ندارم!
پس نگاهی به کیف پولش انداخت. او فقط ۵ دلار و ۴۰ سنت داشت. با این حال به سمت فروشگاه رفت و یک قرص نان فرانسوی و دو بطری شیر خرید. وقتی از فروشگاه بیرون آمد، برف به شدت در حال بارش بود و او عجله داشت تا زود به خانه برسد و عصرانه را حاضر کند. در راه برگشت، زن ومرد فقیری را دید که از سرما می‌لرزیدند.
مرد فقیر به امیلی گفت: “خانم، ما خانه و پولی نداریم. بسیار سردمان است و گرسنه هستیم. آیا امکان دارد به ما کمکی کنید؟”
امیلی جواب داد: “متاسفم، من دیگر پولی ندارم و این نان‌ها را هم برای مهمانم خریده ام”
مرد گفت: «بسیار خوب خانم، متشکرم» و بعد دستش را روی شانه‌های همسرش گذاشت و به حرکت ادامه دادند.
همانطور که مرد و زن فقیر در حال دور شدن بودند، امیلی درد شدیدی را در قلبش احساس کرد. به سرعت دنبال آنها دوید: ” آقا، خانم، خواهش می‌کنم صبر کنید”
وقتی امیلی به زن و مرد فقیر رسید، سبد غذا را به آ‎نها داد و بعد کتش را در آورد و روی شانه‌های زن انداخت. مرد از او تشکر کرد وبرایش دعا کرد.
وقتی امیلی به خانه رسید، یک لحظه ناراحت شد چون خدا می‌خواست به ملاقاتش بیاید و او دیگر چیزی برای پذیرایی از خدا نداشت. همانطور که در را باز میکرد، پاکت نامه دیگری را روی زمین دید. نامه را برداشت و باز کرد:
امیلی عزیز،
از پذیرایی خوب و کت زیبایت متشکرم،

” با عشق.. خدا”
 

ava367

عضو جدید
داستانی در مورد وجود خدا

مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در حال کار، گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها به موضوع «خدا» رسیدند؛
آرایشگرگفت:“من باور نمی‌کنم خدا وجود داشته باشد.”
مشتری پرسید: “چرا؟”
آرایشگر گفت: “کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض می‌شدند؟ بچه‌های بی‌سرپرست پیدا می‌شدند؟ این همه درد و رنج وجود داشت؟ نمی‌توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این چیزها وجود داشته باشد.”
مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد؛ چون نمی‌خواست جروبحث کند.
آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. در خیابان مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده..
مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: “به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.”
آرایشگر با تعجب گفت: “چرا چنین حرفی می‌زنی؟ من این‌جا هستم، همین الان موهای تو را کوتاه کردم!”
مشتری با اعتراض گفت: “نه! آرایشگرها وجود ندارند؛ چون اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی‌شد.”
آرایشگر گفت: “نه بابا؛ آرایشگرها وجود دارند، موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی‌کنند.”
مشتری تایید کرد: “دقیقاً! نکته همین است. خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمی‌کنند و دنبالش نمی‌گردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.”
 

Similar threads

بالا