خودتو با یه شعر وصف کن...!

جین ایر

عضو جدید
زير بارانِ اين همه بي قراري ها ، قدم به قدم با خدايي كه قهر است با من و دنياي من ،

زير هق هق چشماني كه دلتنگند

پناه مي آورم به واژه هايي كه اين روزها با من غريبي مي كنند و اگر هم كنار هم بنشيند تنها به تصوير مي كشند:

منِ‌‌ دلگيرِ پر از بارانِ‌ اين روزها ...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
در اوج هستم
اخر تو را برای همیشه خواهم داشت
در سخت ترین شرایط هستی
وقتی به امید نیاز دارم هستی
وقتی اشک میریزم هستی
وقتی نیاز به اغوش مهربانی دارم هستی
خدای عزیزم همیشه در تک تک لحظات زندگیم حضور داری
پس امیدوارم من نیز بتوانم دوستت داشته باشم ان هم تا اخرین نفسی که دیگر بعد از ان به تو می رسم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
گــم شــدن را دوســت دارم!

کــاش

زودتــر پيــدايــت کــرده بــودم!

_____________

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من خسته ترین واژه ملموس غروبم !
کاش در این وسعت سبز
یک نفر درد مرا می فهمید...!


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این روزها نوازنده خوبی شده ام!


دلم شور میزند ...


چشمانم تار
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ذهن ما باغچه است

گل در آن بايد كاشت

و نكاري گل من

علف هرز در آن مي رويد

زحمت كاشتن يك گل سرخ كمتر از زحمت برداشتن هرزگي آن علف است.


 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز


حکایتِ من حکایتِ ماشینی است که همه رامیرساند و زیرِ آفتاب پارک می شود...
حکایتِ من حکایتِ داربستی است که تا نباشد "خانه" ای نیست وتا خانه ساخته شد جمعش می کنند...
حکایتِ من حکایتِ سوزنی است که برای همه می دوزد و خودش "عریان"باقی می ماند ...
آری
حکایتِ من حکایتِ کسی است که می خنداند ...
کجاست کسی که مرا بخنداند ؟؟؟!!!
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینجآ بـ ِـه مَرزِ بی تَفآوُتــے هآ رِسیدَم!

ایـטּ روزهآ بــے خیآلِ خیآلَم شُدَم!

مُنتَظِرَم دُنیآ تَمآم شَوَد
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
فریاد نمی کشم که خواهند گفت از استخوان درد است
مویه نمی کنم که باور نمی کنند که این صدای زخمی یک مرد است
گریبان نمی درم که عریانی عادت در ختان بی تصمیم در تازیانه هوای سرد است
صله ای نمیخواهم از هیچ کس چرا که طلا تمام افتخار از این دارد که به رنگ گونه های من زرد است.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به چه می خندی تو؟
به مفهوم غم انگیز جدایی؟به چه چیز؟
به شکست دل من یا به پیروزی خویش؟
به چه می خندی تو؟
به نگاهم که چه ساده تو را باور کرد ؟
یا به افسون گری چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد؟
به چه می خندی تو؟
به دل ساده ی من که دگر تا به ابد نیز به فکر خود نیست؟؟؟!!!
خنده دار است بخند.....
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گردوی پوست کلفتی هستم که با هر دستی نمیشکنم
چقدر دیر فهمیدم
گردوهای پوست کاغذی! طرفداران بیشتری دارند...
 

samira93

عضو جدید
کسی دیگر نمی کوبد در_ این خانه ی متروک و ویران را
کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای
_تنهایم و من چون شمع می سوزم ودیگر چیزی از من نمی ماند ومن گریان ونالانم ومن تنهای_تنهایم درون_کلبه ی خاموش_خویش...
اما.....
کسی حال
_من_غمگین نمی پرسد ومن دریای اشکم که طوفانی به دل دارم درون_سینه ی پر جوش_خویش
اما.....
کسی حال من_تنها نمی پرسد ومن چون تک درخت_زرد_پاییزم که هر دم با نسیمی می شود برگی جدا ازاو ...و دیگر
چیزی از من نمی ماند.....
 
آخرین ویرایش:

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز

نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به مویه‌های غریبانه قصه پردازم
به یاد یار و دیار آن چنان بگریم زار
که از جهان ره و رسم سفر براندازم
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز

من"
مرا که میشناسی؟!
خودمم...
کسی شبیه هیچکس!
کمی که لابه لای نوشته هایم بگردی پیدایم میکنی...
شبیه شعرهایم هستم،
شاد، گاهی غمگین، مهربان، صبور، کمی هم بهانه گیر
اگر نوشته هایم را بیابی منم همان حوالی ام...
شبیه باران پاییزی؛
از فاصله ها دور
و به عشق نزدیک...!

معصوم وهابی
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من


گر از قفس گریزم، کجا روم، کجا من؟


کجا روم؟ که راهی به گلشنی ندارم


که دیده بر گشودم به کنج تنگنا من


نه بسته ام به کس دل، نه بسته دل به من کس


چو تخته پاره بر موج، رها... رها... رها... من


ز من هرآن که او دور، چو دل به سینه نزدیک


به من هر آن که نزدیک، از او جدا جدا من


نه چشم دل به سویی، نه باده در سبویی


که تر کنم گلویی، به یاد آشنا من


ز بودنم چه افزون؟ نبودنم چه کاهد؟


که گویدم به پاسخ که زنده ام چرا من؟


ستاره ها نهفتم، در آسمان ابری


دلم گرفته ای دوست ، هوای گریه با من
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کسی که از صدا میگفت
به لبم مهر سکوت زد

مرا بالایه بالا برد
ولی سنگ سقوطم زد
چه ها گفتند و نشنیدم بدی کردند
و بخشیدم
زتیغ اشکم ریخت
ولی من باز خندیدم
سکوتم
حرفها دارد ولی چشم و دهان بستم

 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دستی که به دست من بپیوندد نیست

صبحی که به روی ظلمتم خندد نیست


زنجیر فراوان فراوان اما

چیزی که مرا به زندگی بندد نیست
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خیاط خوبی ست خدا

اما

دل مرا، به عمد یا سهو،نمی دانم!!...

شاید بی هوا

تنگ به سینه ام کوک زد...
 
  • Like
واکنش ها: RZGH

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلا در عشق تو صد دفترستم
که صد دفتر ز کونین ازبرستم
منم آن بلبل گل ناشکفته
که آذر در ته خاکسترستم
دلم سوجه ز غصه وربریجه
جفای دوست را خواهان ترستم
مو آن عودم میان آتشستان
که این نه آسمانها مجمرستم
شد از نیل غم و ماتم دلم خون
بچهره خوشتر از نیلوفرستم
درین آلاله در کویش چو گلخن
بداغ دل چو سوزان اخگرستم
نه زورستم که با دشمن ستیزم
نه بهر دوستان سیم و زرستم
ز دوران گرچه پر بی جام عیشم
ولی بی دوست خونین ساغرستم
چرم دایم درین مرز و درین کشت
که مرغ خوگر باغ و برستم
منم طاهر که از عشق نکویان
دلی لبریز خون اندر برستم
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]همیشه با دل غمگین و خسته می آیی
قشنگ من! پر دردی, شکسته می آیی

بهار از تو خبر داد و منتظر ماندم
و قصه های تو را شعر گونه می خواندم

نگاه کردی و فهمیده ام به رسم غزل
دلی که دست تو افتاد, غمی ست لاینحل

غروب کردی و تنها ترانه می خواهم
همیشه فکر محالم, بهانه می خواهم

به ساعت دلم اکنون هزار سال گذشت
تمام غربت من در سکوت لال گذشت

و حال آخر شعرم دوباره برگشتی
دوباره در غزلم شعرواره برگشتی

و من که سخت در اندیشه ی فرار این بار
و خسته از نگه سرد انتظار این بار...

هنوز عاشقم و شعر حرف آخر من
بیا! قبول! بمان در امید و باور من

و التیام غم دل شکسته ات با من
همیشگی! دل غمگین و خسته ات با من
[/FONT]
 
  • Like
واکنش ها: RZGH

Similar threads

بالا