بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

چیخده رعب انگیز ناک بود این !

ساربان ها زن که نیستن ؟! فک کنم ترجیح بدن بمیرن تا ... !
خوبه که :دی
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پناه بر خدا از منافقان روزگار که در لباس دوستی جلوه می کنند ولی چون وثوق و اعتماد طرف مقابل را جلب کردند در فرصت مناسب از پشت خنجر می زنند و دشنه را تا دسته در قلب دوست فریب خورده فرومی کنند. افراد منافق به سابقه تاریخ و شوخ چشمی های روزگار هرگز روی خوش ندیدند و اگر هم احیانا چند صباحی از باده غرور و خیانت سرمست بودند، آن سرمستی دیری نپایید و آن شهد موقت به شرنگ جانکاه و جانگداز مبدل گردید. اکنون ببینیم چه کسی برای اولین بار از پشت خنجر زد و فرجام کار محرک اصلی به کجا انجامید : هنگامی که ذونواس فرزند شواحیل - یا به قولی تبع الاوسط پادشاه یمن موسوم به حنیفه ی بن عالم - را به قتل رسانید و به دستیاری بزرگان و امرای کشور بر مسند سلطنت مستقر گردید، چون پیرو هیچ مذهبی نبود و یا به روایتی از آیین موسی پیروی می کرد، در مقام آزار و کشتار امت مسیح بر آمد و کار ظلم و شکنجه را نسبت به این قوم به جایی رسانید که عاقبت پادشاه حبشه، که دین مسیحیت داشت، در صد دفع و رفع وی بر آمد و یکی از سرداران نامی خود به نام اریاط را با هفتاد هزار سپاهی به کشور یمن اعزام داشت. در جنگی که بین اریاط و ذونواس رخ داد زونواس به سختی شکس
ت خورد منهزم گردید و اریاط زمام امور یمن را در دست گرفت. دیر زمانی از امارات اریاط در یمن نگذشت که یکی از سرداران سپاه او موسوم به ابرهه که نسبت به وی حسد می ورزید سپاهیانی فراهم آورده متوجه شهر صنعا پایتخت یمن شد. اریاط مردی سلحشور و شجاع بود و ابرهه می دانست که از عهده وی در میدان جنگ بر نخواهد آمد. بنابر این در صنعا به غلام خود غنوده دستور داد که وقتی در میدان جنگ با اریاط روبرو می شود و او را به کار جنگ و جدال مشغول می دارد وی ناگهان از پشت به اریاط حمله کند و کارش را بسازد. چون ابرهه و اریاط مقابل یکدیگر قرار گرفتند، اریاط با ضرب شمشیر خود چنان بر فرق ابرهه نواخت که تا نزدیک ابروی وی، شکافی عظیم بر داشت ! ولی در همین موقع غنوده به دستور ارباب خود، اریاط را نامردانه از پشت خنجر زد و به قتل رسانید. وقتی که خبر کشته شدن اریاط به نجاشی پادشاه حبشه رسید سخت بر آشفت و سوگند یاد کرد که تا قدم بر خاک یمن نگذارد و موی سر ابرهه را به دست نگیرد از پای ننشیند. چون ابرهه از قصد نجاشی و سوگندی که یاد کرده بود آگاه شد تدبیری اندیشید و نامه ای مبنی بر پوزش و معذرت با انبانی از خاک یمن و موی سر خویش توسط یکی از کسان و نزدیکان به حضور سلطان حبشه فرستاد و در نامه معروض داشت :«برای آنکه سوگند سلطان راست آید، خاک یمن و موی سر خویش را فرستادم.»
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای بابا... به خیالمون اومدیم دانشگاه سراسری درس بخونیم...زهی خیال باطل... سال آخر دیگه... میگذره...
هرچند دقت که میکنم میبینم ارشدم همین جا میزنم...!!!


اره بابا ميگذره
اره بزن تو ميتوني
 

Maenad

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


William Shakespeare Said :

ویلیام شکسپیر گفت :

I always feel happy, you know why?
من همیشه خوشحالم، می دانید چرا؟

Because I don't expect anything from anyone
برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم

Expectations always hurt ...
انتظارات همیشه صدمه زننده هستند ...

Life is short ...
زندگی کوتاه است ...

So love your life ...
پس به زندگی ات عشق بورز ...

Be happy
خوشحال باش

And keep smiling
و لبخند بزن

Just Live for yourself and ..
فقط برای خودت زندگی کن و ...

Befor you speak ؛ Listen
قبل از اینکه صحبت کنی ؛ گوش کن

Befor you write ؛ Think
قبل از اینکه بنویسی ؛ فکر کن

Befor you spend ؛ Earn
قبل از اینکه خرج کنی ؛ درآمد داشته باش

Befor you pray ؛ Forgive
قبل از اینکه دعا کنی ؛ ببخش

Befor you hurt ؛ Feel
قبل از اینکه صدمه بزنی ؛ احساس کن

Befor you hate ؛ Love
قبل از تنفر ؛ عشق بورز

That's Life …
زندگی این است ...

Feel it, Live it & Enjoy it
احساسش کن، زندگی کن و لذت ببر




 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=1][/h]
[h=2] [/h]
گریه دروغین را به اشک تمساح تعبیر کرده اند. خاصه گریه و اشکی که نه از باب دلسوزی، بلکه از رهگذر ریا و تلدیس باشد، تا بدان وسیله مقصود حاصل آید و سو نیت گریه کننده جامه عمل بپوشد. سابقا معتقد بودند که غذا و خوراک تمساح به وسیله اشک چشم تامین می شود. بدین طریق که هنگام گرسنگی به ساحل می رود و مانند جسد بی جانی ساعت ها متمادی بر روی شکم دراز می کشد. در این موقع اشک لزج و مسموم کننده ای از چشمانش خارج می شود که حیوانات و حشرات هوایی به طمع تغذیه بر روی آن می نشینند. پیداست که سموم اشک تمساح آنها را از پای در می آورد. فرضا نیمه جان هم بشنود و قصد فرار کنند به علت لزج بودن اشک تمساح نمی توانند از آن دام گسترده نجات یابند. خلاصه هربار که مقدار کافی حیوان وحشره در دام اشک تمساح افتند، تمساح پوزه ای جنبانیده به یک حمله آنها را بلع می کند و مجددا برای شکار کردن طعمه های دیگر اشک می ریزد.
 

Maenad

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوستای عزیز شبتون به خیر... ایشالا همه ستاره بچینید امشب...
راستی بچه ها شبا زود بخوابید واسه پوست و مو شب بیداری خیلی ضرر داره...
در پناه حق..
.
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاهی باید از خانه گریخت
به کوچه
خیابان
پارک
و در خود فرو رفت
گاهی باید از خود گریخ
ت
به جاده‌های مه‌آلود
خانه‌های موهومخیال اوکه تو را از خود کرده‌است
که تو را بی خود کرده‌است

گاهی باید از او گریخت

به کجا
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوستای عزیز شبتون به خیر... ایشالا همه ستاره بچینید امشب...
راستی بچه ها شبا زود بخوابید واسه پوست و مو شب بیداری خیلی ضرر داره...
در پناه حق..
.

شبت خوش عزيزم
خوب بخوابي
آي گفتي آي گفتي پوست و مو ديه نمونده برامون
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوستای عزیز شبتون به خیر... ایشالا همه ستاره بچینید امشب...
راستی بچه ها شبا زود بخوابید واسه پوست و مو شب بیداری خیلی ضرر داره...
در پناه حق..
.
شب شما هم قشنگ
شومااااا واسه این داری میری میخوابی؟

گاهی باید از خانه گریخت
به کوچه
خیابان
پارک
و در خود فرو رفت
گاهی باید از خود گریخ
ت
به جاده‌های مه‌آلود
خانه‌های موهومخیال اوکه تو را از خود کرده‌است
که تو را بی خود کرده‌است

گاهی باید از او گریخت

به کجا
:)
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
بقيه كوجا رفتن نگار ؟
خوابيدن همه ؟
سپيددددددددددد ؟؟؟؟؟ تنهاييييييييي؟؟؟؟؟؟
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوستای عزیز شبتون به خیر... ایشالا همه ستاره بچینید امشب...
راستی بچه ها شبا زود بخوابید واسه پوست و مو شب بیداری خیلی ضرر داره...
در پناه حق..
.
شبت بخیر ریفیخ


گاهی باید از خانه گریخت
به کوچه
خیابان
پارک
و در خود فرو رفت
گاهی باید از خود گریخ
ت
به جاده‌های مه‌آلود
خانه‌های موهومخیال اوکه تو را از خود کرده‌است
که تو را بی خود کرده‌است

گاهی باید از او گریخت

به کجا

ممریــــــــــــــــــــــــی
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بقيه كوجا رفتن نگار ؟
خوابيدن همه ؟
سپيددددددددددد ؟؟؟؟؟ تنهاييييييييي؟؟؟؟؟؟
نچ من بیدارم

ها واس شومام مبارک


هم مهندس هم عشخ هم آدینه




این کینار تهنایی بود کش رفتم ، بخورین بخورین
اخ جووووووون خوراکی

راستي بچه ها فرداتون موبارك :دي
:)
به شوووووما هم مبارک
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
بشه ها ژونم منم برم كم كم
شب همگي خوش
جمعه خوبي داشته باشين.
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگار راسی اینم تهنایی داد بت بدم ، پرتخالاشون زیاده میترسه خراب شه :دی




نیشسته اون پشت ، خدمت رسانی موکونه
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اینا که به ما میده هر کدومو یه گاز زده :دی
اتفاخا چن شب پیش هم فخط یه استکان چای داشتیم ، تف کرد توش کسی نخوره ! ( چ آبرو بری ام من !
)

نگار جان امشب کلی بار ادبی ما را افزون نومودی ، دس شوما درد نکنه

ادامه شبت نیک باد
و طلوع فردا آغازی پر نشاط باشه واست
 

*نيروانا*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
داستان هیزم شکن و جنیفر لوپز !!!!

داستان هیزم شکن و جنیفر لوپز !!!!

هیزم شکنی مشغول قطع کردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه.
وقتی در حال گریه کردن بود، یه فرشته اومد و ازش پرسید: چرا گریه می کنی؟
هیزم شکن گفت: تبرم توی رودخونه افتاده.
فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت و از هیزم شکن پرسید:"آیا این تبر توست؟"
هیزم شکن جواب داد: "نه"
فرشته دوباره به زیر آب رفت و این بار با یه تبر نقره ای برگشت و پرسید: آیا این تبر توست؟
دوباره، هیزم شکن جواب داد: "نه".
فرشته باز هم به زیر آب رفت و این بار با یه تبر آهنی برگشت و پرسید: آیا این تبر توست؟
جواب داد: آره.
فرشته از صداقت مرد خوشحال شد و هر سه تبر را به اوداد و هیزم شکن خوشحال روانه خونه شد.

روزی دیگر هیزم شکن وقتی داشت با زنش کنار رودخونه راه می رفت زنش افتاد توی همان رودخانه.
هیزم شکن داشت گریه می کرد که فرشته باز هم اومد و پرسید که چرا گریه می کنی؟
آه فرشته، زنم افتاده توی آب.
فرشته رفت زیر آب و با جنیفر لوپز برگشت و پرسید: زنت اینه؟ هیزم شکن فریاد زد: آره!
فرشته عصبانی شد. " تو تقلب کردی، این نامردیه "

هیزم شکن جواب داد : آه، فرشته من منو ببخش.
سوء تفاهم شده.
می دونی، اگه به جنیفر لوپز "نه" می گفتم تو می رفتی و با کاترین زتاجونز می اومدی.
و باز هم اگه به کاترین زتاجونز "نه" میگفتم، تو می رفتی و با زن خودم می اومدی و من هم می گفتم آره.
اونوقت تو هر سه تا رو به من می دادی.
اما فرشته، من یه آدم فقیرم و توانایی نگهداری سه تا زن رو ندارم، و به همین دلیل بود که این بار گفتم آره
 

Maenad

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اگر زنی رنگ شاد بپوشد رژ لب بزند ، و کلاه عجیب و غریبی سرش بگذارد ، شوهرش با اکراه او را با
خودش به کوچه و خیابان می برد ....!



ولی اگر کلاه کوچکی بر سرش بگذارد و کت و دامن خیاط دوزتن کند شوهرش با کمال میل او را بیرون
می برد و تمام مدت به زنهائی که لباس رنگ شاد پوشیده و کلاه عجیب و غریب سرش گذاشته و رژ
لب زده اند خیره می شود ....!!!

 

fifa

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هیزم شکنی مشغول قطع کردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه.
وقتی در حال گریه کردن بود، یه فرشته اومد و ازش پرسید: چرا گریه می کنی؟
هیزم شکن گفت: تبرم توی رودخونه افتاده.
فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت و از هیزم شکن پرسید:"آیا این تبر توست؟"
هیزم شکن جواب داد: "نه"
فرشته دوباره به زیر آب رفت و این بار با یه تبر نقره ای برگشت و پرسید: آیا این تبر توست؟
دوباره، هیزم شکن جواب داد: "نه".
فرشته باز هم به زیر آب رفت و این بار با یه تبر آهنی برگشت و پرسید: آیا این تبر توست؟
جواب داد: آره.
فرشته از صداقت مرد خوشحال شد و هر سه تبر را به اوداد و هیزم شکن خوشحال روانه خونه شد.

روزی دیگر هیزم شکن وقتی داشت با زنش کنار رودخونه راه می رفت زنش افتاد توی همان رودخانه.
هیزم شکن داشت گریه می کرد که فرشته باز هم اومد و پرسید که چرا گریه می کنی؟
آه فرشته، زنم افتاده توی آب.
فرشته رفت زیر آب و با جنیفر لوپز برگشت و پرسید: زنت اینه؟ هیزم شکن فریاد زد: آره!
فرشته عصبانی شد. " تو تقلب کردی، این نامردیه "

هیزم شکن جواب داد : آه، فرشته من منو ببخش.
سوء تفاهم شده.
می دونی، اگه به جنیفر لوپز "نه" می گفتم تو می رفتی و با کاترین زتاجونز می اومدی.
و باز هم اگه به کاترین زتاجونز "نه" میگفتم، تو می رفتی و با زن خودم می اومدی و من هم می گفتم آره.
اونوقت تو هر سه تا رو به من می دادی.
اما فرشته، من یه آدم فقیرم و توانایی نگهداری سه تا زن رو ندارم، و به همین دلیل بود که این بار گفتم آره
بیچاره راست میگه دیگه، تو این گرونی نمیشه خرج یکیشو داد چه برسه به سه تا.:confused:
 

Maenad

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

معلم پای تخته داد مي زد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زير پوششی از گرد پنهان بود
ولی آخر کلاسی ها
لواشک بين خود تقسيم می کردند
وآن يکی در گوشه-ای ديگر «جوانان» را ورق می زد.
برای اين که بيخود های -و هو می کرد و با آن شور بی-پايان
تساوی های جبری را نشان می-داد
با خطی ناخوانا به روی تخته-ای کز ظلمتی تاريک غمگين بود
تساوی را چنين بنوشت : يک با يک برابر است
از ميان جمع شاگردان يکی-برخاست
هميشه يک نفر بايد بپاخيزد...
به آرامی سخن سر داد :
تساوی اشتباهی فاحش و محض است
نگاه بچه-ها ناگه به يک سو خيره گشت و
معلم مات بر جا ماند
و او پرسيد : اگر يک فرد انسان ، واحد يک بود
آيا يک با يک برابر بود؟
سکوت مدهشی بود و سوالی سخت
معلم خشمگين فرياد زد آری برابر بود
و او با پوزخندی گفت:
اگر يک فرد انسان واحد يک بود
آن که زور و زر به دامن داشت بالا بود و
آن که قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت پايين بود؟
اگر يک فرد انسان واحد يک بود
آن که صورت نقره گون ، چون قرص مه می-داشت بالا بود
و آن سيه چرده که می ناليد پايين بود؟
اگر يک فرد انسان واحد يک بود
اين تساوی زير و رو می شد
حال می-پرسم يک اگر با يک برابر بود
نان و مال مفت خواران از کجا آماده می-گرديد؟
يا چه-کس ديوار چين-ها را بنا می-کرد؟
يک اگر با يک برابر بود
پس که پشتش زير بار فقر خم می-گشت؟
يا که زير ضربه شلاق له می-گشت؟
يک اگر با يک برابر بود

پس چه-کس آزادگان را در قفس می-کرد؟
معلم ناله-آسا گفت :
بچه-ها در جزوه-های خويش بنويسيد:
يک با يک برابر نيست.......
خسرو گلسرخی
 

Similar threads

بالا