تو را حکایت ما مختصر به گوش آیديك روز رسد غمي به اندازه ي كوه
يك روز رسد نشاط اندازه ي دشت
افسانه ي زندگي چنين است عزيز
در سايه ي كوه بايد از دشت گذشت
که حال تشنه نمیدانی ای گل سیراب
تو را حکایت ما مختصر به گوش آیديك روز رسد غمي به اندازه ي كوه
يك روز رسد نشاط اندازه ي دشت
افسانه ي زندگي چنين است عزيز
در سايه ي كوه بايد از دشت گذشت
به هرجا بنگرم کوه در و دشتتو را حکایت ما مختصر به گوش آید
که حال تشنه نمیدانی ای گل سیراب
به هرجا بنگرم کوه در و دشت
نشان از قامت رعنا ته وینم
وگر بینی که با هم یک زبانندمرغ جان ما، که از تار بدن بودش قفس
باز دست شاه گشت، از دانه و دامش مگو
وگر بینی که با هم یک زبانند
کمان را زه کن و بر بار بر سنگ
دیده ی اهل طمع به نعمت دنیاگر من از باغ تو يك ميوه بچينم چه شود؟
پيش پايي به چراغ تو ببينم چه شود؟
دیده ی اهل طمع به نعمت دنیا
پر نشود هم چنان که چاه به شبنم
تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برممی نوش ندانی از کجا آمده ای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت
ياد از آنشب كه لب چشمه ميان من و او
پرده اي جز سر گيسوي شبانگاه نبود
لب او بر لب من بود و بحسرت مي گفت:
"كاشكي عمر وصال اينهمه كوتاه نبود"
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد...
آه که آن صدر سرا می ندهد بار مرا
می نکند محرم جان محرم اسرار مرا
دردا که فراق ناتوان ساخت مرا
در بستر ناتوانی انداخت مرا
از ضعف چنان شدم که بر بالینم
صد بار اجل آمد و نشناخت مرا
یا ز چشمت جفا بیاموزم
یا لبت را وفا بیاموزم
به کدامین دعات باید خواست
تا روم آن دعا بیاموزم
تو ز من شرم و من ز تو شوخی
یا بیاموز یا بیاموزم
دست با تو در کمر خواهیم کرد
قصد آن تنگ شکر خواهیم کرد
شمع دل دمساز بنشست چو او برخاستما آزموده ایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
تنت را دید گل گویی که در باغشمع دل دمساز بنشست چو او برخاست
افغان ز نظر بازان برخاست چو او بنشست
تنت را دید گل گویی که در باغ
چو مستان جامه را بدرید بر تن
ناوک چشم تو در هر گوشه ای
همچو من افتاده دارد صد قتیل
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینملب و دندانت را حقوق نمک
هست بر جان و سینههای کباب
این چنین موسمی عجب باشد
که ببندند میکده به شتاب
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد بر چینم
معشوقه به سامان شد تابادچنین بادا *****کفرش همه ایمان شد تابادچنین بادا
ملکی که پریشان شدازشومی شیطان شد *****بازآن سلیمان شد تا باد چنین بادا
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |