یک بار بینم روی تو دل را چه سان تسکین دهم
تسکین نیابد جان من صد بار اگر بینم تو را
سلام...
از من رمید و جای به پهلوی غیر کرد
جانم نیارمیده به پهلوی او هنوز...
یک بار بینم روی تو دل را چه سان تسکین دهم
تسکین نیابد جان من صد بار اگر بینم تو را
یک حرف صوفیانه بگویم اجازت است
ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری..
سلام...
يك چند به كودكي به استاد شديم
يك چند به استادي خود شاد شديم
پايان سخن شنو كه ما را جه رسيد
از خاك در آمديم و بر باد شديم
مرا سرمای زهد خشک چند افسرده دل دارد
بریز از پرتو می رنگ آتشخانه ای ساقی
مرا سرمای زهد خشک چند افسرده دل دارد
بریز از پرتو می رنگ آتشخانه ای ساقی
سلام آقا محمد
مرا امید بهبودی نماندست ای خوش آن روزی
که میگفتم علاج این دل بیمار میباید
سلام و شب خوش رزا
دلم ز عشق تبرا نمیتواند کرد
صبوری از رخ زیبا نمیتواند کرد
لباس صبر تا دامن دريدن
گريبان چاک هر جانب دويدن
در آن راهش که روزي ديده باشي
ز مهرش گرد سر گرديده باشي
روي آنجا به تقريبي نشيني
سراغش گيري از هر کس که بيني
که گردد ناگهان از دور پيدا
نگاهش جانب ديگر به عمدا
وحشی بافقی
لباس صبر تا دامن دريدن
گريبان چاک هر جانب دويدن
در آن راهش که روزي ديده باشي
ز مهرش گرد سر گرديده باشي
روي آنجا به تقريبي نشيني
سراغش گيري از هر کس که بيني
که گردد ناگهان از دور پيدا
نگاهش جانب ديگر به عمدا
وحشی بافقی
از غنچه ی لعلش هوس بوسه نمودم
خندید و به من گفت زیاد از دهن توست
تن و جانم ز جور آزرده ولیکن
مباد آزردگی جان و تنش را..
اظهار عشق را بزبان احتیاج نیست
چندان که شد نگه به نگه آشنا بسست
....
تا چند همچو شمع زبان آوری کنی؟
پروانه ی مراد رسید ای محب خموش!
شكايت شب هجران گذاشته به -------------------------بشكر آنكه بر افكند پرده روز وصال
بيا كه پرده ي گلريز هفت خانه چشم-------------------كشيده ايم بتحرير كارگاه خيال
لبت نه گوید و پیداست می گوید دلت آری
که اینسان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری
دلت می آید آیا از زبانی این همه شیرین
تو تنها حرف تلخی را همیشه بر زبان آری
يار با ماست چه حاجت كه زيادت طلبيم-------- دولت صحبت آن مونس جان ما رابس
از در خو يش خدا را به بهشتم مفرست---------- كه سر كوي تو از كون و مكان ما را بس
سرشارم از خيال ولي اين کفاف نيست
در شعر من حقيقت يک ماجرا کم است
تا اين غزل شبيه غزلهاي من شود
چيزي شبيه عطر حضور شما کم است
تاب بنفـشـه ميدهد طره مشـک ساي تو
پرده غنـچـه ميدرد خـنده دلـگـشاي تو
اي گل خوش نسيم من بلبل خويش را مـسوز
کز سر صدق ميکند شب همه شـب دعاي تو
هر گنـج سـعادت که خدا داد به حافـظوصالِ او ز عمرِ جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به
هر گنـج سـعادت که خدا داد به حافـظ
از يمـن دعاي شـب و ورد سـحري بود
دل خوش گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام
آمده ام با عطش سال ها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام
مده جام مي و پاي گل از دست --------------------- ولي غافل مباش از دهر سر مست
ترا چون آرزوهایم همیشه دوست خواهم داشت
به شرطی که مرا در آرزوی خویش مگذاری
چه زیبا می شود دنیا برایِ من! اگر روزی
تو از آنی که هستی ای معما پرده برداری
دل خوش گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام
آمده ام با عطش سال ها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام
يار دارد سر صيد دل حافظ , ياران
شاهبازي به شكار مگسي مي آيد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |