حل مشکلات علمی و درخواست اطلاعات دانشجویان رشته ی مواد و متالورژی

فرهنگ

مدیر بازنشسته
چهار درس زندگی که باید از میمون، موش، قورباغه و سگ ها فرا بگیرید


این مطلب ترجمه فارسی مطلب What Animals Can Teach Us About Reaching Our Goals سایت Pick The Brain است. این سایت از جمله سایت های انگلیسی زبان پرطرفدار است که مطالب بسیار خوبی در زمینه بهبود زندگی، روانشناسی و… منتشر می کند.
میمون هایی که «ترسیدن» را یاد گرفتند: میمون هایی که از مار نمی ترسیدند را در کنار مار ها قرار دادند. در همین حین صداهای بلند و وحشتناکی هم از بلندگو ها پخش کردند. با این کار میمون هایی که از مار ها نمی ترسیدند «یاد گرفتند» که از مار بترسند. نتیجه عجیب تر این آزمایش این بود که حتی میمون های دیگری که هم که از مار ها نمی ترسیدند با دیدن ترس سایر میمون ها آنها هم از مار ها ترسیدند.
نتیجه: ما از بعضی از چیزها می ترسیم چون آنها را با چیز های دیگری در ذهن مان به یکدیگر مرتبط می کنیم. مثلآ یک کودک بعد از شنیدن صدای ترسناک محکم بسته شدن درب در تاریکی از تاریکی خواهد ترسید.
قورباغه هایی که زنده زنده آب پز شدند: چند قورباغه را در ظرفی پر از آب جوش انداختند، آنها خیلی سریع از آب جوش به بیرون پریدند و خودشان را نجات دادند. وقتی همین قورباغه ها را در ظرف آب سرد قرار دادند و آرام آرام آب را به جوش رساندند همه آنها در آب جوش کشته شدند چون نتوانستند عکس العملی به همان سرعت نشان دهند.
نتیجه: ما می توانیم تغییرات ناگهانی را بفهمیم و متقابلآ عکس العمل نشان دهیم اما وقتی این تغییرات در دراز مدت انجام می شوند وقتی متوجه می شویم که دیگر خیلی دیر است. یادمان باشد، نه عادت های بد یک شبه وجود کسی را فرا می گیرد و نه کسی یک شبه فرد دیگری می شود، همه چیز پله پله انجام می شود. مهم این است که گرم شدن آب را احساس کنید.
موش های شناگری که غرق شدند: این بار تعدادی موش های صحرایی که بعضی آنها می توانند 80 ساعت مداوم شنا کنند آماده شدند. محققان قبل از اینکه آنها را در آب بیاندازند با کلک این باور غلط را در موش ها به وجود آوردند که آنها گیر افتاده اند. خیلی از موش ها تنها پس از چند دقیقه بعد از شنا کردن غرق شدند. نه چون نمی توانستند شنا کنند، بلکه چون فکر می کردند گیر کرده اند ناامید شده و دست از شنا کردن برداشتند و غرق شدند.
نتیجه: وقتی همه چیز به آن طور که می خواهیم پیش می رود ما هم با حداکثر توان مان تلاش می کنیم. اما بعد از اینکه سر و کله مشکلات بزرگ و کوچک پیدا می شود ناامید شده و دست از تلاش کردن بر می داریم، با وجود اینکه توان انجام آن را داریم.
سگ هایی که یاد گرفتند تلاش نکنند: تعدادی سگ در اتاقی قرار گرفتند که زمین آن می توانست شوک الکتریکی خفیفی به سگ ها وارد کند. دکمه ای روی دیوار اتاق بود که با فشرده شدن جریان را قطع می کرد. وقتی شوک وارد شد سگ ها بالا و پایین پریدند تا بالاخره یکی از سگ ها دکمه را زد و جریان قطع شد. سگ ها یاد گرفتند با زدن آن دکمه آن شوک ناخوشایند قطع می شود.
روی نصف گروه اول سگ ها همین آزمایش دوباره تکرار شد اما این بار دراتاق دیگری که دکمه ای الکی داشت و با زدن آن هیچ اتفاقی نمی افتاد و جریان همچنان ادامه داشت. بعد از این مراحل سگ هایی که در اتاق دوم بودند به اتاق اول (با کلید سالم) بازگردانده شدند و آزمایش تکرار شد. این بار هیچ کدام شان حتی سعی نکردند که دکمه را فشار دهند.
نتیجه: هیچ کس با نامیدی به دنیا نمی آید، بلکه ما بعد از اینکه چند بار شکست می خوریم «شکست خوردن» را یاد می گیریم و حتی به خودمان زحمت تلاش کردن نمی دهیم. اگر به مشکلی برخورده اید، مهم نیست دفعه چندم است که زمین خورده اید، باز هم بلند شوید و برای حل آن تلاش کنید. ممکن است کلید سالم باشد، فقط فشارش دهید!
 

sosmar

کاربر بیش فعال
سلام.
همینجوری که پیش بره باید بجای گفتگوی خودمانی نوشت گفتگوی شاعران .
فکر خوبی هست .
فکر کنم منم باید برم سراغ کتاب شعرف از گنجه درش بیارم.
برم تهران اینکارو می کنم.
 

Hamid1000

عضو جدید
آره دیشب شب شعر من بود! شب بدی بود!
تهران که فکر کنم فقط پژوهشگاه رازی میشه رفت که اونم خیلی سخت میگیره! بیشتر روی خوردگی فلزات کار میکنه و باید کارت بزنید و تمام ساعات رو باشید و ...
میخوای واقعأ صادقانه بری کارآموزی؟
بقیه جاهام 10-15 کیلومتر بیرون تهرانه ولی به نظر من می ارزه!!!;) حداقل یه چیزی یاد میگیری
آره یه مدتی هست سروگوشم نمی جنبه و پسر خوبی شدم! بنظر خودمم بهتره برام که یه نمور راه بی افتم!

غیر از رازی چی؟! مالیبل سایپا می گیره؟ یا مثلا جایی که کارشون جوش، ریخته گری، غیر مخرب یا... باشه
 

reza_1364

مدیر بازنشسته
شنبه آز ریخته گری داشتیم . با هم گروهیام یک افتضاحی کردیم که استاده همش میخندید.آخرشم کمترین نمره نصیب ما شد . قالب همش ترک بود . علتش چیه ؟ چیکار کنیم؟
ساده ترین مشکل با هزارجواب

عمده ترین دلیل خیس بودن ماسه است
 

فرهنگ

مدیر بازنشسته
سلام
امروز برای اولین بار توی دانشکده ما جشن سالیانه مهندسی مواد قراره برگزار شه.....

البته بعید میدونم که بتونم بمونم تا اخرش :)

یادم رفت بگم که حتما عکسا رو براتون میذارممممممممم:smile:
 
آخرین ویرایش:

nargol68

عضو جدید
ما در هیات پروانه هستی با همه تواناییها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم !
برای زمین هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد.
یادمان باشد کسی مسئول مشکلات و دلتنگی های ما نیست
اگر رد پای دزد آرامش و سعادت را دنبال کنیم
سرانجام به خودمان خواهیم رسید!
که در انتهای هر مفهومی نشسته ایم
و همه چیزهای تلنبار مربوط و نا مربوط را زیر و رو میکنیم...
بر جریان باد ایستادن و اگاهانه جبر مطلق را پذیرا شدن رسالت راستین ماست!
در این گوی سر به هوا هیچ چیز مال هیچ کس نیست
و هیچ تکیه گاهی نمیتواند پناه گاهی گردد
می ماند ناب ترین و عمیق ترین حس زندگی
یعنی دوست داشتن و دوست داشته شدن
که شاید باعث فراموشی رنج عظیم بودن گردد ...
 

nargol68

عضو جدید
خدای من !
در کدامین کهکشان سیر میکنی ؟
در کدامین جاده پیش میروی ؟
من اینجا هستم ...
من اینجا هستم با تمام خوبی ها بدی هایم ..
من نقطه کوچکی از دنیای بزرگ افرینش هستم
نقطه ای که اگر تو اراده کنی نخواهم بود
گاهی دلم تنگ میشود
گاهی دلم تنگ میشود برای تمام داشته ها و نداشته هایم
گاهی دلم تنگ میشود برای خنده های بی دلیل کودکانه ام
و چه دنیایی دارند کودکان
دنیایی که هر چه بزرگ میشویم کوچک تر میشود ....
 

nargol68

عضو جدید
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یک ریز و پی در پی دم گرم خویش را در گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته سازد
بدین سان بشکند دایم سکوت مرگبارم را
دکتر علی شریعتی
 

marziye-joOjoO

عضو جدید
کاربر ممتاز
آره یه مدتی هست سروگوشم نمی جنبه و پسر خوبی شدم! بنظر خودمم بهتره برام که یه نمور راه بی افتم!

غیر از رازی چی؟! مالیبل سایپا می گیره؟ یا مثلا جایی که کارشون جوش، ریخته گری، غیر مخرب یا... باشه

خیلی سخت، با آشنا، اونجا که همه چی اوماسیونه! چیزی نداره که! البته قسمت کنترل کیفی در هر جایی که رفتی از همه قسمتها بیشتر مطلب واسه یادگرفتن داره! من خودم با یکی از شرکتهای مپنا که ریخته گری دقیق کار میکرد بودم! ولی خیلی واسم مفی بود، همه ی شرکت ها توی قسمت کنترل کیفی تست های مخرب و غیر مخرب دارند، موفق باشید.;)
 

marziye-joOjoO

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
امروز برای اولین بار توی دانشکده ما جشن سالیانه مهندسی مواد قراره برگزار شه.....

البته بعید میدونم که بتونم بمونم تا اخرش :)

یادم رفت بگم که حتما عکسا رو براتون میذارممممممممم:smile:


اواااااااا! چه جالب! خوش بگذره عزیزم!:smile:
 

marziye-joOjoO

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام.
همینجوری که پیش بره باید بجای گفتگوی خودمانی نوشت گفتگوی شاعران .
فکر خوبی هست .
فکر کنم منم باید برم سراغ کتاب شعرف از گنجه درش بیارم.
برم تهران اینکارو می کنم
.

منتظریم! کتابتو بردار و بیار;)!
 

marziye-joOjoO

عضو جدید
کاربر ممتاز
اااااا! چه جالب! روزمرگی زندگی رو میگم! با چنان تبحر خاصی تکرار میشه که باورت نمیشه قبلأ هم همین بوده! جدید نیست! داشتم به تیتر تبریک جشن سه سالگی باشگاه فکر میکردم که بلخره برداشته شد که یهو چشمم افتاد یه سبزه iran(sabze)eng.com اون بالا!
این یعنی بوی عید!
بوی سال نو!
بوی ماهی!
بوی اسکناس نو! عیدی!
همه این بو ها رو حس میکنن! اما کمتر پیش میاد که بوی عمر رو حس کنن!
این عمره که میگذره!
زمان همه رو تو خلصه ی خودشون غرق کرده! به همین سادگی کنکور رفت!
20 روز گذشت!
پاسخنامه ای که بعضیا بی تابش بودن هم اومد!
تا دو ماه دیگه رتبه میاد!
بعدم نتیجه ها میاد!
به همین سادگی!
واقعأ زندگی همینه؟ همین دلهره ها یعنی زندگی؟
پس زنده باد شاعر" به کجا چنین شتابان؟"
 

reza_1364

مدیر بازنشسته
چشم‌هايتان را باز مي‌كنيد. متوجه مي‌شويد در بيمارستان هستيد. پاها و دست‌هايتان را بررسي مي‌كنيد. خوشحال مي‌شويد كه بدن‌تان را گچ نگرفته‌اند و سالم هستيد.. دكمه زنگ كنار تخت را فشار مي‌دهيد. چند ثانيه بعد پرستار وارد اتاق مي‌شود و سلام مي‌كند. به او مي‌گوييد، گوشي موبايل‌تان را مي‌خواهيد. از اين‌كه به خاطر يك تصادف كوچك در بيمارستان بستري شده‌ايد و از كارهايتان عقب مانده‌ايد، عصباني هستيد. پرستار، موبايل را مي‌آورد. دكمه آن را مي‌زنيد، اما روشن نمي‌شود. مطمئن مي‌شويد باتري‌اش شارژ ندارد. دكمه زنگ را فشار مي‌دهيد. پرستار مي‌آيد.

«ببخشيد! من موبايلم شارژ نداره. مي‌شه لطفا يه شارژر براش بياريد»؟

«متاسفم. شارژر اين مدل گوشي رو نداريم».

«يعني بين همكاراتون كسي شارژر فيش كوچك نوكيا نداره»؟

«از 10سال پيش، ديگه توليد نمي‌شه. شركت‌هاي سازنده موبايل براي يك فيش شارژر جديد به توافق رسيدن كه در همه گوشي‌ها مشتركه».

«10سال چيه؟ من اين گوشي رو هفته پيش خريدم».

«شما گوشي‌تون رو يك هفته پيش از تصادف خريدين؛ قبل از اين‌كه به كما بريد». «كما»؟!

باورتان نمي‌شود كه در اسفند1387 به كما رفته‌ايد و تيرماه 1412 به هوش آمده‌ايد. مطمئن هستيد كه نه مي‌توانيد به محل كارتان بازگرديد و نه خانه‌اي برايتان باقي مانده است. چون قسط آن را هر ماه مي‌پرداختيد و بعد از گذشت اين همه سال، حتما بوسيله بانك مصادره شده است. از پرستار خواهش مي‌كنيد تا زودتر مرخص‌تان كند.

«از نظر من شما شرايط لازم براي درك حقيقت رو ندارين».

«چي شده؟ چرا؟ من كه سالمم»!

«شما سالم هستيد، ولي بقيه نيستن».

«چه اتفاقي افتاده»؟

«چيزي نشده! ولي بيرون از اين‌جا، هيچكس منتظرتون نيست».

چشم‌هايتان را مي‌بنديد. نمي‌توانيد تصور كنيد كه همه را از دست داده‌ايد. حتي خودتان هم پير شده‌ايد. اما جرأت نمي‌كنيد خودتان را در آينه ببينيد.

«خيلي پير شدم»؟

«مهم اينه كه سالمي. مدتي طول مي‌كشه تا دوره‌هاي فيزيوتراپي رو انجام بدي»..

از پرستار مي‌خواهيد تا به شما كمك كند كه شناخت بهتري از جامعه جديد پيدا كنيد..

«اون بيرون چه تغييرايي كرده»؟

«منظورت چه چيزاييه»؟

«هنوز توي خيابونا ترافيك هست»؟

«نه ديگه. از وقتي طرح ترافيك جديد رو اجرا كردن، مردم ماشين بيرون نميارن».

«طرح جديد چيه»؟

«اگر راننده‌اي وارد محدوده ممنوعه بشه، خودش رو هم با ماشينش مي‌برن پاركينگ و تا گلستان سعدي رو از حفظ نشه، آزاد نمي‌شه».

«ميدون آزادي هنوز هست»؟

«هست، ولي روش روكش كشيدن».

«روكش چيه»؟

«نماي سنگش خراب شده بود، سراميك كردند».

«برج ميلاد هنوز هست»؟

«نه! كج شد، افتاد»!

«چرا؟ اون رو كه محكم ساخته بودن».

«محكم بود، ولي نتونست در مقابل ارباس A380 مقاومت كنه».

«چي؟!.... هواپيما خورد بهش»؟

«اوهوم»!

«چه‌طور اين اتفاق افتاد»؟

«هواپيماش نقص فني داشت، رفت خورد وسط رستوران‌گردان برج».

«اين‌كه هواپيماي خوبي بود. مگه مي‌شه اين‌جوري بشه»؟

«هواپيماش چيني بود. ***** كاربراتورش خراب شده بود، بنزين به موتورها نرسيد، اون اتفاق افتاد».

«چند نفر كشته شدن»؟

«كشته نداد».

«مگه مي‌شه؟ توي رستوران گردان كسي نبود»؟

«نه! رستوران 4سال پيش تعطيل شد»..

«چرا»؟

«آشپزخونه‌اش بهداشتي نبود».

«چي مي‌گي؟!... مگه مي‌شه آخه»؟

«اين اواخر يه پيمانكار جديد رستوران گردان رو گرفت، زد توي كار فلافل و هات‌داگ....».

«الان وضعيت تورم چه‌جوريه»؟

«خودت چي حدس مي‌زني»؟

«حتما الان بستني قيفي، 14هزار تومنه».

«نه ديگه خيلي اغراق كردي. 12هزار تومنه».

«پرايد چنده»؟

«پرايدهاي قديمي يا پرايد قشقايي»؟

«اين ديگه چيه»؟

«بعد از پرايد مينياتور و ماسوله، پرايد قشقايي را با ايده‌اي از نيسان قشقايي ساختن».

«همين جديده، چنده»؟

«70ميليون تومن».

«پس ماكسيما چنده»؟

«اگه سالمش گيرت بياد، حدود 2 يا 2 و نيم....».

«يعني ماكيسما اسقاطي شده؟ پس چرا هنوز پرايد هست»؟

«آزادراه تهران به شمال هم هنوز تكميل نشده».

«تونل توحيد چه‌طور»؟

«تا قبل از اين‌كه شهردار بازنشسته بشه، تمومش كردن».

«شهردار بازنشسته شد»؟

«آره».

«ولي تونل كه قرار بود قبل از سال1390 افتتاح بشه».

«قحطي سيمان كه پيش اومد، همه طرح‌ها خوابيد».

«چندتا خط مترو اضافه شده»؟

«هيچي! شهردار كه رفت، همه‌جا رو منوريل كشيدن. مترو رو هم تغيير كاربري دادن».

«يعني چي»؟

«از تونل‌هاش براي انبار خودروهاي اسقاطي استفاده كردن».

«اتوبوس‌هاي BRT هنوز هست»؟

«نه! منحلش كردن، به جاش درشكه آوردن. از همونايي كه شرلوك هلمز سوار مي‌شد».

«توي نقش‌جهان اصفهان ديده بودم از اونا...»

«نقش‌جهان رو هم خراب كردن».

«كي خراب كرد»؟

«يه نفر پيدا شد، سند دستش بود، گفت از نوادگان شاه‌عباسه، يونسكو هم نتونست حرفي بزنه».

«خليج‌فارس چه‌طور؟»

«اون هم الان فقط توي نقشه‌هاي خودمون، فارسه. توي نقشه گوگل هم نوشته خليج صورتي».

«خليج صورتي چيه»؟

«بعضي‌ها به نشنال‌جئوگرافيك پول مي‌دادن تا بنويسه خليج عربي، ايران هم فشار مياورد و مدرك رو مي‌كرد. آخرش گوگل لج كرد، اسمش رو گذاشت خليج صورتي...»

«ايران اعتراضي نكرد»؟

«چرا! گوگل رو ***** كردن».

«ممنونم. بايد كلي با خودم كلنجار برم تا همين چيزا رو هم هضم كنم».

«يه چيز ديگه رو هم هضم كن، لطفا»!

«چيو»؟

«اين‌كه همه اين چيزها رو خالي بستم».

«يعني چي»؟

«با دوست من نامزد شدي، بعد ولش کردي. اون هم خودش را توي آينده ديد، اما خيلي زود خرابش کردي. حالا نوبت ما بود تا تو را اذيت کنيم. حقيقت اينه که يك ساعت پيش تصادف كردي، علت بيهوشي‌ات هم خستگي ناشي از كار بود. چيزيت نيست. هزينه بيمارستان را به صندوق بده، برو دنبال زندگي‌ات»!

«شما جنايتكاريد! من الان مي‌رم با رييس بيمارستان صحبت مي‌كنم».

«اين ماجرا، ايده شخص رييس بيمارستان بود».

«ازش شكايت مي‌كنم»!

«نمي‌توني. چون دوست صميمي پدر نامزد جديدته».
 

فرهنگ

مدیر بازنشسته
اااااا! چه جالب! روزمرگی زندگی رو میگم! با چنان تبحر خاصی تکرار میشه که باورت نمیشه قبلأ هم همین بوده! جدید نیست! داشتم به تیتر تبریک جشن سه سالگی باشگاه فکر میکردم که بلخره برداشته شد که یهو چشمم افتاد یه سبزه iran(sabze)eng.com اون بالا!
این یعنی بوی عید!
بوی سال نو!
بوی ماهی!
بوی اسکناس نو! عیدی!
همه این بو ها رو حس میکنن! اما کمتر پیش میاد که بوی عمر رو حس کنن!
این عمره که میگذره!
زمان همه رو تو خلصه ی خودشون غرق کرده! به همین سادگی کنکور رفت!
20 روز گذشت!
پاسخنامه ای که بعضیا بی تابش بودن هم اومد!
تا دو ماه دیگه رتبه میاد!
بعدم نتیجه ها میاد!
به همین سادگی!
واقعأ زندگی همینه؟ همین دلهره ها یعنی زندگی؟
پس زنده باد شاعر" به کجا چنین شتابان؟"


جالب بود.....

دکتر سریعتی میگه::


آرزو کردم ای کاش هم اکنون همچون مسیح، بی درنگ، آسمان از روی زمین برم دارد،
یا لااقل همچون قارون، زمین دهان بگشاید و مرا در خود فرو بلعد .
اما ... نه،
من نه خوبی عیسی را داشتم و نه بدی قارون را .
من یک " متوسط " بی چاره بودم و ناچار،
محکوم که پس از آن نیز " باشم و زندگی کنم ".
نه، باشم و زنده بمانم .
و در این " وادی حیرت " پرهول و بیهودگی سرشار، گم باشم .
و همچون دانه ای که شور و شوق های روییدن در درونش،
خاموش می میرد و آرزوهای سبز در دلش می پژمرد،
در برزخ شوم این " پیدای زشت " و آن " ناپیدای زیبا "، خرد گردم .
که این سرگذشت دردناک و سرنوشت بی حاصل ماست .
در برزخ دو سنگ این آسیای بی رحمی که ...
" زندگی " نام دارد!

http://www.www.www.iran-eng.ir/images/misc/progress.gif
 

فرهنگ

مدیر بازنشسته
جشن سالیانه دانشکده . برداشت اول

جشن سالیانه دانشکده . برداشت اول

شاید شبیه به یه گزارش باشه و شاید فقط حرف::

دیروز برای اولین بار توی دانشکده جشن سالیانه برگزار شد . دانشکده های دیگه مثل مکانیک و... چندین ساله که این جشنو برگزار میکنن....


1. تعداد بلیت های ارائه شده بیش از تعداد صندلی های آمفی تئاتر دانشکده بود .حول و حوش 250 نفر قرار بود تو این جشن شرکت کنن . در نتیجه تعدادی هم صندلی توی سالن دانشکده گذاشته شد و بچه ها تونستن با تکنولوژی (ویدئو پروزکت) ببینن که توی امفی چه خبره؟؟


2. بانی اصلی بچه های انجمن علمی بودن

3. چند تا از استادا هم توی این مراسم حضور داشتن + دانشجوهای دانشکده های دیگه و....

4. مراسم حول و حوش ساعت 5 شروع شد و نمیدونم کی تموم شد (چون من تا 21 موندم)
 

فرهنگ

مدیر بازنشسته
جشن سالانه دانشکده .برداشت دوم

جشن سالانه دانشکده .برداشت دوم

1.توی این جشن از بچه های انجمن علمی به خاطر برگزاری نهمین همایش علمی دانشجویی متالورژی(یادتونه دیگه؟؟؟؟) تشکر شد


2. از معاون اموزشی دانشکده هم که استعفا دادن و دیگه توی این سمت نیستن (فکر کنم بعد از 6 سال) تقدیر و تشکر شد .....

( صبح که اومدم دانشکده دیدم بچه ها یه چیزی رو امضا میکنن . با پرس و جو فهمیدم که همه دانشجوهای دانشکده دارن رو یه بنر امضا میززن تا یادگاری و تقدیری باشه از معاون دانشکده)
ولی انصافا واسه بچه ها مادری میکرد :redface: خیلی مهربون و دلسوز
جالب این بود که کاملا شوکه بود.....

شاید اینجای جشن یواش یواش ناراحتی رو توی دل خیلی از بچه ها اورد البته فقط ما 85 که داریم میریم.....:cry:


3. از دو تا بچه های قدیمی دانشکده هم که الان توی صنعت نفت و گاز دارن کار میکنن جهت اثبات این موضوع که متالورژ جماعت بیکار نمیمونه هم دعوت شده بود تا یه کمی بچ هها رو خوشحال کنن;)

اینم یه حرف از اونا :" به اندازه تمام دانشجوهای متالورژی توجیه واسه پدیده های متالورژیکی وجود داره :biggrin:"
(و البته اشاره ای به این موضوع که هر چی میشه میگیم نابجایی . مرز دانه .و .....:D)

4. بع داز اون مسابقه ترین ها برگزار شد :
بدشانس ترین .... خوش شانس ترین .... مثبت ترین .... و.....
که البته بچه ها توی این قسمت واقعا گل کاشتن کاملا محترمانه (با توجه به اینکه توی دانشکد هههای دیگه توی برگزاری این مسابقه کمی بی احترامی ایجاد می شد)

5. عصرانه

6. موسیقی سنتی
4. گروه موسیقی دانشکده و ....

5. مسابقه ماست خوری هم برای خانم ها و پفک خوری برای اقایون برگزار شد و جالب این بود که توی هر دو مسابقه بچه های ارشد برنده شدن ....
عجب پتانسیلی دارن ایناااااااااا
 

فرهنگ

مدیر بازنشسته
جشن سالانه دانشکده .برداشت آخر

جشن سالانه دانشکده .برداشت آخر

دیشب داشتم به این فکر میکردم که چقدر زود 4 سال گذشت....
خاطره خاصی نداشتم اما فکر میکنم گذروندن 4 سال از روزایی که بهترین سال های عمرت هستن توی دانشکده برای خودش خاطره باشه....

شاید این حرف امروز باشه و بعد چند سال فراموش بشه ....

در هر صورت اونایی که سال پایینین حواسشون باشه . شاید این اخرین جایی باشه که میتونن انقدر عمیق تجربه کنن

http://www.www.www.iran-eng.ir/picture.php?albumid=1762&pictureid=7959
 

REZAB

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیشب داشتم به این فکر میکردم که چقدر زود 4 سال گذشت....
خاطره خاصی نداشتم اما فکر میکنم گذروندن 4 سال از روزایی که بهترین سال های عمرت هستن توی دانشکده برای خودش خاطره باشه....

شاید این حرف امروز باشه و بعد چند سال فراموش بشه ....

در هر صورت اونایی که سال پایینین حواسشون باشه . شاید این اخرین جایی باشه که میتونن انقدر عمیق تجربه کنن

به این امید برگشتم دانشگاه که شاید بتونم خاطرات دوران کارشناسی رو زنده کنم... ولی حتی یک هزارم اون حال و هوا رو هم تجربه نکردم... منم به اونایی که هنوز تو دوران کارشناسی هستن توصیه میکنم قدر این دوران رو بدونید...:cry:
 
بالا