رفیق...!! بیا غم را شریکم باش!

وضعیت
موضوع بسته شده است.

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاکت می کنم
همین امشب!

تو را،
خاطره هایت را،
سایه ی سیاه و سنگینت را،
همه را همین امشب خواهم سپرد
به دستان سرد و پر وحشت گورهایی تاریک و عمیق
و تو خواهی مرد!
و من
بی رحمانه تر از خنده ی گور
بر مرگ تو خواهم خندید!!
 

sharifi1984

عضو جدید
کاربر ممتاز
its been a long cold winter without you
i've been crying on the inside over you
just slipped through my fingers as life turned away
its been a long cold winter since that day
its hard to find
hard to find
hard to find the strength now but i try
and I don't want to
don't want to
don't want to go on and speak now
of what's gone by
Cos no matter what i say
no matter what i do
i cant change what happened
No matter what i say
no matter what i do
i cant change what happened
You just slipped through my fingers
and i feel so ashamed
You just slipped through my fingers
and i have paid
Cos no matter what i say
no matter what i do
i cant change what happened
No matter what i say
no matter what i do
i cant change what happened
no no I can't change
just slipped through my fingers
and i feel so ashamed
You just slipped through my fingers
and i have paid.
 

marysasarvar

عضو جدید
تمام تنهایی دنیا امشب با من است!!!

سکوت ، سکوت و سکوت ...

در ذهنم هیچ خاطره ای گذر نمی کند...

گویی آنها هم مرا در تنهاییم ، تنهایم گذاشته اند...

کیست که درد تنهایی مرا تجربه کرده...

کیست که مرا در این حال بفهمد...

می شکند سکوت تنهاییم با طنین صدای گریه ات...

خوش به حالت که چه ساده اشک می ریزی!!!

چه سخت است برای مرد...

« گریه »

می فشارد بغض گلویم...

سخت کرده نفس کشیدنم را...

به گریه های تو حسودیم می شود!!!

شاید عذاب من همین باشد....
سلام اي غرابت تنهايي
اتاق را به تو تسليم مي كنم
زيرا كه ابرهاي تيره هميشه
پيغمبران آيه هاي تازه تطهيرند
و در شهادت يك شمع راز منوري است كه آن را
آن آخرين و آن كشيده ترين شعله خوب مي داند
ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد
....:gol::gol::gol:
 

spow

اخراجی موقت

دست بالا بردم ,

تا که دستان پر از خواهش من را شاید ,

مهر او دریابد .

بارها خوانده ام او را اما ,

او مرا می شنود ؟

و میان همه هستی بی پایانش ,

او مرا می بیند ؟

در جهانی که , هزاران مه و خورشید در آن ناچیزند ,

ذره را راهی هست ؟

...

بارش ابر سپید ,

تاری پنجره , وهم مرا می شوید .

کهکشانی به دل پنجره ام جای گرفت ,

و خدایی به دل کوچک من .

قاصدی در راه است ,

و پیامی از نور .

می توانی که بخوانی تو مرا ,

من تو را می شنوم , می بینم .

میل جاری شده در خواندن تو ,

پاسخ ماست .

رود با میل خودش جاری نیست ,

جذبه مهر فرا خوانده ز دریا ,

سبب جاری رود .

دست خالی مرا نور اجابت پر کرد .

 

spow

اخراجی موقت
من از نسل ریگم همه تشنگی

تو از فصل بــاران پـــر از تازگـــی

دلم با تو خندید دلم با تو پر شد

پر از شور عشق و پر از زندگــی

نشان از چه داری گل اندام من

که لبــریـزم از حـس پروانگــــی

نگاهـــم کن و بازگـــردان مـــرا

به آن لحظه خـوب دلدادگــــی

بتاب ماه روشن به این شب زده

خلاصم کن از این غـم و تـیرگـی

نشانـی بده از خودت خوب من

رهایـــم کــن از بـــند آوارگـــــی

تو را از خــدا خواستم همیشه

بیـا و بمــان ای همـه زندگـــی
 

spow

اخراجی موقت

چه بارونی داشت

دستات!

تمام جان من تازه شد،

گل کرد،

شکفت

و خندید...

این خنده را

-حتی اگر برای یک روز بود-

مدیون دستهای تو هستم.

 

spow

اخراجی موقت

فصل پاییز

ماه آذر

دوروز مانده به چیدن یلدا

یک سال دیگر از لحظه ثبت بودنت گذشت

سالی سرشار از:

ثانیه هایی سبز

دقایقی سرخ

و ساعاتی زرد...

ثانیه هایی که در انتظار آمدنت به تمام جاده ها چشم دوختند،

دقایقی که در التهاب دیدنت عاشقانه سوختند،

و ساعاتی که در اشتیاق داشتنت صبوری آموختند.

مهربان من؛

در این مدت لحظه ای بی یاد تو نبودم

که بی تو سقف دل تنگی ام کوتاهتر میشود

و شور و شر جوانی ام کمتر!!!

دل ضربه هایم بیشتر میشود

و گل خنده هایم پر پر...

خوب من:

هر کجا و با هر که هستی

هر سال

همین روز

همینجا

به دیدنم بیا...


بیا که قلب مشتاقم انی بی تونیست
...
 

spow

اخراجی موقت
مشت مي كوبم بر در
پنجه مي سايم بر پنجره ها
من دچار خفقانم خفقان
من به تنگ آمده ام از همه چيز
بگذاريد هواري بزنم
آي
با شما هستم
اين درها را باز كنيد
من به دنبال فضايي مي گردم
لب بامي
سر كوهي دل صحرايي
كه در آنجا نفسي تازه كنم
آه
مي خواهم فرياد بلندي بكشم
كه صدايم به شما هم برسد
من به فرياد همانند كسي
كه نيازي به تنفس دارد
مشت مي كوبد بر در
پنجه مي سايد
بر پنجره ها
محتاجم
من هوارم را سر خواهم داد
چاره درد مرا بايد اين داد كند
از شما خفته چند
چه كسي مي ايد با من فرياد كند ؟
 

spow

اخراجی موقت
موجیم و وصل ما ، از خود بریدن است
ساحل بهانه ای است ، رفتن رسیدن است
تا شعله در سریم ، پروانه اخگریم
شمعیم و اشک ما ،در خود چکیدن است
ما مرغ بی پریم ، از فوج دیگریم
پرواز بال ما ، در خون تپیدن است
پر می کشیم و بال ، بر پرده ی خیال
اعجاز ذوق ما ، در پر کشیدن است
ما هیچ نیستیم ، جز سایه ای ز خویش
آیین آینه ، خود را ندیدن است
گفتی مرا بخواهن ، خواندیم و خامشی
پاسخ همین تو را ، تنها شنیدن است
بی درد و بی غم است ، چیدن رسیده را
خامیم و درد ما ، از کال چیدن است
 

spow

اخراجی موقت

سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
سرها در گريبان است
كسي سر بر نيارد كرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را
نگه جز پيش پا را ديد ، نتواند
كه ره تاريك و
لغزان است
وگر دست محبت سوي كسي يازي
به اكراه آورد دست از بغل بيرون
كه سرما سخت سوزان است
نفس ، كز گرمگاه سينه مي آيد برون ، ابري شود تاريك
چو ديدار ايستد در پيش چشمانت
نفس كاين است ، پس ديگر چه داري چشم
ز چشم دوستان دور يا نزديك ؟
مسيحاي
جوانمرد من ! اي ترساي پير پيرهن چركين
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آي
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوي ، در بگشاي
منم من ، ميهمان هر شبت ، لولي وش مغموم
منم من ، سنگ تيپاخورده ي رنجور
منم ، دشنام پس آفرينش ، نغمه ي ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان
بيرنگ بيرنگم
بيا بگشاي در ، بگشاي ، دلتنگم
حريفا ! ميزبانا ! ميهمان سال و ماهت پشت در چون موج مي لرزد
تگرگي نيست ، مرگي نيست
صدايي گر شنيدي ، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را كنار جام بگذارم
چه مي گويي كه بيگه شد ، سحر شد ،
بامداد آمد ؟
فريبت مي دهد ، بر آسمان اين سرخي بعد از سحرگه نيست
حريفا ! گوش سرما برده است اين ، يادگار سيلي سرد زمستان است
و قنديل سپهر تنگ ميدان ، مرده يا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توي مرگ اندود ، پنهان است
حريفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز يكسان است
سلامت
را نمي خواهند پاسخ گفت
هوا دلگير ، درها بسته ، سرها در گريبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگين
درختان اسكلتهاي بلور آجين
زمين دلمرده ، سقف آسمان كوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است

 

spow

اخراجی موقت

شب از شبهاي پاييزي ست
از آن همدرد و با من مهربان شبهاي شك آور
ملول و سخته دل گريان و طولاني
شبي كه در گمانم من كه آيا بر شبم گريد ،
چنين همدرد
و يا بر بامدادم گريد ، از من نيز پنهاني
من اين مي گويم و دنباله دارد شب
خموش و مهربان با من
به كردار پرستاري سيه پوش پيشاپيش ،‌ دل بركنده از بيمار
نشسته در كنارم ، اشك بارد شب
من اينها گويم و دنباله دارد شب
 

spow

اخراجی موقت
ازهمه دوستانی که با محبتهای بی بدیلشون منو شرمنده بزرگی روح وانسانیتشون کردن وتسلایی برغمهای مدفون وناگفته ام بودندسپاسگزارم
هرچند گفتار ونوشتار نمیتواند مرا ارام کند بابت این همه صداقت
با این همه جزاین ازدستم برنمیامد
همتونو دوست دارم تا فردایی باشادی درپناه حق
 

bernabeo

عضو جدید
کاربر ممتاز
سراب

سراب

من از سحر میومدم
تا به سپیده برسم
به جاده ای که لحظه ها
به اون رسیده برسم

وسوسه یار من نبود
خستگی کار من نبود
به جز صدای عاشقی
تو کوله بار من نبود

مثل چراغی از عطش
از ته شب میومدم
تا برسم به ذات نور
همیشه سو سو می زدم
مثل هوای مزرعه
مثل حقیقت
مثل خاک
پر از صفای لحظه ها
یه چشمه بودم پاک پاک

کدوم سراب راهم رو بست
مناعت منو شکست
که روی آیینه ی من
غبار وسوسه نشست

دعوت به وسوسه رسید
یه ظهر بی سایه و داغ
من همه ی تنم عطش
او همه سایه های باغ

یه لحظه خواب و بعد از اون
نه باغی بود و سایه ای
من و کویر برهوت
نه آبی و نه سایه ای

حالا پس از اون همه سال
هنوز می پرسم از خودم

سراب خالی بود
یا من خواستم و وسوسه شدم

من می تونستم با عطش
تا ظهر گرما بسازم
حاصل عمری که گذشت
عاطل و باطل نبازم

من می تونستم ببرم
اگه میخواستم هنوزم
نه اینکه با نام بهشت
تو این جهنم بسوزم

یه لحظه خواب و بعد از اون
نه باغی بود و سایه ای
من و کویر برهوت
نه آبی و نه سایه ای

حالا پس از اون همه سال
هنوز می پرسم از خودم
سراب خالی بود
یا من خواستم و وسوسه شدم
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
 

معمار67سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
کسی دیگر نمی کوبد در این خانه متروکه ویران را


کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم!!!


ومن شمع می سوزم ودیگر هیچ چیز از من نمی ماند


ومن گریان ونالانم ومن تنهای تنهایم !!!


درون کلبه ی خاموش خویش اما


کسی حال من غمگین نمی پرسد!!!


و من دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم


درون سینه ی پرجوش خویش اما!!!


کسی حال من تنها نمی پرسد


ومن چون تک درخت زرد پاییزم !!!


که هر دم با نسیمی میشود برگی جدا از او


ودیگر هیچی از من نمی ماند!!!
 

معمار67سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
کاش چون پاییز بودم !!!! کاش چون پاییز بودم !!!!


کاش چون پاییز خاموش و ملا انگیز بودم ....................


برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد ...............


آفتاب دیدگانم سرد میشد ........


آسمان سینه ام پر درد میشد ..........


ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد ....................


اشکهایم همچو باران سینه ام را چنگ میزد .........


به چه زیبا بود اگر پاییز بودم .............................


وحشی و پر شور و رنگ آمیز !!!!!!!!!!!!!!!!
 

yuhana

عضو جدید
کاربر ممتاز
ازهمه دوستانی که با محبتهای بی بدیلشون منو شرمنده بزرگی روح وانسانیتشون کردن وتسلایی برغمهای مدفون وناگفته ام بودندسپاسگزارم
هرچند گفتار ونوشتار نمیتواند مرا ارام کند بابت این همه صداقت
با این همه جزاین ازدستم برنمیامد
همتونو دوست دارم تا فردایی باشادی درپناه حق
:crying2::crying2:
کلاغ قصه، گرد سفر از خود تکاند. هنوز آرام نگرفته بود که :
کودک به خواب رفت.
مادر گفت: قصه ي ما به سر رسيد، کلاغه به خونش نرسيد.
و کلاغ بر آوارگي خود گريست و پر کشيد....:crying2:
 

المینا

عضو جدید
هوالحق
من خودم بدجوری دلم گرفته بود.اومدم گفتم شاید حالم بهتر بشه که.........:cry:
ایشاالله خدا غم همه ادما رو برطرف کنه و به ارزوهاشون برسونشون.
میخوام یه اعتراف کنم:وقتی میخواستم بیام نت همش وجدانم میگفت بشین با خدا حرف بزن.باامام زمان.
اونا منتظرتن.بهانه میاوردم که صداشون نمیاد،بامن کاری ندارن.بااینکه صدای هردوشونو میشنیدم.
هم خودمو گول زدم.هم به خیال خودم خدارو!!!!!!!!
کاش از همون اول با خدا چت میکردم.
به امام زمان پیام میدادم.
خدایا معذرت میخوام که بازم دیگران رو انتخاب کردم به جای تو.
.
.
.
(ببخشید من وقتی ناراحتم باید همه حرفامو بگم،حتی اوناییکه راجع به خداست.اینجوری اروم تر میشم.)
spowجان ایشاالله ناراحتیت هرچه زودتر برطرف بشه.
خداهرچی رو میده صبرشم میده.اینوبه عینه تجربه کردم.
 

saraaa

عضو جدید
کاربر ممتاز
راستش اون عکسی که تو دو سه پست قبل گذاشتم، به جرئت می تونم بگم که به من مربوط نمی شه !! نمی گم هیچ غمی تو زندگیم ندارما.اما وقتی خودمو با خیلی های دیگه که دورو برم میبینم مقایسه میکنم، تازه می فهمم که ناشکریه اگه بخوام بگم آدم غمگینی هستم...

بیشترین غم زندگی من به غمگین بودن دوستام و کسایی که دوسشون دارم مربوط می شه.وقتی ناراحتی اونارو میبینم،خودمم درگیر مشکلاتشون می شم.:cry:
انشاالله که هیچ غمی تو دل هیچ کس نباشه :w16:
 

مهرا

عضو جدید
بچه ها یه خورده شاد باشید در مدت 16 ساعت به 10 صفحه رسیده!!!!!!!!
یعنی همتون به بن بست خوردید؟>؟؟؟؟؟
با با !!!!!!!!!آخه چرا تاپیک غم؟؟؟؟؟این همه تاپیک شاد اینجاست
 

yuhana

عضو جدید
کاربر ممتاز
بچه ها یه خورده شاد باشید در مدت 16 ساعت به 10 صفحه رسیده!!!!!!!!
یعنی همتون به بن بست خوردید؟>؟؟؟؟؟
با با !!!!!!!!!آخه چرا تاپیک غم؟؟؟؟؟این همه تاپیک شاد اینجاست
یه امروز رو بخاطر دایی اسپاو اینجوری بودیم تا بلکه یه کم از غمش کم کنیم:crying2: با همدردیمون ولی از فردا دیگه شاد خواهیم شد:w16::w16::w16:
 
  • Like
واکنش ها: spow

مهرا

عضو جدید
یه امروز رو بخاطر دایی اسپاو اینجوری بودیم تا بلکه یه کم از غمش کم کنیم:crying2: با همدردیمون ولی از فردا دیگه شاد خواهیم شد:w16::w16::w16:
خوب خدا رو شکر که برمیگردید
انشالله اسپو جان هم رو به راه باشن
من به ندرت گریه میکنم ولی وضیت اینجا داشت اشک منم در میاورد دیگه
به هر حال منم شریک غمتون بدونید
 
  • Like
واکنش ها: spow

yuhana

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوب خدا رو شکر که برمیگردید
انشالله اسپو جان هم رو به راه باشن
من به ندرت گریه میکنم ولی وضیت اینجا داشت اشک منم در میاورد دیگه
به هر حال منم شریک غمتون بدونید
قربونت برم مهربون
 
  • Like
واکنش ها: spow

صنم.

عضو جدید
داری اشک همه رو در میاری :crying:خوش بحالت که وقتی دلت میگیره و غصه داری اونو با دیگرون شریکم میشی
من بدم میاد غصه هامو بروز بدم:crying2: همه رو واسه خودم نیگر میدارم :w04:
 
  • Like
واکنش ها: spow
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا