رد پای احساس ...

amir fadaie

عضو جدید
می خواهم برایت بنویسم. اما مانده ام که از چه چیز و از چه کسی بنویسم؟

از تو که بی رحمانه مرا تنها گذاشتی یا از خودم که چون تک درختی در کویر خشک،
مجبور به زیستن هستم.

از تو بنویسم که قلبت از سنگ بود یا از خودم که شیشه ای بی حفاظ بودم؟
از چه بنویسم؟

از دلم که شکستی، یا از نگاه غریبه ات که با نگاهم آشنا شد؟

ابتدا رام شد، آشنا شد و سپس رشته مهر گسست و رفت و ناپیدا شد.

از چه بنویسم؟
از قلبی که مرا نخواست یا قبلی که تو را خواست؟

شاید هم اگر در دادگاه عشق محاکمه بشویم،
دادستان تو را مقصر نداند و بر زود باوری قلب من که تو را بی ریا و مهربان انگاشت اتهام بزند.

شاید از اینکه زود دل بسته شدم و از همه ی وابستگی ها بریدم تا تو را داشته باشم
به نوعی گناهکاری شناخته شدم.

نه!نه! شاید هم گناه را به گردن چشمان تو بگذارند که هیچ وقت مرا ندید،
یا ندیده گرفت چون از انتخابش پشیمان شده بود. عشقم را حلال کردم تا جان تو را آزاد کنم.

که شاید دوری موجب دوستی بیشترمان بشود و تو معنای ((دوست داشتن))را درک کنی...
امّا هیهات.... که تو آن را در قلبت حس نکردی و معنایش را ندانستی...
از من بریدی و از این آشیان پریدی...

((ای کاش هیچ گاه نگاهمان با هم آشنا نشده بود...
ای کاش هرگز ندیده بودمت و دل به تو دل شکن نمی بستم.
ای کاش از همان ابتدا، بی وفایی و ریا کاری تو را باور داشتم انتظار باز آمدنت،
بهانه ای برای های های گریه های شبانه ام شد و علتی برای چشم به راه دوختن
و از آتش غم سوختن و دیده به درد دوختم... ))

امّا امشب می نویسم تا تو بدانی که دیگر با یادآوری اولین دیدارمان چشمانم پر از اشک نمی شود.
چون بی رحمی آن قلب سنگین را باور دارم.

امشب دیگر اجازه نخواهم داد که قدم به حریم خواب ها و رویاهایم بگذاری...
چون این بار، ((من)) اینطور خواسته ام، هر چند که علت رفتن تو را نمی دانم
و علت پا گذاشتن روی تمام حرفهایت را...

باور کن...

که دیگر باور نخواهم کرد عشق را... دیگر باور نمی کنم محبت را...
و اگر باز گردی به تو نیز ثابت خواهم کرد...​
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]اون منم که عاشقونه شعر چشماتو می گفتم....هنوز هم [/FONT] [FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خیس می شه چشمام وقتی یاد تو می افتم....هنوز هم [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]مییای تو خوابم تو شبای پر ستاره....هنوز هم می گم خدایا [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]کاشکی برگرده دوباره. [/FONT]
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
همیشه گـــفتنی نیست

دوست داشتن همیشه گـــفتنی نیست گاه سکوت است و گاه نگــــــاه ... غـــــریبه !

این درد مشترک من و توست که گاهی نمی توانیم در چشمهای یکد یگــرنگــــاه کنیم
 

amir fadaie

عضو جدید
به یاد می آورم

شبی بی ستاره را

که گفتی: دیگر دوستت ندارم !

اما گواهی نگاهت این نبود . . .

گفتم: آخر چگونه ؟

یادم می آید جوابم را ندادی و رفتی . . .

دیگر یادم نمی آید

که چه به یاد دارم

جز نگاهی پر اشک به راه آمدنت . . .
 

amir fadaie

عضو جدید
سلام ؛ حال من خوب است

ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور

که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند . . .

با این همه اگر عمری باقی بود

طوری از کنار زندگی می گذرم

که نه دل کسی در سینه بلرزد

و نه این دل نا ماندگار بی درمانم . . .

تا یادم نرفته است بنویسم:

دیشب در حوالی خواب هایم ، سال پر بارانی بود . . .

خواب باران و پاییزی نیامده را دیدم

دعا کردم که بیایی

با من کنار پنجره بمانی ، باران ببارد

اما دریغ که رفتن ، راز غریب این زندگیست

رفتی پیش از آن که باران ببارد . . .

می دانم ، دل من همیشه پر از هوای تازه باز نیامدن است !

انگار که تعبیر همه رفتن ها ، هرگز باز نیامدن است

بی پرده بگویمت :

می خواهم تنها بمانم

در را پشت سرت ببند

بی قرارم ، می خواهم بروم ، می خواهم بمانم ؟!

هذیان می گویم ! نمی دانم . . .

نه عزیزم ، نامه ام باید کوتاه باشد

ساده باشد ، بی کنایه و ابهام

پس از نو می نویسم:

سلام! حال من خوب است

اما تو باور نکن . . .
 

yuhana

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرگ در هر حالتی تلخ است ،
اما من دوست تر دارم که چون از ره در آید مرگ،
در شبی آرام،
چون شمعی شوم خاموش...
 

amir fadaie

عضو جدید
به او گفتم:

اگر روزي از اين ايّام بي فرجام

من مُردم

تو بعد از من چه خواهي كرد ؟

چه كس را جاي من

بر سينه ی پر مهر و غمگينت

به آرامي بخواباني و در گوشش

ز شيريني آينده غزل خواني ؟

اگر مُردم

تو بعد از من

چگونه پيكر سرد مرا بر خاک بسپاري ؟

چگونه بي وجود من

به زير آسمان آبي ِ دنيا

به روي خاك اين دنيا

قدم با شور بگذاري ؟

دلش لرزان ز عمق خستة جانش

به همراه هراسي در دو چشمانش

به چشمانم نگاهي كرد و با غم گفت:

اگر روزي از اين ايّام بي فرجام

تنت سرد و دو چشم مهربانت بسته گردد

ز بغض رفتن دستان پر مهرت

نمي ميرم ولي

همچون پرستويي كه جفت خويش گم كرده

به زير آسمان آبي دنيا

به روي خاک ِ پست و تيره ی دنيا

دو بالم را كه مي بندم

مثال عاشق و ديوانه و مجنون

به روي خاک مي غلتم

و با اشک دو چشمانم

به روی ذره هاي خاک

مي سازم نمادي از دو چشمانت

كه همچون مردم براق چشمانت

ميان ظلمت شبهاي تنهايي

برايم "هستي" ام گردد

همان آرام جان من

همان ديوانه ام گردد . . .

به چشمانش نگه كردم

و قدر لحظه اي آن شب

برايش گريه هم كردم

و اكنون قدر يك لحظه

از آن قادر ، از آن رحمان

به قدرِ آسمان ، از او

چه عمري را طلب كردم!

كه حتي قدر يک لحظه

كنارش بيشتر باشم

و قدر لحظه هايم را

فزون تر ، بهتر و ديوانه تر دانم
 

aki.hk

عضو جدید
سنگی تراشیده
به اکلیل آغشته
برجسته
فرو نشسته
تصویر غمگین ترین غروبها
تندیس وحشی ترین کولی ها (از پیکر تو حرف می زنم )


مذاب غفگین ترین غروب
شکوفه درشت رویایی ترین درخت
مرجان سوخته عمیق ترین دریا( لبهای تو )

دو موج سرد و کوچک
دو بادبان دور
دو آرامش شیر گونه
دو آرامگاه ابدی (دستهای تو )

من تورو سرود کردم
من ابدیتی را سرود کردم
فرشتگانی سپید پوش در طواف جاودانه شبی مدور
(چشمهای تو)
 

amir fadaie

عضو جدید
همین چند شب پیش بود . . .

بدون دعوت

بدون اینکه تو بدونی

بدونه اینکه تو بخوای

اومدم مراسم عروسیت

قشنگترین کت و شلواری رو که داشتم پوشیدم

همونی که با هم خریده بودیم . . .!

یادته چقدر دوستشون داشتی . . . ؟!




سرم گیج میره

چند تا آدم بالای سرم هی حرف میزنن

ولشون کن حرفای منو گوش کن !

آره اون شب خیلی قشنگ شده بودی

شبیه فرشته ها

می دونی قبلا اینو بهت نگفته بودم

فقط دلم می خواست خنده هاتو ببینم

اون شب اومدم اونجا چون می خواستم خنده هاتو ببینم !




هیچکس متوجه من نشد

انگاری مثل یه روح بودم

از دور نگات می کردم

آخ که اون بوسه به غریبه چقدر زیبا بود !

خودم می خندیدم

ولی یه صدای وحشتناک از درونم شنیده می شد . . .

انگاری قلبم ذره ذره می شکست . . .




وای یهو بارون زد !

صورتم خیس خیس شد

طاقت نیاوردم

از اونجا اومدم بیرون

ولی تا ده تا کوچه بالاتر صدای خنده هات میومد

یه گوشه ای نشستم تا کمی آروم بشم

دستمو گذاشتم روی قلبم

سرمو گرفتم رو به آسمون

با خدا یه عهدی بستم

دیگه اجازه ندم هیچکی وارده این ویرونه بشه

قلبمو میگم . . . !

قسم خوردم برای تو تا همیشه نگهش دارم




حالا چند روز گذشته و من روی تخت بیمارستانم

دکترا میگن لحظه های آخره

باورم نمیشه دارم میرم

چقدر زود به آرزوم رسیدم

یادته همیشه بهت می گفتم:

بعد تو تنها مرگ آرومم میکنه . . .

هر دوتامون به آرزومون رسیدیم

یادمه تو هم می گفتی یه روزی باید بری

تو زود رفتی . . .

منم زودی میرم . . .

فقط با اختلاف چند روز

مثل همیشه ازت خداحافظی نمی کنم

فقط یه جمله:

" بخند چون عاشق خنده هاتم ! "
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
صبح ها طلوع ...

تو می آیی

و من می روم ...

عصرها غروب ...

من می آیم

وتو می روی ...

چقدر دوست دارم این خیابان دو طرفه را !

وقتی که تکرار دیدنت به من می آموزد

.

.

.

دل

شامل قانون جاذبه نیست ...!


 

amir fadaie

عضو جدید
مي پرستم تو را!

اينقدر براي تو نماز مي خوانم

كه خدا حسودي اش مي شود!

اينقدر تو را دوست دارم

كه خدا كُفرش در مي آيد!

ولي به روي خودش نمي آورد

درست مثل من

كه به روي خودم نمي آورم

نديدنت را

و همه را توي خودم مي ريزم

درست مثل من

كه دارم مي ميرم

ولي هنوز زنده ام
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
بیا از روزهایی بگو که نیستم !

بگو باز کسی هست این همه صبر کند

تا دلت خالی شود از حرف ؟!...

بیا از روزهایی بگو که نخواهم بود ...

آن روز حتما توی دلت خواهی گفت :

کاش کمی ... فقط کمی ... مهربان تر بودم ...!

 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
سنگ و صدف
کنار هم
مرجان ، خزه ها
تابش خورشید رو به سوی دریا
هاله می سازد نور بر صدف
جان می گیرد
گل مروارید
در باغ صدف
سنگ ، رنگ چهره می بازد
ذرات وجودش
از سوزش عشق ، به دور مروارید
پروانه وار می رقصد
شمع گونه می سوزد
آری ، زیباتر از مروارید چه می توان دید ؟
 

amir fadaie

عضو جدید
« چه می جویی در این خانه که خود ویرانه اش کردی

چه می بینی در این عاشق ، که خود دیوانه اش کردی



نه می از جام ما نوشی ، نه دَم چشم از وفا پوشی

نه خود را می کنی آزاد ، نه در عاشق کُشی کوشی



نه می خواهی مرا بی عشق ، نه خود را عاشقم دانی

نه بر عشقم زنی طعنه ، نه از عشقم گریزانی



نه دورم از خودت سازی نه با بازی نگه داری

نمی دانم چه می خواهی ، چه افکاری به سر داری »




در جواب شعر بالا :


رخت در دیده می دیدم ندا نستی چه می دیدم

اگر خورشید ،آنجا بود شرارش را نمی چیدم



سحر نامت اذانم شد ، نمایت ، نان و آبم شد

هزار سودای نوشینت بلای روح وج انم شد



نظر برآسمان ها رفت به دیدارت همان جا رفت

عطش از کام ها سررفت ستون دین مان وا رفت



شبی با باده می خفتم سحر سجاده می سفتم

سخن ها از دو چشمانت به جام باده می گفتم



طنین موج گیسویت مزید خلف ادراک است

نظام دولت مجنون نزاع عقل و ادراک است



جه خواهی از سبک عقلی که خود حیران و مبهوت است

حدیث حال و احوالش ، گهی حی و گهی موت است
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
امشب باران آمد و اشکهایم را شست !

سردم نیست ولی می لرزم ...

کاش تمام شود و تمام نشوم !

.

.

.

یک نفر دارد گریه می کند انگار

نکند من باشم !

می روم آرامش کنم که کسی را جز من ندارد ...!!!
 

amir fadaie

عضو جدید
مي سرايم اين بار ، يك غزل از شادي

با دلي غمديده

مي نويسم اين بار قصه ي آزادي

شايد آرام شود ، دل بي كينه ي من

نشود بار دگر شعرم ، آيينه ي من

مي نويسم شايد مردم دهكده ي غصه و غم

يك نهال از شادي بر دل خود كارند

و دل صخره و سنگ پراز احساس شود

كوه عاشق شود و

دل دريا بتپد

مي سرايم شايد

عشق ارزان نشود

هيچ ياري دگر از خاطر ياري نرود

خاطر هيچ گل از خار مكدر نشود

شايد اين بار كبوتر شوم و

زير بارن نگاهت آرام

پر به آنسوي افق ها بكشم

تا كه شايد

پس از اين دوري تلخ

قدري احساس مرا درك كني

مي سرايم شايد

هيچ چشمي دگر ابري نشود

شايد آن خاطره سبز بهار

در دل اين سرما باز تكرار شود . . . !
 

amir fadaie

عضو جدید
می شود لطف کنی بروی از پیشم ؟

می شود جان بر لب ننمایی بیشم ؟



می شود قهر کنیم تو تک و من تنها ؟

می شود بند نسازیم و بگردیم رها ؟



می شود گریه نبینی ز من و من از تو ؟

می شود زندگی خویش بسازیم از نو ؟



می شود بازی این عشق فراموش شود ؟

می شود شعله ی این وسوسه خاموش شود ؟



می شود دل بکنیم از هم و آهسته رویم ؟

می شود مرهم این زخم خدا را بنهیم ؟



می شود یاد بگیریم غریبیم و جدا ؟

می شود از قفس قلب بگردیم رها ؟



می شود دل بکنیم ، گرچه سخت است عجیب

می شود ، بشنو ز من ، نادره زیبای حبیب



می شود عقل شود حاکم و دل گردد رام

می شود این به صلاح است بنوش از این جام



می شود پای گذاشت روی دل رفت بهار

می شود از پی و بن کند ز دل قول و قرار
 

samira zibafar

عضو جدید
اگر آواز می خوانم ، اگر اندوه از چشمان من پیداست ، اگر راه گلویم را گرفته بغض پنهانی ، اگر دریا نه یک رودم به سمت خود پریشانی ، اگر باران ندارم ابر بی بارم ، اگر دیوانه ام مستم فقط یک آروز دارم بدانی : دوستت دارم

.........................................
اگر از پایان گرفتن غم هایت ناامید شده ای به خاطر بیاور که زیباترین صبحی که تا به حال تجربه کرده ای مدیون صبرت در برابر سیاه ترین شبی هستی که هیچ دلیلی برای تمام شدن نمی دیدی .
 

samira zibafar

عضو جدید
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]پشت کدامین لحظه بن بست جا ماندی تا ببینی
مردی اینجا می خواست در تنهایی خویش آسمانش را باتو قسمت کند؟؟؟؟
وسعت آسمان تو آنقدر بزرگ بود که حتی تجسم آسمان کوچک من در آن گم شد....
هیچ کس ندانست در بی پناهی شبهای بی ستاره ام
چقدر لبان و قلبم ، پر از ستاره و دوستت دارم بود.....
و من چقدر بر حقیقی بودنش برخود میبالیدم....
اما..............
شاید که دیگر مهم نیست
که از تو گلایه کنم......
دیگر از خدایم هم نخواهم پرسید
که چرا سهم من از این همه سکوت و گذشت و عشقی بی آلایش
چیزی جز سركوب غرور ، سنگسار احساس و منطقهای بی دلیل نبود؟؟؟.......
من میروم تا در پس ستارگان خاموش خویش گم شوم
بی آنکه تو را در آسمان کوچکم گم کنم.......
و دیگر هرگز از تو نخواهم پرسید
که چــــــــــــرا وسعت آسمان تو
آنقدر بزرگ بود که حتی تجسم آسمان کوچک من در آن گم شد؟؟
[/FONT]
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
وقتی دلت خسته شــد ،
دیگر خنده معنایی ندارد ...
فـقـط می خندی تا دیگران ، غم آشیانه کرده در چشمانت را نـبـیـنـنـد !
وقتی دلت خسته شــد ،
دیگر حتی اشکهای شبانه هـم آرومت نمی کنند ...
فـقـط گریه می کنی چون به گریه کردن عادت کرده ای !
وقتی دلت خسته شــد ،
دیگر هیچ چیز آرومت نمی کند به جز دل بریدن و رفتن ...:w05:
 

amir fadaie

عضو جدید
چرا کسی به من نگفت که از تو دور می شوم

تو نیستی و من ز جور روزگار

خموش و بی کس و صبور می شوم

چرا کسی به من نگفت تمام هستی ام تباه می شود

در این سکوت سهمگین

بدون خنده های گرم و دلنشین تو

تمام عمر من گذر به اشک و آه می شود

چرا کسی به من نگفت برای خصم کودکانه ای

کتاب اعتقاد من به زیر بار زور می رود

و آرزوی این دل شکسته ام

- که سال های سال در پی رسیدنش چه صادقانه آبرو فروختم -

به قعر گور می رود

چرا کسی به من نگفت دامن روح پر طراوت مرا

مصیبتی به عمق درد نیستی

لکه دار می کند

و این میانه موجی از دروغ و ترس را

به ساحل همیشه غم گرفته ی نگاه من آشکار می کند

چرا کسی به من نگفت دلم برای دیدنت دوباره تنگ می شود

تمام شیشه ی خیال بافی ام

اسیر سنگ می شود

چرا کسی به من نگفت تو می روی و باز هم دلت وفا نمی کند

نبوده ای ببینی ام

مرا سوال های این چنین رها نمی کند

تو را به خاطر خدا ! بگو چرا ؟

چرا کسی به من نگفت . . . ؟
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]نه[/FONT]​

[FONT=&quot]این‌ها کاغذی نیستند[/FONT]​

[FONT=&quot]که بادشان ببرد[/FONT]​

[FONT=&quot]پاره سنگی که روی رویاهایم گذاشتی بردار[/FONT]​

[FONT=&quot]روی باد بگذار[/FONT]​

[FONT=&quot]رویاهای من‌اند[/FONT]​

[FONT=&quot]که باد را به‌هم ریخته‌اند...[/FONT]​
 

amir fadaie

عضو جدید
مي خوام هميشه نازنينم باشي

خورشيد دل و ماه جبينم باشي

وقتي كه تمام لاله ها پومردند

تنها تو شقايق زمينم باشي




مي خوام فقط تو نازنينم باشي

هم همسر و هم يار و قرينم باشي

مي خوام كه در مملكت بي كسي ام

تنها تو فرشته زمينم باشي




من چشم به چشم مه جبينم دارم

لب برلب آ ن ما ، معينم دارم

وقتي كه دلم ز غصه مي گيره فقط

اميد به ناز نازنينم دارم




در چشم زمانه نازنين ناز تويي

در اوج فلك شكوه پرواز تويي

بگذار حسودان تو خود را بخورند

چون پيش دلم خوشگل و طناز تويي




من چشم به راه نازنين مي مانم

اين جاده عشق يكسره مي رانم

تا راه دهد دلم ميان دل خود

تا صبح فقط شعرو غزل مي خوانم




يك خوشگل نازنين دلم برد و فروخت

با آتش عشق جان و دل هر دو بسوخت

وقتي كه شدم چو موم در دست دلش

منجوق دلم به دامن خويش بدوخت
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2235

Similar threads

بالا