زمزمه های عاشقانه

moein1387

عضو جدید
دلم در بند دلدار است جز او عشقی نمی خواهم

تمنای از او دارم جز عشق چیزی نمی خواهم

من از دریای عشق او فقط یک قطره می خواهم
 

moein1387

عضو جدید
یه عمری همه دنیارو گشتم

به دنبال یه عشق صادقونه

یه عشقی که بسازه دل رو از ما

بشه تنها چراغ توی خونه

یه عمری پی عشق بی هوس دویدم

به دنبال یه عشق بی بهونه

یه عشقی که بشه مرهم زخمام

نشه بد تر نمک رو زخم کهنه
 

moein1387

عضو جدید
خيلي سخته
خيلي سخته كه بغض داشته باشي ، اما نخواي كسي بفهمه ... خيلي سخته كه عزيزترين كست ازت بخواد

فراموشش كني ... خيلي سخته كه سالگرد آشنايي با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگيري ... خيلي

سخته كه روز تولدت ، همه بهت تبريك بگن ، جز اوني كه فكر مي كني به خاطرش زنده اي ... خيلي سخته

كه غرورت رو به خاطر يه نفر بشكني ، بعد بفهمي دوست نداره ....
 

moein1387

عضو جدید
اينجا من هستم
اينجا من هستم؛ سکوتي محض سکوتي شکسته و درهم بخاطر هر روز نديدن تو اينجا من هستم ؛ تهي از زندگي و روزمره‌گي خالي‌تر از هميشه؛ با کلافي درهم و پيچ در پيچ معني سکوتم را با چشمانم برايت بارها فرستاده‌ام اينجا من هستم با آوازي که هرگز نشنيدي من هستم و سازي مبهم اينجا من مانده ام تنها در پس اندوه صداي کهنه سازم من هستم و گلي پرپر شده از عشقي کور من هستم و يکرنگي شکسته‌ام اينجا در شهري دور من مانده‌ام به انتظار هر لحظه که ميايي در شهري خاک
 

moein1387

عضو جدید
درد تنهایی
من شب های بارا نی را دوست دارم

هنگانی که باران مشتا قانه به زلالیت شیشه ها گره می خورد....

وقتی " عاشقی بی معشوق " ـ تنها ـ صورت خود را به پنجره میچسباند

و با دانه های باران هم دردی میکند .......

امشب دلم گرفته است .............. به یاد تو افتادم

به یاد روزهایی که برای دیدنت لحظه شماری میکردم

امشب دلم گرفته است ...

مثل تمام شب های خاموش دلم گرفته است.....

تمام لالایی های کودکانه در خاطرم میپیچد

نگاهم در کو چه پس کو چه های زندگی گم شده است

میخواهم انقدر اوج بگیرم تا مهتاب را به آسمان هدیه دهم ...

خدایا من سرگردانم ...

امشب من و باران می باریم .........
 

moein1387

عضو جدید
اینک در مانده تر از همیشه ،

به خلوت خود خزیده ام

خلوتی که با رویاهای زیبایم آذین بندی شده

خلوتی که متعلق به من است

منی که به این خلوت خو گرفته ام ....

خدایا ! شنیده ام صدای هر کس که ترا میخواند

و دستانش را بسویت دراز میکند میشنوی

شنیده ام دلهای شکسته را

پیوند میزنی و گل امید را در دلها میکاری ......

پس دل شکسته ام را به تو میسپارم

و دستان محتاجم را به سوی تو دراز میکنم ..........

خدایا مرا با آسمان بی انتها آشنا کن ..

و نور ستاره ها را در ظلمت شبهای من بپاش .....

خدایا !.....................................................
 

moein1387

عضو جدید
اشک ها جاری شوید ....

اشک ها جاری شوید

بینایی من پشت درختان حقارت گم شده است

علف های هرز ، مزرعه ی شکوه مرا به آغوش کشیده است

تو ای بیگناه! در مسلخ عشق باید احساس را قربانی کنی

باید او را به دار آویزی

آیا سپیده ی صبح را تجربه کرده ای ؟

بر تابش کم رنگ آن دست کشیده ای ؟

تو ای سوداگر درد ! بدان نیاز من به تو پر پرواز نیست

نیاز من به تو حس پرواز است

خدایا ! آهنگ غمگین سفر را با چه زبانی یاری سازم ؟

شعر از احساس و عشق دشوار است

و گذشتن از حرف و غرور بسی دشوارتر

اشک ها جاری شوید ....

اشک ها جاری شوید

امشب تنها تر از شبم

امشب من و اشک تنهاییم

..... و اشک چه ناجی زیباییست

چه داد رس ظریفیست

چه طراوت اندوهی ...........

دور شوید .... دور شوید ای هوای پر از تردید

مرا با خود تنها بگذارید

من عظمت یک مجسمه ی شکسته ام

من تلخم تلخ تر از حقیقت

شب زیبای من مرده است

او را در تابوت صحرای تاریک من با گلی عطر آگین

بر بالین رویا های انتظار من دفن خواهند کرد
 

moein1387

عضو جدید
دلم به یاد کسیست که صداقت را دوست داشت

دلم به یاد کسیست که خاطره اش قلبم را میسوزاند

دلم به یاد کسیست که موهایش را باد شانه میکرد

و دست پر مهرش سجاده ای بود به روی تجلی

دلم به یاد کسیست که وجودم را دریافت میکرد

واحساسم بر احساسش گل سرخی بود

که با فریاد باغبان پژمرده میشد

دلم به یاد کسیست که طپش قلبش صدایم بود

و چشمان پر فروغش خورشید و سحر گاهان شاهد طلوعش بودم

شب دراز است و فریادم تنهای تنها

وجودم وجود ترا میخواند

اما افسوس و صد افسوس اتاقم بی تو پر از آیه های تنهایی ست

بیا به من بگو،

بیا به من بگو،باغ سبز آرزو ها کجاست ؟

آیا میوه اش رنج است ؟

بیا به من بگو،صداقت چیست ؟ به چه رنگ است ؟

بیا به من بگو،بیا به من بگو،که چگونه میتوان خورشید را لمس کرد ؟

چگونه میتوان خورشید را بویید ؟

بیا به من بگو باغ خوشبختی کجاست ؟

آیا درش سبز است یا مانند خشم چنگیز سیاه ؟

بیا به من بگو،

بیا به من بگو،که چگونه میتوان طفل معصومی را بی عروسک دید

چگونه میتوان ......
 

moein1387

عضو جدید
چه زیباست به یاد تو با چشمهای خسته گریستن
چه زیباست همیشه در تنهایی ترا حس کردن
چه زیباست در خیال با تو زندگی کردن
عزیزم نام تو بر قلبم خالکوبی شده تا فراموشت نکنم
عزیزم همچون نفس کشیدن ترا به خاطر می سپارم
یک روز دیگر هم بدون تو گذشت
 

moein1387

عضو جدید
لحظه ديــــدن تــو لحظـــه يکــــي شـــدن بود

لحظه تکرار عشق و با تو هم قسم شدن بود

من تـــوي بــــــرق نگاهت قصر روياهامو ديدم

نذر کردم صد گل ياس تا به عشق تو رسيدم

اي نفسهاي پياپي بــــي تــو زندگي عذابه

مالک دنيا که باشم بــي تو عمر من سرابه
 

moein1387

عضو جدید
مردن عاشقانه

اگه يه روز من مردم و تو منو دوست داشتي پنج شنبه ها بيا سر مزارم و گل سرخ رنگي را روي قبرم بذار تا هميشه اون گلي رو كه بهت داده بودم رو به خاطر بيارم ولي ... اگه تو مردي......... من فقط يه بار ميام مزارت ميام و اون دسته گله سفيده مريم رو كه با خونه خودم سرخشون كردم برات هديه ميكنم وعاشقانه كنارت جون ميدم تا بدوني هيچ وقت تنها نيستي
 

moein1387

عضو جدید
خانه ای در قلب جنگل داشتیم یادش بخیر

در حیاطش عاطفه می کاشتیم یادش بخیر

از کنارش رودی از مهر و محبت می گذشت

عالمی با سبزه و گل داشتیم یادش بخیر

بید مجنون چون ستون در کنارش ایستاده بود

اسوه از صبر و تحمل داشتیم یادش بخیر

از در و دیوار سخت و نرده های چوبیش

لوح مهر و دوستی انگاشتیم یادش بخیر

یاد باد آن عشق سبز در برگ سپید

خانه ای در قلب جنگل داشتیم یادش بخیر ... !!!
 

moein1387

عضو جدید
یکی دیوانه ای آتش بر افروخت
در آن هنگامه جان خویش را سوخت
همه خاکسترش را باد می برد
وجودش را جهان از یاد می برد
تو همچون آتشی ای عشق جانسوز
من آن دیوانه مرد آتش افروز
من آن دیوانه آتش پرستم
در این آتش خوشم تا زنده هستم
بزن آتش به عود استخوانم
که بوی عشق برخیزد ز جانم
خوشم با این چنین دیوانگی ها
که می خندم به آن فرزانگی
به غیر از مردن و از یاد رفتن
غباری گشتن و بر باد رفتن
در این عالم سرانجامی نداریم
چه فرجامی ؟ که فرجامی نداریم
لهیبی همچو آه تیره روزان
بساز ای عشق و جانم را بسوزان
بیا آتش بزن خاکسترم کن
مسم در بوته هستی زرم کن
 

moein1387

عضو جدید
مي داني كه من دلواپس فرداي خود هستم مبادا گم كنم راه قشنگ ارزو ها را... مبادا گم كنم اهداف زيبا را... مبادا جا بمانم از قطار موهبتهايت... دلم بين اميد و ناميدي ميزند پرسه ميكند فرياد ...ميشود خسته... مرا تنها تو نگذاري
 

moein1387

عضو جدید
به نام دوست

بی هدف از کوچه های شهر غریب دل می گذشتم که ندایی آمد:

"دردنیای تنهایی هم هیچکس تنها نیست..."

و این بار عاشق پروردگار عشق شدم.
 

moein1387

عضو جدید
اي نشسته درخيال من، فراموشم مكن

با فراموشي و تنهايي، هم آغوشم مكن

زندگاني مي كنم چون شعله با خود سوختن

زنده ام با سوز و ساز خويش، خاموشم مكن

مي تراود تا شراب بوسه از جام لبت

از شراب تلخ تنهايي قدح نوشم مكن

دودم و از شعله دارم دامني رنگين به بار

اين شرر از من مگير از نو سيه پوشم مكن

چون صبا در جستجوی خود به هر سويم مكش

همچو گيسوي سياهت خانه بر دوشم مكن

اين دل درد آشنا را در شرار غم بسوز

هر چه مي خواهي بكن اما فراموشم مكن
 

moein1387

عضو جدید
عاشق و معشوقی بودند که سخت به هم دلبسته بودند.بعد از مدتی عاشق به معشوق گفت:در چشم راست تو لکی می بینم.به من بگو چه وقته این لک در چشم تو ایجاد شده است؟معشوق گفت:از وقتی که عشق تو رو به سردی گذاشته است.یعنی تا وقتی محبت تو شدت داشت در من نه تنها عیب نمی دیدی بلکه همه ی عیوب را حسن می دیدی .چنانکه این لک مدت ها در چشم من بود و تو از شدت محبت آن را نمی دیدی ،حال آنکه از محبت تو کم شده لک را می بینی
 

anahita shams

عضو جدید
کاربر ممتاز
حراج عشق

چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم

چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو
به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم

خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر
من اینها هر دو با آئینه‌ی دل روبرو کردم

فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم

صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم

تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم

ازین پس شهریارا، ما و از مردم رمیدنها
که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم

شهریار
 

ruya*

عضو جدید
دستانت را به سوی کدام آسمان دراز می کنی؟؟؟
آنگاه که غرور کسی را له می کنی،
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،
آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ،
می خواهم بدانم،


دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تابرای
خوشبختی خودت دعا کنی؟
 

کنترل871

عضو جدید
دستور زبان عشق

دستور زبان عشق

(( دست عشق از دامن دل دور باد !
می توان آیا به دل دستور داد
میتوان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد
موج را آیا توان فرمود ایست !
باد را فرمود ایستاد
آنکه دستور زبان عشق را
بی گزاره در نهاد ما نهاد
خوب می دانست تیغ تیز را
در کف مستی نمی بایست داد )) ( قیصر امین پور ):gol:
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز

همیشه میگفتم چقدر مردن خوب است
چقدر مردن
در این زمانه که نیکی حقیر و مغلوب است
خوب است

حمید مصدق
 

Reyhana.A

کاربر بیش فعال
من دوست دارم ولی به تو راست نمی گم!

به نگاه عاشقت دلم رو باز نمی دم

دل نمی دم تا که یه روزی پس نگیرم

که اگه دل بگیرم تو می سوزی و من تنها می میرم
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
همین است که هست
مرا ری‏رای رفته بازنهاد و
تو را ترانه خوانی
که خواب از دو دیده‏ی بامداد گرفته بود
هی دختر هفت دریای پری‏پوش
سرانجام دیدی
...
مساوی شدیم
"سید علی صالحی"
 

Reyhana.A

کاربر بیش فعال
به غم کسی اسیرم که زمن خبر ندارد​
عجب از محبت من که در او اثر ندارد​

غلط است هر که گوید دل به دل راه دارد​
دل من ز غصه خون شد دل تو خبر ندارد​

می رسد روزی که بی من روزها را سر کنی​
می رسد روزی که تنها مرگ را باور کنی​

می رسد روزی که تنها در کنار قبر من​
شعر های کهنه ام را مو به مو از بر کنی​
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز

ری را. ری را...
دارد هوا که بخواند.
درین شب سیا.
او نیست با خودش،
او رفته با صدایش اما
خواندن نمی تواند.
 

A M I N_BND

عضو جدید
کاربر ممتاز
....

....

[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]ای عشق تازه، شور و شرت را به من بده [/FONT][FONT=&quot]
یک چشمه از هوای ترت را به من بده
روئین تنان کوچه مرا خوار کرده اند
سیمرغ وار بال و پرت را به من بده
تهمینه های شعر من از یاد رفته اند
شه نامه های زیر سرت را به من بده
اهریمنان عاطفه ناگاه می رسند
سربازهای خیره سرت را به من بده
تصویر های ناب تو از یاد می روند
آیینه های دور و برت را به من بده
می ترسم از حوالی مسدود کوچه ها
چرخی بزن کلید درت را به من بده[/FONT]
 

sweetest

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگه دلتنگ باشی تو ، مثل بارون شروع میشم
که با هر قطره اشکت ، منم که زیر رو رو میشم
همیشه ساده رنجیدی ، همیشه سخت بخشیدی
تورو میبخشم این لحظه ، شاید بازم منو دیدی . . .
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خرخره ام را میجوی
و هرچه دری وری ست بارم می کنی
و من احمقانه به خودم میبالم
چقدر دوستم دارد
که این همه بلا سرم میاورد!
شاید دوست داشتن همین است...
 

yassi66

عضو جدید
کاربر ممتاز
بهار كه آمد يادت باشد مهرباني را ٬
مبادا قدم برداري بر لطافت سبزينگي
بهار كه آمد به خاطر بسپار
صداي تپش اطلسي ها را
صداي نوسان زندگي را
بهار که آمد .....
يادمان باشد زمستان نشويم بار دگر... !
 

Similar threads

بالا