مشاعرۀ سنّتی

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دلت را زنده با نور حقیقت کن که این پیکر
اگر عریان و گر در کسوت پشمینه میمیرد
 

gh_engineer

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل پیش تو و دیده به جای دگرستم
تا خصم نداند که تو را می​نگرستم

روزی به درآیم من از این پرده ناموس
هر جا که بتی چون تو ببینم بپرستم
 

gh_engineer

عضو جدید
کاربر ممتاز
سعدی

سعدی

من کیم کان جا که کوی عشق توست
در نمی​گنجد حدیث ما و من
 

Mahdi JooN

عضو جدید
نرگس غمزه زنش اين همه بيمار نداشت
سنبل پر شكنش هيچ گرفتار نداشت
اين همه مشتري و گرمي بازار نداشت
يوسفي بود ولي هيچ خريدار نداشت
عشق من شد سبب خوبي و رعنايي او
داد رسوايي من شهرت زيبايي او ....
 

*Afash*

عضو جدید
کاربر ممتاز
نرگس غمزه زنش اين همه بيمار نداشت
سنبل پر شكنش هيچ گرفتار نداشت
اين همه مشتري و گرمي بازار نداشت
يوسفي بود ولي هيچ خريدار نداشت
عشق من شد سبب خوبي و رعنايي او
داد رسوايي من شهرت زيبايي او ....




مهدي جون،
بايد با ز ميگفتي ... ولي خب طوري نيست!! :razz:
 

Mahdi JooN

عضو جدید
من پذيرفتم شكست خويش را
پندهاي عقل دور انديش را...



بابا يخده امون بده ملت فكر كنن
 
آخرین ویرایش:

sanaz950

عضو جدید
در بيابان گر به شوق كعبه خواهي زد قدم
سرزنش ها گر كند خار مغيلان غم مخور
 

Mahdi JooN

عضو جدید
روزگاري مردم دنيا دلشان درد نداشت
هر كسي غصه اينكه چه مي كرد نداشت
چشمه از سادگي لطف زمين مي جوشيد
خودمانيم زمين اين همه نامرد نداشت
 
آخرین ویرایش:

*Afash*

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزگاري مردم دنيا دلشان درد نداشت
هر كسي غصه اينكه چه مي كرد نداشت
چشمه از سادگي لطف زمين مي جوشيد
خودمانيم زمين اين همه نامرد نداشت



تو را من چشم در راهم شبا هنگام
که می گيرند در شاخ «تلاجن» سايه ها رنگ سياسی
وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم؛
تو را من چشم در راهم.
شبا هنگام ، در آن دم که بر جا، درّه ها چون مرده ماران خفتگان اند؛
در آن نوبت که بندد دست نيلوفر به پای سر و کوهی دام.
گرم ياد آوری يا نه ، من از يادت نمی کاهم؛
تو را من چشم در راهم .

"نيما يوشيج"
 

Mahdi JooN

عضو جدید
من در اين كلبه خوشم تو در ان اوج كه هستي خوش باش
من به عشق تو خوشم تو به عشق هر كه خواهي خوش باش
 

shabnam777

عضو جدید
کاربر ممتاز
شوق درآمد ز پای، ای درآمد به سنگ
و آن نفس گرم تاز، در خم و پیچ درنگ
 

sanaz950

عضو جدید
گفته بودم چو بيايي غم دل با تو بگويم
چه بگويم كه غم از دل برود چون تو بيايي
 

laleh_a

عضو جدید
کاربر ممتاز
گر نشان زندگی جنبندگیست
خار در صحرا سراپا زندگیست
هم پلنگ زنده است هم پروانه لیک
فرق ها از زندگی تا زندگیست
 

shabnam777

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو مگر آیی و بشکافی از این دشت غبار
ای سواری که چو مه در قدمت گردی نیست

سلام گلم عیدت مبارک
 

shabnam777

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب سردي است ، و من افسرده.
راه دوري است ، و پايي خسته.
تيرگي هست و چراغي مرده.

مي كنم ، تنها، از جاده عبور:
دور ماندند ز من آدم ها.
سايه اي از سر ديوار گذشت ،
غمي افزود مرا بر غم ها.

فكر تاريكي و اين ويراني
بي خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز كند پنهاني.

نيست رنگي كه بگويد با من
اندكي صبر ، سحر نزديك است:
هردم اين بانگ برآرم از دل :
واي ، اين شب چقدر تاريك است!

خنده اي كو كه به دل انگيزم؟
قطره اي كو كه به دريا ريزم؟
صخره اي كو كه بدان آويزم؟


مثل اين است كه شب نمناك است.
ديگران را هم غم هست به دل،
غم من ، ليك، غمي غمناك است.
 

shabnam777

عضو جدید
کاربر ممتاز
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد
..
هر شبنمی در این ره صد بحر اتشین است
دردا که این معما شرح و بیان ندارد
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا