❤❤...... مَــــــرد......❤❤

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرد باش!

هر کی

نگاهتو خواست،

بگو واگذار شده!
مردانه که دلت بگیرد کدام زن میخواهد ارامت کند........؟
مردانه که بغض کنی چه زنی توانایی ارام کردنت را دارد.......؟
مرد که باشی حق این ها را نداری.......
مرد که باشی حق ات فقط در دل نگهداشتن است......
مرد که باشی از دور نمای کوهی را داری...مغرور غمگین و تنها......
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می گویند:

"مردها در عشق

قانون ساده ای دارند

بخواهندت برایت می جنگند

نخواهندت با تو می جنگند"



اما من مردهایی را می شناسم

که درست وقتی می خواهندت

با تو و خودشان می جنگند

آنقدر می جنگند

تا از تو و خودشان

ویرانه به جای بگذارند

و کیست که ویرانه را دوست بدارد؟

آن روز دیگر دوستت ندارند

و می روند



مردها چه دوستت بدارند چه ندارند

یک روز یک جا سراغت را می گیرند

یادت می افتند

دلشان تنگ می شود...



اما ما زن ها

یک جور خاص عجیبیم

دوست داریم

دوست داریم

دوست داریم

دوست داشتنمان آرام است

جنگی نیست

نه برای به دست آوردن می جنگیم

نه از دست دادن

ما فقط در سکوت اتاق خوابمان

برق چشم مردی را مرور می کنیم

و چه باشد چه نباشد

گرمای آغوشش را به خویش می پیچیم

می مانیم، می سازیم و عشق می ورزیم



اما

اگر روزی خسته شویم

و کاسه صبر حوصله ما لبریز

یک شب

دو شب

سه شب

بیدار می مانیم

اشک می ریزیم

دلتنگ می شویم

و یک روز صبح بیدار می شویم

و می بینیم عشق زندگی‌مان در قلبمان مرده است!



از ِآن روز

از آن لحظه

دیگر فکر نمی کنیم

دلتنگ نمی شویم

سراغی نمی گیریم



ما زن ها از یک روز به بعد تمام می شویم.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
در میان مردهای جهان
مردی را می‌شناسم
که مثل معراج از زندگی من گذشت
و زبانِ گیاهان
زبانِ دوست داشتن
و زبانِ آب را به من آموخت
روزگار سخت اطرافِ مرا شکست
و نظم اشیاء را تغییر داد ..

مردی را می‌شناسم
که وقتی به او پناه بردم
درونم زن را بیدار کرد



✍ #سعاد_الصباح

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برای چه باید می‌‌گریستم؟

برای از دست دادن یک زندگی‌ که هرگز نداشتم؟

برای ترک مردی که نه دوستم داشت نه دوست داشتن مرا می‌‌فهمید؟

یا برای آرزو‌هایی‌ که سالیان قبل به عشقِ رسیدن به او زیر پا گذاشته بودم، بی‌ آنکه به عشقی‌ رسیده باشم؟

در حقیقت، باید می‌‌خندیدم.

باید از اعماقِ قلبم خوشحال می‌بودم و شادی می‌‌کردم.

ولی‌ زخم‌های مکرّر، آنچنان مرا دچار بی‌ وزنی کرده بود که مانند گمشده‌ای در بیابانی مه‌ گرفته، بی‌ اختیار، به خیالِ سردِ مرگ چنگ می‌‌زدم و در سوگ خود می‌‌گریستم.

می‌ گریستم در سوگ زنی‌ که لاینقطع آفتاب را دوست داشت، و بهار را دوست داشت، و شکوفه را و باران را و مردی که عطر بهار و باران و شکوفه داشت.

مردی که در دشت بیکران بازوانش، عشق را و آفتاب را دریغ می‌‌کرد.

ما، عاشقانی بودیم که راه دیگری را جز راه عشق رفته بودیم و هیچ کدام ما نمی‌دانست، کجا، در کدامین لحظه، کدام دست بی‌ رحم، قلب‌های ما را به سلاخی برده بود.

گم شده بودم.

گم شده بود.

گم شده بودیم...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
یک عمر به خانه، زندگی آوردی
با معجزه هر مسئله را حل کردی
من با نفس تو زنده هستم، بابا..!
پشتم به تو گرم است که خیلی مردی

*****
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرد وقتی عاشق زنی می‌شود

در دل خود پنهانش می‌کند مبادا که دیگران او را بدزدند،

اما زن وقتی عاشق شد آن را جار می‌زند تا کسی برای نزدیک شدن به آن مرد تلاش نکند.

مرد به خاطر یک عقیده هرکسی را قربانی می‌کند و زن به خاطر یک نفر هر عقیده‌ای را.

مرد عقل است و زن قلب...

به همین خاطر در هر رابطه‌ای زن بیشتر از مرد اذیت می‌شود..





ب
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز




قبل ازینکه یاد "پدرم" بیفتم فکر میکردم مظلوم ترین عضو خانواده مان کاکتوسِ کنارِ پنجره است!

با آن تیغ های روی صورتش،همیشه گوشه ی پنجره کز میکردُ به تنهایی اش فکر میکرد.

گاهی آنقدر با سردُ گرمِ روزگار میساخت که یادمان میرفت اصلا وجود دارد!

کاکتوسِ مظلومی که هر طوری شده زور میزد برای شادی دلمان گل بدهد ولی تا حالا هیچوقت موفق به این کار نشده بود و شاید ما را با این کارش مجبور کرده بود که کمی بیشتر نازش را بکشیم.

ولی حالا که "پدرم" را نگاه میکنم میتوانم قسم بخورم که مظلوم ترین عضو خانواده مان اوست.

ته ریش مردانه و زبرش را بهانه میکنیم که بغضِ تویِ حرفهایش را نوازش نکنیم.

آنقدر با سردُ گرمِ روزگار میسازد که فکر می کنیم دلش از پولاد استُ تنش چیزی سخت تر از آن.

فکر میکنیم خستگی های مدام در او اثری ندارد،

ولی دلش آنقدر نازک است که با آهی از طرف ما میشکندُ با نگاهی از سرِ بی حوصلگیمان اشکهای مردانه اش را توی دلش چال می کند!

"پدر مظلومی" که هر طوری شده برای شادی دلمان،زندگیمان را گلستان می کند و ما بیشتر وقتها یادمان می رود ناز باغبانی که صاحبِ گلستان است را بکشیم.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مرد که خوب باشد
زن عزیزِ خانه میشود لباس های رنگارنگش
موهایِ بلند و آبشارش
گلِ سر های گل گلی اش
و عطرِ تنش
خانه را زنده میکند.
مرد که مهربانِ یار باشد
زن عزیز دردانه یِ اش میشود.
حس امنیت و اعتماد درونش موج میزند
محبت اش تمام آدمهای اطرافش را احاطه میکند
بلند میخندد با شوق وقایع را تعریف میکند
دنبالِ بهترین ها میرود که بهترین باشد
خانه همیشه گرم و امن باقی میماند
مرد که دوست باشد
زن همپایِ خستگی ناپذیر لحظه های سخت میشود.
رفیقِ شش دانگِ سالهایِ طولانی
که او دیگر میداند هر مهر و علاقه ای که خرج میکند دوبرابرش را پس میگیرد.
مرد که خوب باشد زنش را میسازد
اخلاقش را شکل میدهد
مهرَش را بارور میکند
هر زنی در هر سن و چهره و اصالتی
نیاز دارد که یک مردِ مهربان رفیقِ روزهایِ سختش باشد.

نویسنده : فرگل مشتاقی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز




از پله های سن بالا آمد، جایزه ی قلم طلایی ونیز را از هیئت داوران تحویل گرفت و برای سخنرانی پشت جایگاه ایستاد.

کاملا میدانست که قرار است چه جملاتی را به زبان بیاورد. کلمه به کلمه ی جملاتش را بارها با خودش تکرار کرده بود.

گفت:«یه روز معلممون بهم گفت هدف اون چیزیه که اگه تلاش کنی بهش میرسی. آرزو اونه که اگه علاوه بر تلاش، کمی خوش شانس هم باشی بهش میرسی. ولی رویاها ساخته شدن واسه نرسیدن.»

مکث کرد و دوباره ادامه داد:«بین تموم روزهای هفته همیشه جمعه هارو بیشتر دوست داشتم. جمعه ها پدرم استراحت میکرد، سر کار نمیرفت. من کمتر عذاب وجدان سربار بودن داشتم. تو تموم اون روزایی که بابا هنوز آفتاب طلوع نکرده از خونه میزد بیرون، فقط یه رویا داشتم. اینکه یه روز از در خونه بیام تو، تو صورتش زل بزنم و بگم: من به اندازه ی هممون پول در میارم، به اندازه ی خودم، مامان و تو. دیگه نیازی نیست بری سر کار. دیگه میتونی صبح ها تا هروقت دلت میخواد بخوابی»

بغضش را قورت داد و ادامه داد:«حق با معلممون بود. من تو همه ی این سالها تموم تلاشم رو کردم که ثابت کنم حق با اون نیست، اما نشد. رویاها انگار واقعا ساخته شده بودن واسه نرسیدن. پدرم هیچ وقت زیر دِین کسی نرفت. زیر دِین منم نرفت. خیلی زودتر ازاینکه اون روز برسه، خوابید. اینبار اما برای همیشه.»

بعد سرش را دور تا دور سالن چرخاند و گفت:«میدونم که اینجایی، میدونم که صدامو میشنوی. پولی که با بردن این جایزه بهم میرسه، از قیمت تموم میوه ها و غذاهایی که نخوردیم، از تموم قسط های ماشین و خونه، از هزینه ی تموم سفرهایی که با هم نرفتیم، بیشتره. اما نمیتونه منو به رویام برسونه. نه این، و نه حتی بیشتر از این. نویسنده خوبی شدن هدف من بود، بردن این جایزه آرزوی من، اما رویام هنوزم همون رویای بچگی هامه».

بعد پله های سن را به آرامی پایین آمد و از سالن خارج شد.
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
من یاد گرفتم مردها دو جور هستند
موقتی و دائمی

مرد موقتی در کنارش همیشه حس ناکافی بودن داری و داری زور میزنی تا به چشمش بیای....مرد دائمی تو رو هر جوری که هستی زیبا میبینه و بهت حس ‌کافی بودن میده😊
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز




برایش نوشتم "خوبی؟"

جواب داد "نه آنقَدرها که باید باشم"

فهمیدم باز همسرش را فرستاده أند مأموریَت ، نوشتم"فکر نمیکردم عشق آدم را تا این حد بی طاقت کند ، فردا برمیگردد دیگر ، دوستِ بیقرارِ من"

گفت"نشسته أم پیراهن هایش را اتو میکنم که عطرَش تویِ خانه بپیچد و دل گرفتگی از سَرَم بِپَرَد "

جمله أش را که خواندم دلم لرزید ، یادِ شب ها و روزهایِ دلگرفتگی أم افتادم که نمیدانستم برایِ رها شدن از حالِ نامعلومِ پر از غٌصه أم چه کار باید بٌکنم فقط کاغذی برداشتمٌ برای کسی که نمیدانستم کیست نوشتم ، گاهی قربان صدقه أش رفتم ، گاهی برایش گریه کردم و گاهی قهر....

یادِ مادربزرگ اٌفتادم که وقتی دِلَش میگرفت برای پدربزرگ انار دانه میکرد و فصلِ انار اگر نبود دانه های تسبیحِ پدربزرگ را چند دور می چرخاند و برای سلامتی أش صلوات میفرستاد...

یادِ عمه مریم افتادم که وقتی دِلَش میگرفت برایِ همسرش کیکِ شکلاتی می پٌختٌ رویش را با خامه و کمپوتِ سیب تزئین میکرد...

یادِ رویا خانوم که وقتی دَلَش میگرفت برایِ مَردَش پیراهن هایِ چهارخانه میدوختٌ اشک هایش را لابه لای تارو پودهایِ پارچه جا میگذاشت...

یادِ تمامِ زن هایی که دِلگرفتگی هایشان را به عشقِ مَردی فراموش میکنند و با خودم گفتم همه ی زن ها باید مَردی را داشته باشند که وقتی دِلشان گرفت گوشه ای بنشینند اَخم هایِ پیراهنش را باز کنند ، برایش انار دانه کنند ، کیک بپَزَند ، سلامتی أش را از خدا بخواهند و به یادش رٌژِ لبِ قرمز بزنند و لاک هایِ رنگی...

نبودنِ یک مَرد تویِ زندگی هَر زَنی میتواند شروعِ تمامِ دلگرفتگی های دنیا باشد...

برایِ همین است که میگویم همه ی زن ها باید مردی را داشته باشند

یا در کنارشان

یا در

خیالشان....
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
تاریک باد
خانه ی مردی که نمی جنگد
برای زنی که دوستش دارد‌‌ . . .
#نیکی_فیروز‌کوهی
 
بالا