من خوشبختم
چون یه خواهر دارم که دلم می خواد بعضی وقتا خفه اش کنم اما اون گنج زندگی منه
چون شبنم شهریور یه پسر بدنیا میاره و قراره مال من باشه و من خاله اش باشم واسمشم احمد آقاست
چون همیشه من سر بابامو اصلاح میکنم
چون برای مامانم مثل نی نی کوچولوها بستنی می خرم
چون با همای عزیزم و خانوادش آشنا شدم و اونا منو خیلی دوست دارن بخصوص برادر بزرگش آقا محمد علی که همیشه میگه من یه دختر شهری بی دست و پام،اما میدونم چشماش با محبت نگام میکنه
چون فزشته و آنیتا دوستای دانشگامو دارم که خواهرانه منو تو آزمایشگاه و در مراحل پایان نامه ام یاری کردن
چون با تموم دانشگاه از در بان و سگش (استلا)تا رئیس دانشگاه گرفته صمیمی ام و اونا خیلی خوبن
چون رئیس اتاق استادا صندلی مورد علا قمو تو انبارشون گذاشته که من غصه نخورم و هیچ کس ازش استفاده نکنه
چون تونستم تا 5 سالگی مهنا رو بزرگ کنم ،شاید بچه خودم نبود اما قد یه دنیا لذت بردم
چون چشام سالمه و میتونم آفتاب رو ببینم و تمام زیبایی ها رو وصورت عزیزایی که دوسشون دارم
چون میتونم راه برم بخندم
چون جسمم سالمه
چون یه دوست مثل فریبا دارم که شاید فلجه اما با احساس ترین،شادترین و محترم ترین انسانیه که دیدم و امید و تلاش اون به زندگی به من درس میده که کوته بین و ناامید نباشم
چون من هرگز در بند دنیا نیستم و فقط به عشق اعتقاد دارم عشق عشق عشق عشق عشق
چون......................................................
چون های زندگی من بینهایتن
من به چیزایی اهمیت می دم که شاید روزمره و کوچیک باشن و ما بعضی وقتا حتی اونارو نمیبینیم و بی اعتنا از کنارشون رد میشیم اما همین چیزای کوچک خوشبختیه
میدونم زندگی پر از سختی و گاه ناراحتیه،پر از شادی ها یا دل شکستن هاست اما باید محکم باشیم و مهربان