قرار ناگذاشتهٔ میان تو و حسین این است که تو در خیام از سجاد و زنها و بچهها حراست کنی، و او با رمزی، رجزی، ترنم شعری، آوای دعایی و فریاد لا حولی، سلامتیاش را پیوسته با تو در میان بگذارد و این رمز را چه خوش با رجز آغاز کرده است. و تو احساس میکنی که این نه رجز که ضربان قلب توست و آرزو میکنی که تا قیام قیامت، این صدا در گوش آسمان و زمین طنین انداز بیندازد.سجاد و همه اهل خیام نیز به این صدا دلخوشند، احساس میکنند که ضربان قلب هستی هنوز مستدام است و زندگی هنوز در رگهای عالم جریان دارد. برای تو اما این صدا پیش از آنکه یک اطلاع و آگاهی باشد، یک نیاز عاطفی است. هیچ پردهای حایل میان میدان و چشمهای تو نیست.
این یک نجوای لطیف و عارفانه است که دو سو دارد. او باید در محاصرهٔ دشمن، بجنگد، شمشیر بزند و بگوید:
ـ الله اکبر
و از زبان دل تو بشنود:
ـ جانم!
بگوید:
ـ لا اله الّا الله
و بشنود:
ـ همه هستیام.
بگوید:
ـ لا حول و لا قوه الّا بالله!
و بشنود:
ـ قوت پاهایم، سوی چشمم، گرمای دلم، بهانهی ماندنم!تو او را از ورای پردهها ببینی و او صدای تو را از ورای فاصلهها بشنود. تو نفس بکشی و او قوت بگیرد. تو سجده کنی و او بایستد، تو آب شوی و او روشنی ببخشد و او… او تنها با اشارت مژگانش زندگی را برای تو معنا کند و…
ناگهان میدان از نفس میافتد، صدا قطع میشود و قلب تو میایستد...
(کتاب آفتاب در حجاب-سید مهدی شجاعی)