عشق میوه ی زمان است!
و اعتبار حریمش
به پیشینه ایست از دادن ، گرفتن ، خندیدن و گریستن
عشق شاخساریست که بی درنگ به شکوفه نمینشیند
و دیر زمانی میگذرد تا گلستانی شود سرشار عطر و رنگ
هیچ معنایی به جز ایمان ندارد...
ایمان و اعتماد به کسی ، به چیزی
و پیوسته همسفر اشتیاق است به تلاش و کار ، به تامل و شادمانی
و آنگاه که عشق جامه ی ایثار به تن کند
کم بهاترین حاصل آن رضایت و سرشاری ست
و این پاداش آنی ست که به فراسوی وجود خویش راه دارد
و همیشه آسانتر ببخشد تا که فرا چنگ آرد
عشق آن است که با همه ی توان خویش دیگران را یاری کنی تا به رویای خود واقعیت بخشند
و دنیایی از صمیمیت و تکاپوست به شنیدن و ادراک
و از آن پس انجام هر آنچه بتوانی
و اندوختن آنچه شایسته باشد
که درخت زندگانی دیگران سرشار میوه های شادمانی و امنیت و نیک بختی شود
و گاه درد است!
عشق سفری بی منتهاست در امتداد نیاز دیگران
و شایسته آنکه بکوشد ، بنیوشد و دل را بگسترد به ادراک آنچه میگویند
و آنچه ناگفته در دل نهان میدارند که توان گفتنشان نیست
عشق پایبند هیچ نباشد!
و چون اصیل و بایسته آید
خویشتن را به هدیه ارزانی کند بی چشم پاسخی
عشق ناهمگونی را میپذیرد
و طغیان گهگاه و نا بجای احساس را
گاه چنین شود که فرسنگ ها فاصله در میان افتد
اما عشق را پیوسته تعهد باشد
که دریای ایمان است و کوه بردباری
عشق توان و شوق رهایی از خویشتن است
و آیینه ی آتش و آب است
و گرمای محبت
و بیرنگی دمسردی
عشق به قامت پر شکوه خویش هیچ کس را دست ناامیدی بر سینه نگذارد
و نخستین است که شوق آفریند
و هم واپسین که شماتت کند
و عشق پیمانی ست که نان شادمانی و رویش و سرشاری را میان تو و دیگران تقسیم کند!