ما را هم بغل کنید ما شما را ایدزی نمیکنیم
این کودکان همه مبتلا به ویروس ایدز هستند. بخاطر پدر مادرشون که ایدز داشتند … با همکاری بنیاد احیای ارزش ها برای این کودکان جشنی برگزار شد با شعار…
"من را هم بغل کنید"
این کودکان آغوش نیاز داشتند…چرا؟
چون طرد میشوند … یک اتیکت بیمار به آنها زده شده…
نتیجه اش شد بی مهری به این کودکان… فرار کردن مردم از آنها…و چه و چه…
بیایید مهربان تر باشیم…
کودکان مبتلا به ایدز هم نیاز به مهر و محبت دارن
همین که حمیدرضای ۷ ساله که با ویلچر می آید بالا و برای حاضران بریده بریده قرآن میخواند دیگر نمیتوانی جلوی اشکهایت را بگیری. شاید به قول مدیر
انجمن باید با گوشت و پوست و خون رنج این بچه ها را حس کنی تا بتوانی از دردهای زیادی که میکشند آگاه شوی.
انجمن باید با گوشت و پوست و خون رنج این بچه ها را حس کنی تا بتوانی از دردهای زیادی که میکشند آگاه شوی.
دو کودک توانیاب پشت میکروفن می آیند و قصه زندگیشان را با زبان کودکانه تعریف میکنند.آ.۱۳ ساله، قصه زندگیاش را اینطور تعریف میکند: «پدر و مادرم با
هم دچار اختلاف شدند و پدرم به دلیل اینکه نتوانست مهریه مادرم را بدهد به زندان می افتد. در آنجا خالکوبی میکند و مبتلا به ایدز میشود و وقتی از زندان بیرون
میآید دوباره با مادرم آشتی میکند و مادرم هم مبتلا میشود. بعد از مدتی من به دنیا می آیم. روزی پدرم در مراسم قمه زنی شرکت میکند و با قمه به سرش
میزند، عمویم برای اینکه جلوی خون را بگیرد دستش را روی سر پدرم میگذارد و او هم دچار ایدز میشود. شش ساله بودم که پدرم را از دست دادم و هفت
ساله بودم که مادرم از دنیا رفت.»قصه زندگی پ . هم که حالا یازده ساله است، به تلخی زندگی آ. است: «پدرش معتاد بوده و از سرنگ آلوده استفاده میکرده
است. مادرش هم بر اثر یک اتفاق دستش به سرنگ آلوده پدرش میخورد و مبتلا به ایدز میشود. ۶ ساله بود که پدرش را از دست داد. با مادرش در یک خانه
اجارهای زندگی میکردند تا اینکه همسایه ها متوجه بیماری مادرش میشوند و توی کوچه داد و بیداد راه می اندازند، بنابراین مجبور میشوند از آن خانه بروند».
اما در این جشن «ا» هم حضور دارد کودکی که پدر و مادرش مبتلا به ایدز بوده اند اما او این بخت را داشته که مبتلا نشود. مادرش با مصرف دارو وپیش گیریهایی
که موقع بارداری و بعد از به دنیا آمدن او انجام داده از مبتلا شدن نوزاد به این بیماری جلوگیری کرده است..دوشنبه روز جشن کودکانی بود که خیلی هایشان مورد بی مهری جامعه و آدمهایشان قرار گرفته اند و نگاه های نامهربان خیلی از ما نمکی بر زخم هایشان است
اما به قول آقای مجری مصیبت دیدگان بیگناه در بهشت صفی پر نور و طولانی است
هم دچار اختلاف شدند و پدرم به دلیل اینکه نتوانست مهریه مادرم را بدهد به زندان می افتد. در آنجا خالکوبی میکند و مبتلا به ایدز میشود و وقتی از زندان بیرون
میآید دوباره با مادرم آشتی میکند و مادرم هم مبتلا میشود. بعد از مدتی من به دنیا می آیم. روزی پدرم در مراسم قمه زنی شرکت میکند و با قمه به سرش
میزند، عمویم برای اینکه جلوی خون را بگیرد دستش را روی سر پدرم میگذارد و او هم دچار ایدز میشود. شش ساله بودم که پدرم را از دست دادم و هفت
ساله بودم که مادرم از دنیا رفت.»قصه زندگی پ . هم که حالا یازده ساله است، به تلخی زندگی آ. است: «پدرش معتاد بوده و از سرنگ آلوده استفاده میکرده
است. مادرش هم بر اثر یک اتفاق دستش به سرنگ آلوده پدرش میخورد و مبتلا به ایدز میشود. ۶ ساله بود که پدرش را از دست داد. با مادرش در یک خانه
اجارهای زندگی میکردند تا اینکه همسایه ها متوجه بیماری مادرش میشوند و توی کوچه داد و بیداد راه می اندازند، بنابراین مجبور میشوند از آن خانه بروند».
اما در این جشن «ا» هم حضور دارد کودکی که پدر و مادرش مبتلا به ایدز بوده اند اما او این بخت را داشته که مبتلا نشود. مادرش با مصرف دارو وپیش گیریهایی
که موقع بارداری و بعد از به دنیا آمدن او انجام داده از مبتلا شدن نوزاد به این بیماری جلوگیری کرده است..دوشنبه روز جشن کودکانی بود که خیلی هایشان مورد بی مهری جامعه و آدمهایشان قرار گرفته اند و نگاه های نامهربان خیلی از ما نمکی بر زخم هایشان است
اما به قول آقای مجری مصیبت دیدگان بیگناه در بهشت صفی پر نور و طولانی است
جشنی که در آن بگویندمارا هم بغل کنید ما شما را ایــــــدزی نمی کنیم