یک سوال بی جواب

Y..or..Z

همکار مدیر مهندسی مکانیک
کاربر ممتاز
سلام
راستش تو جامعه ما همیشه این عادت وجود داره سوال آدم رو یا با سوال جواب میدن یا از جواب دادن طفره(املاش رو نمیدونم درسته یا نه) میرن و آخرش جوابی رو میدن که به نظرم جوابی ندن بهتره
چرا این عادت بین ما شکل گرفت؟
اینم یه نمونه
:(

کودکی کنجکاو می پرسد:
ایها الناس ، عشق یعنی چه؟
دختری گفت: اولش رویا
آخرش بازی است و بازیچه
مادرش گفت: عشق یعنی رنج
پینه و ز خم و تاول کف دست
پدرش گفت: بچه ساکت باش
بی ادب ، این به تو نیامده است
رهروی گفت: کوچه ای بن بست
سالکی گفت: راه پر خم و پیچ
در کلاس سخن معلم گفت :
عین و شین است و قاف ، دیگر هیچ
دلبری گفت: شوخی لوسی است
تاجری گفت : عشق کیلو چند؟
مفلسی گفت: عشق، پرکردن
شکم خالی زن و فرزند
شاعری گفت: یک کمی احساس
مثل احساس گل به پروانه
عاشقی گفت: خانمان سوز است
بار سنگین عشق بر شانه
شیخ گفتا: گناه بی بخشش
واعظی گفت : واژه بی معناست
زاهدی گفت: طوق شیطان است
محتسب گفت: منکر عظما است
قاضی شهر عشق فرمود
حد هشتاد تازیانه به پشت
جاهلی گفت: عشق را عشق است
پهلوان گفت: جنگ آهن و مشت
رهگذر گفت: طبل تو خالی است
یعنی آواز آن ز دور خوشست
دیگری گفت: از آن بپرهیزید
یعنی از دور کن بر آتش دست
چون که بالا گرفت بحث و جدل
بین آن قیل و قال من دیدم
طفل معصوم با خودش می گفت:

من فقط یک سوال پرسیدم !

 

Similar threads

بالا