خواهش میکنم دوست محترم...
افسردگی...اصلا کلمه ی قشنگی نیست،افسردگی یعنی درون ریزی...نابودی از درون،مثل یک میوه ی کرم زده که از بیرون سالم و قشنگ بنظر میرسه ولی از درون پوسیده و مُرده هست...امیدوارم هیچکس دچارش نشه.
یه تحلیل کلی در مورد دوستتون داشته باشیم»
تک دختر،همراه با 2 برادر،مادر فوت میکنه،کارها و زحمات مادر در خونه یهو ناپدید میشه...آه و ناله ی تک تک افراد خونه در میاد چون مادر انسجام درونی خونه هست...بعد از چند مدت کم کم بی برنامه گی های خونه شروع میشه،داداشا دوست دارن خونه رو تمیز ببینن غذاشون آماده باشه یا حتی لباساشون شسته شده باشه در عوض به کارهای دانشگاه و کار خودشون برسن،از طرفی دختر هم نیاز داره از لحاظ روحی حمایت بشه و درسش رو بخونه یا برنامه ریزی های خودش رو ادامه بده...بعد در اثر اتفاقی مادر فوت میکنه.کسی که تمامی کارهای بالا رو انجام میداده،خونه رو مدیریت میکرده و همدم بچه هاش بوده،در اینجا اگر روحیه ی خانواده ضعیف بشه،شکست میخورن.تک تکشون در انزوا فرو میرن و یک درون گرایی کلی در خانه بوجود میاد.درون گرایی هم بی تفاوتی و بی احساسی رو بوجود میاره...ادامه میدم:
برادر میاد خونه میخواد غذاش آماده باشه،کار نداره مادر فوت شده یا نه (چون هنوز در بُهت مونده!) غذاش رو میخواد،از خواهرش میخواد کارهاش رو انجام بده چون تنها کسی هست که میتونه شبیه به مادر خونه رو سر و سامان بده،ازش زحمت بی اصول میکشن و هم جای مادر و هم جای خواهر میخوان ازش حمایت ببینن...
در این بین،دختر فکر میکنه داره ازش سوء استفاده میشه و کسی اون رو برای خودش نمیخواد و از طرفی نیاز عاطفیش رو هم کسی برآورده نمیکنه چون توی خونه جدایی افتاده!
بحث پدر رو در کل پیش نکشیدم چون میدونم پدر ها دخالت زیادی درون اوضاع خونه نمیکنن...سرشون تو لاک خودشون ـه و کمتر از مادر ها به بچه ها و وضعیت عاطفی و سر و سامان خونه اهمیت میدن...
(اگر یه همچین جریانی هست،بقیه رو بخون»)
خب واقعیتی که وجود داره و دوستتون باید بفهمه،اینه که "تمامی مرد های کره ی زمین،چه پیر چه 2-3ساله چه جوون 25 ساله،نیاز به تر و خشک شدن دارن" بخاطر همین مرد ها و پسر ها معمولا به مادراشون وحشتناک وابسته هستند،از کوچیکی بگیر برو تا وقتی که سیبیل در بیاره یا بازوهاش به اندازه صورتتون بشه! در همه حال مرد ها به مادر یا همسر یا خواهر نیاز دارن...همیشه! این کشش رو هیچکس نمیتونه از بین ببره...وقتی که مادر یهو ناپدید بشه،تمامی ساخت و ساز روحیه ی پسر های خونه،تمامی کارهای خونه،از غذا خوردن بگیر حتی تا لباس خریدن،تحت تاثیر قرار میگیره...چون مادر بیشتر از هرکسی کمک حال پسرهاش هست...
وقتی پسر ها در بُهت و شوک مُردن مادر هستند،هنوز درک نکردن که با از بین رفتن مادر باید کم کم خودشون گلیم خودشون رو از آب بکشن بیرون،کم کم باید مرد زندگی بشن و خودشون کارهای خودشون رو انجام بدن و کمتر احساساتی بشن...
این اتفاق محال طی 2-3 روز یا 2-3 ماه بیفته،یه شبه که غیر ممکنه!واسه همین پسرها میان راحت ترین انتخاب رو انجام میدن»
جایگزین کردن خواهر بجای مادر از دست رفته... :
آجی؛پس کی واسمون غذا درست میکنی؟!... آجی،میشه لطفا بیای باهم صحبت کنیم!؟... آجی میشه این کار رو واسم انجام بدی؟!.. آجی میشه کمکم کنی فلان چیز رو بخرم؟!... آجی میشه لباسام رو بشوری بخدا خیلی کار دارم نمیرسم... آجی بدو بیا ببین بابا چیکار داره،ناراحته،برو پیشش... آجی داری عصبیم میکنی ها،خونه رو ببین چقدر کثیفه،خب ما هم آدمیم دیگه،حالا ما وقت نکردیم تر و تمیزش کنیم،تو که الآن خونه هستی این کارو انجام بده دیگه!... آجی دمت گرم بپر یه لیوان چایی بیار... آجی بنظرت با این لباس برم بیرون یا با این؟... آجی آجی آجی آجی آجی............................
این باعث میشه که دختر فکر کنه داره شخصیتش نابود میشه و داره سریع تبدیل به مادر واسه برادراش میشه و این کمی ناراحت کنندست،چون هرکسی آرزوی شخصی خودش رو داره،ازون طرف اونقدرا داداشا عزیز هستن که نشه ناراحتشون کرد،ازینطرف مُردن قسمتی از زندگیه،ازون طرف پدر هم گناه داره تک و تنها شده باید نیاز عاطفیش رو براورده کرد،ازینطرف اگر به داداشا نرسم ممکنه زندگی رو به گند بکشن ازونطرف..........................
به این میگن پیچیدن افکار درون هم،و تبدیل شدن به افسردگی طولانی مدت.
برای حل این موضوع از چندتا جمله میشه استفاده کرد:
یکی اینکه باید به دوستتون بقبولونید که پسرها شدیدا به مادرشون وابسته هستند و اگر الآن رفتار ناخوشایندی میبینه،دلیلی بر زورگویی یا پستی برادراش نیستند!بلکه اون داداشا توی شوک مُردن مادرشون هستند و هنوز بلد نشدن که خودشون رو قانع کنن که مادر فوت شده...واسه همینه که کارها به دوش خواهر میفته...
به دوستت بقبولون که "وقتی پسرها از کسی درخواست کاری میکنن که دوسش داشته باشند و بهش اعتماد داشته باشند"...این یه قوت قلب هم برای دوستتون میشه.مطمئنا داداشاش دوسش دارن و پاش بیفته جونشون هم واسه خواهر یکی یدونشون میدن.مطمئن باش.
منظورم اینه که بهش این اطمینان رو بده که تک تک داداشا و پدر (اعضای خونه) عاشق دختر خونه هستند و این عشق باعث شده که "تنها کسی باشه که لیاقت داشتن جایگاه مادر در خونه رو داشته" و اگر الآن سختی ای میکشه فقط بخاطر این هست که باید مقداری به داداشا و پدر فرصت بده که روی پای خودشون وایسن.
دوم اینکه باید قبول کنه که اتفاقات رخ میدن و خدا اینکار رو انجام داده.بهش بقبولون که خدا خواسته این اتفاق بیفته که اون رو از یه دختر لوس و بی معنی،تبدیل به یه خانم باوقار و سخت کوش و زحمت کش و با تجربه تبدیل کنه.بهش بگو که این تغییر توی زندگیش قطعا به نفعش خواهد بود و خدا این رو خواسته که در آینده در کنار همسرش،بتونه یه همدم ایده ال و یه مادر مهربون و ایثار گر باشه که هر مردی آرزوش رو داره...بهش بقبولون که برای بدست آوردن چیزهای قشنگتر،سختی بیشتر نیازه و قطعا در آینده ی نزدیک به این حرف میرسه.
سوم اینکه ذهنیت سوء استفاده گری رو باید از ذهنش بکشی بیرون و پاره پاره کنی،این اصل مشکل روحی و افسردگیش هست،یعنی ریشه ی اصلی همینه که احساس میکنه از درون خونه،تنها جایگاه اطمینانش داره ازش سوء استفاده میشه،اگر ریشه این مسئله ی ننگ رو بخشکونی،قطعا تاثیر روحیش رو میبینی.خیلی هم سریع!
برای خشکوندن این ریشه،باید حرفهایی شبیه به مورد اول بهش بزنی،باید بهش بقبولونی که برخی مواقع ابراز احساسات با درخواست ها بیان میشه...باید بهش بقبولونی که مهره ی اصلی خونه خودش هست و باید درک کنه که کار بزرگی بر دوشش هست پس قطعا سختی بیشتری هم خواهد کشید...
و مورد چهارم و آخر اینه که بهش این اطمینان رو بدی که زمان همه چیز رو حل خواهد کرد،براش مثال هایی از زندگی خودت یا دوستات بزن که "زمان" باعث شده روند زندگی قابل تحمل تر و آینده نگرانه تر و همینطور امیدوارانه تر بشه.قطعا زمان همه چیز رو حل میکنه.همونطور که بزرگان ما گفتن............
امیدوارم در همین حیطه باشه و سخت تر از این اتفاق روحی واسش نیفتاده باشه،چون در اون صورت معنیش این هست که گره های ذهنش بیشتر از این هست و واقعا حل کردنش سخت و زمان بر و انرژی بر هست...
موفق باشید دوست محترم.البته بگم که "همیشه استثناء وجود داره" و حرف من سند نیست...