یه آلبوم پر حرفهای زیبا...

elena_75

عضو جدید
کاربر ممتاز


برایِ بارِ هزارم می خوانم :
آقای مسافر! قادرم شما را با چهارده شاخه گل سرخ ، یک جلد دیوانِ حافظ و به عددِ سالِ تولدتان ، بوسه ؛ به ماندن دعوت كنم ؟ آیا قادرم ؟ !!






تسبیح نیستم اما

نفسم را به شماره انداخته است

شوق دستهای تو…



لحظـــهـــ هــایَم مـــال تــو ..

بـه قیمتـــِ صـِـفر " تومــَن"

هَمین کــِ

"تـــو" کِنـــار "مــَـن" باشی

ثروتمــندترین انسانـَم ..



من از تو

سبز می شوم

و تو از من !

به هم که گره بخوریـــــم

بختمان باز می شود و

خوشبختی قسمتمان ...



نگران نباش

نمی شود دوستت نداشت

لجم هم که بگیرد از دستت

دفترچه ی خاطراتم

پر از فحش های عاشقانه میشود!!!...




این چهارصد و هفتاد و پنجمین کتابی ست

که می خوانم تا شاید

..

کسی ،جایی ، ـ

چیزی از معمای نهفته در نگاهت

گفته باشد ! ـ



نگــرانت هستـــم عشــق من

ايـن ديگـــر دست خــودم نيست !

فصــل شيرينـــي لحظــه هاست اما،

...

من همچنــان

تابستــان که مي شــود ...

دلــم شــــور مي زند !!!



به همديگر مي رسيم

حتي اگر

ديوار چين بين دست هايمان باشد ...

کجي از خاطرات برج پيزا محو خواهد شد،

هر کجا که

داربست هايمان باشد !!!


 
آخرین ویرایش:

elena_75

عضو جدید
کاربر ممتاز
امروز صبح وقتي از خواب برخواستم ...

فرشته ي سمت چپـم سرگرم ِ نوشتن بود !

نميـدانم در خوابهــايم چه ميگذرد که فرشته ي سمت ِ راست سال هـاست

که چيزي براي نوشتن ندارد !!!

+ طبيعي ايست اين همه روياي ِ تــو در خواب ... هر شب ... !



همين که سرت را روي شانه ام مي گذاري

و به خواب مي روي

آرامش آوار مي شود روي دلم يکهو

لحظه هاي روشن با تو بودن

کاش تمام نشود



نوبت به عاشقانه ها که مي رسد

واژه ها براي رسيدن به تــــو

از هم پيشي مي گيرند.......



نامتــــ را كــــه مي شنومـ

درستــــ مثل آنروزهـــــا

بنــد دلـــمـ

يكجـــا پــــاره ميشود

و شــرمـ استــــ

كـــه مي نشيند

روي گــــونــه هاي

مـن ِ هميشه عــاشق ِ تــ ــو



همین که سرت را روی شانه ام می گذاری

و به خواب می روی

آرامش آوار می شود روی دلم یکهو

لحظه های روشن با تو بودن

کاش تمام نشود



خيلي دوستت دارم اما نمي دونم "خيلي "رو چه جوري بنويسم

که خيلــــــــــــــــــــــ ـــــــــي خونده بشه ؟!!!؟؟؟

حلقه ي دستانمان را دوست دارم

وقتي دست ات توي دست من است

و

دل توي دلم نيست ... !



انقدر " دوست دارم " که نگران خودمم ... !

اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من

دل من داند و من دانم و تنها دل من



پنجره را باز میکنم

احساس قشنگ ِ " تو " می آید

می نشیند

بر پرده

بر دیوار...

من

گیج ِ این همه " تو "

مست ِ مست

کنار می آیم با خودم

و

با احساس ِ قشنگی که " تـــو " یی

زندگی می کنم
 

Similar threads

بالا