گپ و گفتگوی خودمانی مهندسین مواد و متالورژی

Ho$$ein

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
هيچي

هيچي

سلام ...
چقدر تالار اينموقع صبح خلوته !!!
خوابين؟!
 

فرهنگ

مدیر بازنشسته

چه بي ريختن :دي...
انشاالله بچه هاي خوشگل خودتونو ببينيم :)
 

fahime7

عضو جدید
حرف هایی هست برای نگفتن و ارزش عمیق هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفت دارد
Harf hayi hast baraye nagoftan va arzesh amighe har kasi be andazeye harfhayi ast ke baraye nagoftam darad
----------------------------------
 
  • Like
واکنش ها: fsbz

fahime7

عضو جدید
مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند. لباس پوشید و راهی خانه خدا شد.

در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.

مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد!

او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد.

در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید. مرد پاسخ داد: (( من دیدم شما

در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید.))، از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم. مرد اول از او فراوان

تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ

بدست در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند. مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند.

مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود. مرد اول سوال می کند که چرا او

نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند.

مرد دوم پاسخ داد: ((من شیطان هستم.)) مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد. شیطان در ادامه توضیح می دهد:

((من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم.)) وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را

تمیز کردید و به راهمان به مسجد برگشتید، خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم

و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید. به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد

خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را

خواهد بخشید. بنا براین، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم.



نتیجه اخلاقی داستان:

کار خیری را که قصد دارید انجام دهید به تعویق نیاندازید. زیرا هرگز نمی دانید چقدر اجر و پاداش ممکن است ازمواجه با

سختی های در حین تلاش به انجام کار خیر دریافت کنید. پارسائی شما می تواند خانواده و قوم تان را بطور کلی نجات بخشد.

این کار را انجام دهید و پیروزی خدا را ببینید.
 

دغدغه مند

عضو جدید
در یکی از این بوستان های کوچک و جدید نشسته بودم.

خداروشکر درخت بزرگی بود.نمی گذاشت نور شدید خورشید مرا اذیت کند.
گنجشک کوچکی نوک خودش رو به زمین می زد و فکر کنم بدون اینکه چیزی برداره نوکشو بلند می کرد.خیلی سریع اینکارو می کرد.بعد به من نگاه کرد و انگار دشمن همیشگی خودش رو دیده سریع فرار کرد.به دنبالش چند تا گنجشک دیگه هم رفتند.
به مردم نگاه می کردم.هرکسی به فکر حال و هوای خودش بود.نمیدونم من چرا به فکر حال و هوای خودم نبودم.
در بین این همه دیدم یک چشمی به من نگاه میکنه.سنگینی نگاهش رو حس کردم و برگشم تا نگاهش کنم.لباس باغبانی به تنش بود.دستش یک بیلچه کوچیک.به ریشش دستی زد و گفت:"آقا رو نگاه کن.رو چمن بی زبون نشسته به فکر با زبون هاست."
اول کلامش رو فهمیدم اما بقیش رو اصلا.سریع گفتم:"ببخشید حاج آقا،خسته نباشید."
به چمن های زیر پام نگاه کرد و گفت:"خب،زیاد اهل خراب کردن نیستی.اما خب اهل درست کردنم نیستی.
گفتم:"حاج آقا باغبونی بلد نیستم.واگرنه درخدمت بودم."
خندید و گفت:"دروغ نگو.مگه میشه باغبونی بلد نباشی؟همه بلدن.فقط باید دل بدن.از یک باغ کوچیک گرفته.تا باغ های خیلی خیلی بزرگ که باغبون های حرفه ای خودشون دارن اینکارو میکنن.براشون سخته اما حال میکنن."
سری به دستم کشیدم و بعدشم به ریش و یکجوری نشون دادم که انگار فهمیدم که چی گفت.
لبخند معنا داری زد و گفت:"یک گل،به فکر گلهای دیگه هم هست برای همین عطر خودشو به بقیه میرسونه تا بقیه هم لذت ببرن و باغ پر میشه از بو های خوش."
فقط تونستم بگم خداحافظ.
 

mahsa.77

عضو جدید
سلام.چراوقتي من ميام كسي نيست ؟دلم گرفته ........يكي بياد ديگه ...........
 

mahsa.77

عضو جدید
چرچیل(نخست وزیر سابق بریتانیا) روزی سوار تاکسی شده بود و به دفتر BBC برای مصاحبه می‌رفت. هنگامی که به آن جا رسید به راننده گفت آقا لطفاً نیم ساعت صبر کنید تا من برگردم.. راننده گفت: "نه آقا! من می خواهم سریعاً به خانه بروم تا سخنرانی چرچیل را از رادیو گوش دهم" چرچیل از علاقه‌ی این فرد به خودش خوشحال و ذوق‌زده شد و یک اسکناس ده پوندی به او داد. راننده با دیدن اسکناس گفت: "گور بابای چرچیل! اگر بخواهید، تا فردا هم این‌جا منتظر می‌مانم!"
 

magnet

عضو جدید
تراکتور .....

تراکتور .....


من معمولاً این قسمت نمیام ، ولی این دفعه فرق می کرد!!!




یاشاسین تیراختور .........

عجب بردیم بازی رو ، کیف کردم!!!
 

fsbz

عضو جدید
سلام
رفقا من با کریستال مشکل پیدا کردم. حالا چه کار کنم؟
 

EHSAN.E

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
:gol::gol:
یادت ای دوست بخیر
بهترینم خوبی؟
خبری نیس ز تو،
دل من می خواهد که بدانی بی تو؛
دلم اندازه ی دنیا تنگ است
میسپارم همه ی زندگی ت را به خدا:gol::gol:
 
بالا