گنجشک با خدا قهر بود…

Ali Talash

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گنجشک با خدا قهر بود

روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت .
فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت:
می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که
دردهایش را در خود نگاه میدارد…
و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.
فرشتگان چشم به لب هایش دوختند،
گنجشک هیچ نگفت و…
خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.
گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام.
تو همان را هم از من گرفتی.
این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟
و سنگینی بغضی راه کلامش بست…
سکوتی در عرش طنین انداخت فرشتگان همه سر به زیر انداختند.
خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو
از کمین مار پر گشودی.
گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود.
خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به
دشمنی ام برخاستی!
اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود.
ناگاه چیزی درونش فرو ریخت
 

آیاتای

عضو جدید
گنجشک با خدا قهر بود


خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.
گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام.
تو همان را هم از من گرفتی.
این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟
خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو
از کمین مار پر گشودی.
نه که تا حالا هیچ گنجشکی شکار حیوان دیگری نشده و همه پرنده ها و خزنده ها به مرحمت خدا در امن و امان هستن :eek: و ما اصلا مرغ و گاو و گوسفند را سر نمی بریم!! و هیچ حیوانی، حیوان دیگری را نمی خورد چون خدا همانا مهربان و کاردان است.

خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به
دشمنی ام برخاستی!
:confused:
 

waffen

اخراجی موقت
نه که تا حالا هیچ گنجشکی شکار حیوان دیگری نشده و همه پرنده ها و خزنده ها به مرحمت خدا در امن و امان هستن :eek: و ما اصلا مرغ و گاو و گوسفند را سر نمی بریم!! و هیچ حیوانی، حیوان دیگری را نمی خورد چون خدا همانا مهربان و کاردان است.


:confused:
:gol::gol::gol::gol::heart::heart::heart::heart::heart:
 

waffen

اخراجی موقت
گنجشک با خدا قهر بود

روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت .
فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت:
می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که
دردهایش را در خود نگاه میدارد…
و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.
فرشتگان چشم به لب هایش دوختند،
گنجشک هیچ نگفت و…
خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.
گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام.
تو همان را هم از من گرفتی.
این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟
و سنگینی بغضی راه کلامش بست…
سکوتی در عرش طنین انداخت فرشتگان همه سر به زیر انداختند.
خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو
از کمین مار پر گشودی.
گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود.
خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به
دشمنی ام برخاستی!
اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود.
ناگاه چیزی درونش فرو ریخت
خوب از اول به ماره میگفت نره تو لونه ی گنجشکه دیگه.
اینم مثل قضیه ی شیطان و خداست. چرا شیطان رو از بین نبریم که تمام این بدبختی های انسان از بین بره ؟؟؟ دیگه نیازی به جهنم و بهشت هم نیست.
البته اینها اصلا معنی نداره ولی اگر از بحث معنی به مسائل نگاه کنیم خدا خودش رکورد بی معنا بودن رو داره.
 

@spacechild@

عضو جدید
خوب از اول به ماره میگفت نره تو لونه ی گنجشکه دیگه.
اینم مثل قضیه ی شیطان و خداست. چرا شیطان رو از بین نبریم که تمام این بدبختی های انسان از بین بره ؟؟؟ دیگه نیازی به جهنم و بهشت هم نیست.
البته اینها اصلا معنی نداره ولی اگر از بحث معنی به مسائل نگاه کنیم خدا خودش رکورد بی معنا بودن رو داره.
سرمو نبریا:surprised::surprised::surprised::eek::eek::eek::redface::redface::redface:
خوب اگه اولش به ماره میگفت که دیگه گنجیشکه نمی فهمید خدا چه قد دوستش داره.خدا میدونسته این گنجیشکه برمیگرده گفته یه جور قشنگی نشونش بدم که بفهمه
 

waffen

اخراجی موقت
سرمو نبریا:surprised::surprised::surprised::eek::eek::eek::redface::redface::redface:
خوب اگه اولش به ماره میگفت که دیگه گنجیشکه نمی فهمید خدا چه قد دوستش داره.خدا میدونسته این گنجیشکه برمیگرده گفته یه جور قشنگی نشونش بدم که بفهمه
حالا دیگه ما قابلم شدیم :eek:
خوب اونم راهیه ولی خوب قاشق دور سر چرخوندنه. البته مسلما برای خدا که قدرتی بینهایته وی هچوقت خسته نمیشه زیاد مهم نیست و اگر شما به این جهان و ادیان و همه چیز نگاه کنید میبینید که خدا کلا به پیچوندن همه چیز خیلی علاقه داره.
ولی میتونست به گنجشکه بگه من خدام و دوست دارم یا قبول میکنی یا پدرتو در میارم. همونطور که به انسان گفت.
ولی به هر حال من حرفت رو قبول دارم. درست میگی جیگر.
:gol::gol::gol::gol:



بیا به همین راحتی نه سر کسی رو بریدم نه درد داشت نه چیزی.:smile:
 

@spacechild@

عضو جدید
حالا دیگه ما قابلم شدیم :eek:
خوب اونم راهیه ولی خوب قاشق دور سر چرخوندنه. البته مسلما برای خدا که قدرتی بینهایته وی هچوقت خسته نمیشه زیاد مهم نیست و اگر شما به این جهان و ادیان و همه چیز نگاه کنید میبینید که خدا کلا به پیچوندن همه چیز خیلی علاقه داره.
ولی میتونست به گنجشکه بگه من خدام و دوست دارم یا قبول میکنی یا پدرتو در میارم. همونطور که به انسان گفت.
ولی به هر حال من حرفت رو قبول دارم. درست میگی جیگر.
:gol::gol::gol::gol:



بیا به همین راحتی نه سر کسی رو بریدم نه درد داشت نه چیزی.:smile:
راست میگی:redface:
 

رهایی و هجرت

عضو جدید
گنجشک با خدا قهر بود


روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت .
فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت:
می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که
دردهایش را در خود نگاه میدارد…
و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.
فرشتگان چشم به لب هایش دوختند،
گنجشک هیچ نگفت و…
خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.
گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام.
تو همان را هم از من گرفتی.
این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟
و سنگینی بغضی راه کلامش بست…
سکوتی در عرش طنین انداخت فرشتگان همه سر به زیر انداختند.
خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو
از کمین مار پر گشودی.
گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود.
خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به
دشمنی ام برخاستی!
اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود.
ناگاه چیزی درونش فرو ریخت

سلام دوست عزیز.
خیلی زیبا بود.

اگه موافقین بیاین یه سری الان اینجاااااااااااااااااااااااااااا.

دعوت خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.
http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php?p=1780994#post1780994

:gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol:
 

Ali Talash

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خوب از اول به ماره میگفت نره تو لونه ی گنجشکه دیگه.
اینم مثل قضیه ی شیطان و خداست. چرا شیطان رو از بین نبریم که تمام این بدبختی های انسان از بین بره ؟؟؟ دیگه نیازی به جهنم و بهشت هم نیست.
البته اینها اصلا معنی نداره ولی اگر از بحث معنی به مسائل نگاه کنیم خدا خودش رکورد بی معنا بودن رو داره.

نه دوست عزیز اینطور نیست که شما میفرماید.
حالا من با شیطان کاری ندارم اینم که میخونی فقط داستانه.
شما میتونی جدی نگیری.
 

Similar threads

بالا