گلايه دكتر شريعتي از خدا و جواب سهراب سپهري از زبان خدا

immigrant

عضو جدید



خدايا کفر نميگويم،پريشانم،چه ميخواهي تو از جانم؟!مرا بي آنکه خود خواهم اسير زندگي کردي.
خداوندا!اگر روزي ز عرش خود به زير آيي لباس فقر پوشي غرورت را براي تکه ناني به زير پاي نامردان بياندازي و شب آهسته و خسته تهي دست و زبان بسته به سوي خانه باز آيي زمين و آسمان را کفر ميگويي نميگويي؟!
خداوندا!اگر در روز گرما خيز تابستان تنت بر سايه ي ديوار بگشايي لبت بر کاسه ي مسي قير اندود بگذاري و قدري آن طرفترعمارتهاي مرمرين بيني و اعصابت براي سکه اي اين سو و آن سو در روان باشدزمين و آسمان را کفر ميگويي نميگويي؟
!خداوندا!اگر روزي بشر گردي ز حال بندگانت با خبر گردي پشيمان ميشوي از قصه خلقت، از اين بودن، از اين بدعت.خداوندا تو مسئولي.خداوندا تو ميداني که انسان بودن و ماندن در اين دنيا چه دشوار است،
چه رنجي ميکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است…دکتر علي شريعتي

اينم جواب سهراب:
منم زیباکه زیبا بنده ام را دوست میدارم تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگویدترا در بیکران دنیای تنهایان رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود تو غیر از من چه میجویی؟تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم طلب کن خالق خود را،
بجو ما را تو خواهی یافت که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم،
خدایی عالمی داردتویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت
وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تو را از درگهم راندم؟که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟!آن نامهربان معبود.
آن مخلوق خود رااین منم پروردگار مهربانت.خالقت.
اینک صدایم کن مرا.با قطره ی اشکی به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟بگو جز من کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن..
بدان آغوش من باز است قسم بر عاشقان پاک با ایمان قسم بر اسبهای خسته در میدان تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نورقسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با توتمام گامهای مانده اش با من
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان. رهایت من نخواهم کرد
:gol::heart::heart::heart:
 
آخرین ویرایش:

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدايا کفر نميگويم،پريشانم،چه ميخواهي تو از جانم؟!مرا بي آنکه خود خواهم اسير زندگي کردي.خداوندا!اگر روزي ز عرش خود به زير آييلباس فقر پوشيغرورت را براي تکه نانيبه زير پاي نامردان بياندازيو شب آهسته و خستهتهي دست و زبان بستهبه سوي خانه باز آييزمين و آسمان را کفر ميگويينميگويي؟!خداوندا!اگر در روز گرما خيز تابستانتنت بر سايه ي ديوار بگشاييلبت بر کاسه ي مسي قير اندود بگذاريو قدري آن طرفترعمارتهاي مرمرين بينيو اعصابت براي سکه اي اين سو و آن سو در روان باشدزمين و آسمان را کفر ميگويينميگويي؟!خداوندا!اگر روزي بشر گرديز حال بندگانت با خبر گرديپشيمان ميشوي از قصه خلقت، از اين بودن، از اين بدعت.خداوندا تو مسئولي.خداوندا تو ميداني که انسان بودن و ماندندر اين دنيا چه دشوار است،چه رنجي ميکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است…دکتر علي شريعتي اينم جواب سهرابمنم زیباکه زیبا بنده ام را دوست میدارمتو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگویدترا در بیکران دنیای تنهایانرهایت من نخواهم کردرها کن غیر من را آشتی کن با خدای خودتو غیر از من چه میجویی؟تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانمتو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کنکه من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارمطلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافتکه عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو کهوصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی داردتویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایمکه دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشتوقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتممگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تو را از درگهم راندم؟که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟!آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود رااین منم پروردگار مهربانت.خالقت. اینک صدایم کن مرا.با قطره یاشکیبه پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارملیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدمغریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟بگو جز من کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن..بدان آغوش من باز استقسم بر عاشقان پاک با ایمانقسم بر اسبهای خسته در میدانتو را در بهترین اوقات آوردمقسم بر عصر روشن، تکیه کن بر منقسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نورقسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کردبرای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با توتمام گامهای مانده اش با منتو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگویدترا در بیکران دنیای تنهایان. رهایت من نخواهم کرد
 

mahtab2689

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدایا.....
دارم صدات می کنما خیلی وقته....مگه خودت نگقتی صدام کن جوابتو میدم....
پس کو؟......خدایا...........:(
 

کیجا

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدایا خوبی تو اینه که دروغ نمیگی
دلم شکسته بود از عصر تا حالا اشکم دراومد با اینکه شعرش تازه نبود ولی یه جور تازه به دلم نشست مرسی
خدایا پناه بر خودت
 

Similar threads

بالا