گره بزن...بند دل......!

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
بیا تا بندهای دلمان را مثل کفشهایمان به هم گره بزنیم
تا هیچگاه از هم جدا نشویم...!



 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
پایان گره، همیشه گره، ابتدا گره...
مفعول فاعلات مفاعیل فا... گره

من بودم و خیال دل انگیز او شدن
او بود و فکر پر زدن از... سالها گره!

مانند زندگی که فقط یک بهانه بود
یا نقطه تلاقی دلهای ما: " گره "

دنیای ساده ی دل من هم بهانه بود
یک ریسمان سست... و تا انتها گره

این رسم زندگیست که باید عبور کرد
تا لحظه ای که خورد به یک آشنا، گره!

فال مرا بگیر عجوز جهنمی!
مرگست؟ زندگیست؟ جداییست؟ یا... گره؟

دیگر نمی کشید، ولی حیف! پاره شد!
دنیای ما که بود به هم وصل، با گره!

آزاد شد از آن قفس و روز او هنوز
هر لحظه میزند به شب خود مرا گره

در لابلای تلخی خود، طعم شهد داشت
تقدیر من که خورد به شعر خدا... گره

معشوق زنده ماند... وعاشق، تمام شد
هر دفعه با جدایی و این بار : با گره!

 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
پیرمردی کیسه ای گندم بر شانه داشته و از بین شنزاری در هوای بسیار گرم و طاقت فرسا می گذشت و به سوی خانه اش می رفت، چون بارش سنگین بود و خیلی خسته شده بود گفت خدایا گره کارم را بگشای..یهو گره کیسه ی گندمش باز شد و گندم ها به روی شن ها ریخت که غیر قابل بازیابی بود
پیر مرد به تنگ آمده گفت: خدایا تو به این بزرگی فرق بین گره کار و گره کیسه ی گندم را نمی دانی
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
باید تو را شبیه غزل ها مرور کرد
باید به حس بودن با تو غرور کرد
شکر خدا که خورده دلم با دلت گره
باید کشید این گره ها را و کور کرد...!!
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
باید تو را شبیه غزل ها مرور کرد
باید به حس بودن با تو غرور کرد
شکر خدا که خورده دلم با دلت گره
باید کشید این گره ها را و کور کرد...!!

دوباره فرصت جبران گرفته ای از من
که بلکه این گره را عاشقانه وا بکنی

قبول! قلب مرا باز هم نشانه بگیر
اگر خطا بکنی وای اگر خطا بکنی
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
باغ ما در طرف سايه دانايي بود
باغ ما جاي گره خوردن احساس و گياه،
باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس و آينه بود
باغ ما شايد،
قوسي از دايره سبز سعادت بود...
 

TELLI

عضو جدید
دوباره فرصت جبران گرفته ای از من
که بلکه این گره را عاشقانه وا بکنی

قبول! قلب مرا باز هم نشانه بگیر
اگر خطا بکنی وای اگر خطا بکنی
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانیت کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ای است که قربانیت کنند..
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
ناله به دل شده گره راه نيستان كجاست
خانه قفس شد به من طرف بيابان كجاست
اشك به خونم كشيد آه به بادم سپرد
عقل به بندم فگند رخنه زندان كجاست
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
مُعاشران! گره از زلف یار باز کنید
شبی خوش است، بدینْ قصه‌اش دراز کنید
حضور خلوت انس است و دوستان جمعند
«و ان یکاد» بخوانید و در فراز کنید
رُباب و چنگ به بانگ بلند می‌گویند
که «گوش هوش به پیغام اهل راز کنید
به جان دوست، که غم، پرده بر شما ندرد
گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است
چو یار ناز نماید، شما نیاز کنید»
نخست موعظه پیر صحبت این حرف است
که «از مصاحب ناجنس احتراز کنید»
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فِتوای من نماز کنید
وگر طلب کند انعامی از شما حافظ
حوالتش به لب یار دلنواز کنید...
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
خنده ی جام می و زلف گره گیر نگار
ای بسا بوسه که چون بوسه ی حافظ بشکست
 

nika65

عضو جدید
کاربر ممتاز
این رسم زندگیست که باید عبور کرد
تا لحظه ای که خورد به یک آشنا، گره!

فال مرا بگیر عجوز جهنمی!
مرگست؟ زندگیست؟ جداییست؟ یا... گره؟

دیگر نمی کشید، ولی حیف! پاره شد!
دنیای ما که بود به هم وصل، با گره!
 

nika65

عضو جدید
کاربر ممتاز
آزاد شد از آن قفس و روز او هنوز
هر لحظه میزند به شب خود مرا گره

در لابلای تلخی خود، طعم شهد داشت
تقدیر من که خورد به شعر خدا... گره

معشوق زنده ماند... وعاشق، تمام شد
هر دفعه با جدایی و این بار : با گره!
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه گره طلایی اسمتو روش نوشتم...
میخوام بیام بدزدمت بیای تو سرنوشتم......

اينو شنيده بودم:
يه حلقه طلائي اسمتو روش نوشتم
ميخوام بيام به ديدنت بياي تو سرنوشتم....

من با حلقه موافق ترم ها!!!دي
 

nika65

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما با درون خود گره ای کور خورده ایم
همت کنید از گره بسته وا شویم
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
بشم واشم که تا یاری گره دل
به بختم گریه و زاری گره دل
بگردی و نجویی یار دیگر
که از جان و دلت یاری گره دل
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
آنقـــــــــــدر محو خودم شام و پگاهی گاهی


نه به پای و نه به سر کفش و کلاهی گاهی


زندگی خورده گره پس چه کنم گــــــــر نروم


به گــــــــــــدایی به در خانه ی شاهی گاهی


ناله ام گرچه فــــــــــلک تاز شده عالم غیب


از تکـــــــــــــــــــــــبر نکند نیم نگاهی گاهی


گر مقـــــــــــــدر شده تقدیر من از روز ازل


پس چه تقصـــــــــــیر اگر کرده گناهی گاهی


گه چو یعقوبم و گه یوسف گم گشته ی او


فرق ره کی کنم از حـــــــلقه ی چاهی گاهی


به سیه کـــــــــــــــاری ایام چنان خو کردم


که شده صبحدمم شــــــــــــــام سیاهی گاهی


شیوه ی فضل اگر چه که طریقی ست محال


میـــــــــــــــروم در صدد جستن راهی گاهی


چون به باطن گـــرویدم نبود کیسه ی زر


دیده ی سیـــــــــــر مرا ارزش کاهی گاهی


بهـــــر برهم زدن دائره ی کور دلان


فهم فــــــرحان بکند کار سپاهی گاهی



نورالحق فرحان


پدر عزیزم
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوباره فرصت جبران گرفته ای از من
که بلکه این گره را عاشقانه وا بکنی

 

Similar threads

بالا