کی خدا را دیدی؟

m.ashuri

عضو جدید
از شیخ ابوالحسن خرقانی پرسیدند:کی خدا را دیدی؟جواب داد:آن وقت که خود را ندیدم;)
(از دروغگویی پرسیدند:هرگز راست گفته ای؟پاسخ داداگر بگویمآری،دروغ گفته ام:biggrin:
 

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
مطلبي كه از شيخ ابوالحسن خرقاني گفتيد خيلي قابل تامل و زيباست.....
اما آسون نيست....
ما هميشه ميگيم هر وقت خدا بهمون يه چيزي داد يا از يه گرفتاري نجاتمون داد ،اونوقت حضور خدا رو حس ميكنيم....
البته اينم درسته....اما نبايد اينطور سطحي باشه...كاش ميشد مثل شيخ خرقاني بود...
 

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
يه مطلب يادم اومد حيفم اومد نذارم اينجا....
يه دوست داشتم كه ايشون از نظر اعتقادي دچار مشكل شده بود....
ميگفت يعني چي كه خدا حوامو نداره؟؟؟؟از امروز به بعد من فقط ميخوام گناه كنم....!!!!
كارشم شروع كرد.....!!.ديگه اصلا خدايي واسش معنا نداشت.اخرتي معنا نداشت.....
خودش تعريف ميكرد ميگفت بيشتر از يك ماه نتونستم دووم بيارم....
آخه خيلي خدا مهربون بووووود.يه جاهايي دستمو گرفت كه فكرشم نميكردم....
اينا رو وقتي باهاش قهر بودم فهميدم....!!!
اصلا از نظر روحي رواني خيلي تغيير كرد...
خدا بنده هاشو خيلي دوست داره.حتي اوني كه گمراه شده رو خودش مياره تو خط.....
 

mary90

عضو جدید
کاربر ممتاز
شاید من بنده ی بدی باشم
شاید هر چند اون همیشه یاد منه ولی من فراموشش کنم
ولی اون اونقدر مهربونه که همیشه من رو به یاد داره
مواظبم
اون قدر که شاید راضی بشه برای حفظ جون من با مامانم دعوا کنم
ولی حیف که من قدرش رو نمی دونم:gol:
 

maryam.m.m

عضو جدید
يه مطلب يادم اومد حيفم اومد نذارم اينجا....
يه دوست داشتم كه ايشون از نظر اعتقادي دچار مشكل شده بود....
ميگفت يعني چي كه خدا حوامو نداره؟؟؟؟از امروز به بعد من فقط ميخوام گناه كنم....!!!!
كارشم شروع كرد.....!!.ديگه اصلا خدايي واسش معنا نداشت.اخرتي معنا نداشت.....
خودش تعريف ميكرد ميگفت بيشتر از يك ماه نتونستم دووم بيارم....
آخه خيلي خدا مهربون بووووود.يه جاهايي دستمو گرفت كه فكرشم نميكردم....
اينا رو وقتي باهاش قهر بودم فهميدم....!!!
اصلا از نظر روحي رواني خيلي تغيير كرد...
خدا بنده هاشو خيلي دوست داره.حتي اوني كه گمراه شده رو خودش مياره تو خط.....
خيلي زيبا و پر مغذ بود.
 

n-engfood

عضو جدید
یادش بخیر دوران دانشجویی. وقتی از شدت سر درد به خودم میپیچیدم،وقتی سرمو به دیوار میزدم،وقتی به جایی رسیدم که نمیتونستم به تحصیلم ادامه بدم، یه شب سرد،تو تاریکی و تنهایی و درد وقتی داشتم باهاش حرف میزدم احساس کردم کسی بغلم کرده. گرم گرم گرم. آره خودش بود.دیدمش وقتی خیلی دلتنگ بودم. خیلی سرد و تنها و رنجور. برای اینکه از دلم در بیاره به یه مهمونی دعوتم کرد. چه شرمنده شدم اون روز ازش! چه ضیافتی! مدینه،مسجد الحرام، مسعی...
اون روز دیدمش وقتی تو مدینه آتیشم زد و سوزوندم. و باز دیدمش وقتی تو حرمش مست شدم و زنده.
 

maryam.m.m

عضو جدید
خاطرتون جالب بود،آخرش خيلييييييييييييي قشنگ تموم شد .شما كه رفتين دعا كنين قسمت منم بشه.يكي از آرزوهاي زندگيمه.
 

maryam.m.m

عضو جدید
من سعي مي كنم هميشه خدا رو ببينم،
چون هر وقت با دقت ديدم،مثل هميشه بهترين،بخشنده ترين،مهربون ترين بوده.
 
آخرین ویرایش:

Similar threads

بالا