anjam.vazife
عضو جدید
چون ما را با درد بدنياميآورد و
بلافاصله با لبخند ميپذيرند
چون شيرشيشه را قبل از اينكه توي حلق
ما بريزند ، پشت دستشان ميريزند
چون وقتي توي اتاق پي پي ميكنيم
زياد با ما بداخلاقي نميكنند
و وقتي بعدها توي تشكمان جي جيميكنيم آبروي ما را نميبرند
و وقتي بعدها به زندگيشان تركمون ميزنيمفقط ميگويند: خب جوونه ديگه، پيش مياد! چون وقتي تب ميكنيم، آنها هم عرق ميريزند
چون وقتي توي ميهماني خجالت ميكشيم و توي گوششان ميگوييم سيب مي خوام، با صداي بلند ميگويند منيرخانوم بي زحمت يه سيب بهاين بچه بدهيد و ما را عصباني ميكند
و وقتي پدرمان ما را به خاطر لگد زدن بهمادر كتك ميزند، با پدر دعوا ميكنند
چون وقتي در قابلمه غذا را برمي دارند، يكبخاري بلند مي شود كه آدم دلش مي خواهدغذارا با قابلمه اش بخورد
چون وقتي تازه ساعت يازده شب يادمان مي افتدكه فلان كار را كه بايد فردا در مدرسه تحويلدهيم يادمان رفته،بعد از يك تشر خودش هم پابه پايمان زحمت ميكشد كه همان نصف شبي تمامش كنيم
چون وسط سريالهاي ملودرام گريه ميكنند
بلافاصله با لبخند ميپذيرند
چون شيرشيشه را قبل از اينكه توي حلق
ما بريزند ، پشت دستشان ميريزند
چون وقتي توي اتاق پي پي ميكنيم
زياد با ما بداخلاقي نميكنند
و وقتي بعدها توي تشكمان جي جيميكنيم آبروي ما را نميبرند
و وقتي بعدها به زندگيشان تركمون ميزنيمفقط ميگويند: خب جوونه ديگه، پيش مياد! چون وقتي تب ميكنيم، آنها هم عرق ميريزند
چون وقتي توي ميهماني خجالت ميكشيم و توي گوششان ميگوييم سيب مي خوام، با صداي بلند ميگويند منيرخانوم بي زحمت يه سيب بهاين بچه بدهيد و ما را عصباني ميكند
و وقتي پدرمان ما را به خاطر لگد زدن بهمادر كتك ميزند، با پدر دعوا ميكنند
چون وقتي در قابلمه غذا را برمي دارند، يكبخاري بلند مي شود كه آدم دلش مي خواهدغذارا با قابلمه اش بخورد
چون وقتي تازه ساعت يازده شب يادمان مي افتدكه فلان كار را كه بايد فردا در مدرسه تحويلدهيم يادمان رفته،بعد از يك تشر خودش هم پابه پايمان زحمت ميكشد كه همان نصف شبي تمامش كنيم
چون وسط سريالهاي ملودرام گريه ميكنند
آخرین ویرایش: