چراایرانی ها در خارج از کشور موفق ترند؟

جاذبه

عضو جدید

هميشه از بچگي تا به امروز اين جمله در گوش من بوده و هنوز هم گاه و بيگاه در اين طرف و اون طرف مي شنوم که همه مي گويند «ايراني ها در خارج خيلي موفق هستند و در همه جاي دنيا به موفقيت هاي علمي و اجتماعي وشغلي مي رسند و مايه مباهات جامعه ايراني در دنيا مي شوند.
اما براي من هميشه اين سئوال وجود داره که «اگر واقعا اينطوره، پس چرا در مملکت خودمون هيچوقت پيشرفت نمي کنيم؟»

چرا خود ايران فقط در آمارهاي آلودگي محيط زيست، ترافيک ، فقر و...در دنيا داراي رتبه هاي اول و دوم است؟ مگر همين ايراني هاي با کلاس و با استعداد، درايران زندگي نمي کنند؟ چطوره که تا پامون رو از مملکت بيرون مي گذاريم، در عرض يکي دو سال ناقابل، تبديل به با کلاس ترين،با فرهنگ ترين، و موفق ترين مهاجر دنيا مي شويم؟
آيا مغز ما ايراني ها با خارجي ها فرق داره و مثلاً بزرگتراز بقيه است؟ آيا «ژن» ما ايراني ها جهش يافته و مملو از استعداد هاي نهفته است؟ مسلماً خير،چون همه انسانها و اقوام دنيا از يک جنس هستند وبه قول معروف«همه سر و ته يک کرباس هستيم.»
يکي از دوستانم گفت: براي پيدا کردن جواب اين سئوال بهتره زندگي مرا که سي وچهار سال از عمرم مي گذره و درتهران متولد وبزرگ شده ام را با «ريچارد» که درست هم سن من است، ولي درآمريکا بزرگ شده، مقايسه کني، ودر ادامه گفت:
سي و چهار سال پيش، (1351) در تهران متولد شدم و مثل اکثر بچه هاي ايراني در بين پدر ومادر و پدربزرگ و مادربزرگ و عمو و عمه و خاله و دائي و بچه هاي قد ونيم قدشون بزرگ شدم، که هرکدام از اين افراد به نوبه خود تجربه اي، نصيحتي، پيشنهادي درمورد زندگي کردن را به من آموختند.در صورتيکه «ريچارد» و امثال او از بدو تولد تا کنون هنوزهم نفهميده که حتي فرق بين پسرعمه با دخترخاله چيست؟ و فقط مي دونه که اونها «کازين» هاش هستند. چون در دوران کودکي بيشتر وقت خود را با سگ و گربه موجود درمنزل سپري کرده است وتنها يار تنهايي او پرستارهاي گوناگون مکزيکي و ويتنامي و هندي بوده اند.
يادم مياد درشش سالگي (1357) که مي بايست شيطوني را تجربه مي کردم، شاهد شيطنت بزرگترها (تظاهرات) در کوچه و خيابان، حکومت نظامي، سنگرهاي شني، تانک و نفربر درخيابان، شليک گلوله و آژير آمبولانس و...بودم. بنابراين علاوه بر شيطنت بچه گانه ، طرز تهيه کوکتل مولوتوف و چگونگي حضور درشورش هاي خياباني و شکل گرفتن يک انقلاب واقعي راهم ياد گرفتم وتجربه کردم .
درصورتيکه ريچارد درآن سن بي خيال از همه جا، در Chuck-e-Cheese و Boomers مشغول بازي و شيطوني بود.
درهفت سالگي يواش يواش فهميدم زندگي در خانه با زندگي در جامعه، از زمين تا آسمون تفاوت دارد و نبايد خيلي از جريانات داخل منزل به بيرون درز پيدا کند،چرا که ممکن است به قيمت حبس، شلاق ويا ... اعضاي خانواده تمام شود. پس، يواش يواش فوت و فن دروغ گفتن و دورويي را ياد گرفتم.
در هشت، نه سالگي، زماني که ريچارد به «ديزني لند» و «يونيورسال» استوديو مي رفت تا هيجان را تجربه و انرژي هاي کودکانه خود را تخليه کند، من دربالاترين حد هيجان و اضطراب موجود در دنيا ، يعني حالت جنگي به سر مي بردم و شبها با صداي آژير قرمز ازخواب بيدارمي شدم ودر تاريکي مطلق به شليک موشکهاي ضدهوايي و غرش هواپيماهاي جنگي گوش مي دادم. با ترس از بمباران شيميايي و با فکر مرگ مي خوابيدم و با آرزوي زندگي بيدار مي شدم ويواش يواش، نترسيدن را ياد گرفتم.
در ده سالگي، از بس که در دور و اطرافم حرف و تحليل سياسي شنيده بودم، با انواع عقايد سياسي دنيا مثل دموکراسي، کمونيسم، سوسياليسم و...آشنا بودم
و اسم و مشخصات خيلي از سياستمداران دنيا را بلد شده بودم، درصورتيکه ريچارد اسم رئيس جمهور خودش رو هم به زور بلد بود.پس بنابراين يواش يواش فهميدم که توي دنيا چه مي گذره. و بقول معروف، دنيا دست کيه؟
درسنين ده تا چهارده سالگي ياد گرفتم زندگي کوپني يعني چي؟ توي صف گوشت و روغن ايستادن يعني چي؟ ياد گرفتم که قدر همه چيز را بايد بدانم. قدر غذايي را که مي خورم، قدر آبي را که مي نوشم، قدر برقي که در خانه داريم، قدر سقفي که روي سرمون هست و...بنابراين، قناعت و پس انداز و کم مصرف زندگي کردن را ياد گرفتم، درحالي که ريچارد و امثال او به زندگي مصرفي امريکايي مشغول بودند و همچنان به توليد زباله و حيف وميل کردن امکانات موجود مشغول هستند.
داز بيست سالگي به بعد فهميدم در مملکت بيشتر از ضوابط ، روابط کار مي کند ،پس من هم به دنبال زدن راههاي مختلف براي برقراري ارتباطات و روابط کارساز افتادم تا بالاخره زندگي رابطه ايي و مافيايي را ياد گرفتم.
خلاصه در اين دوران ياد گرفتم که: بروم و بگويم نرفتم. بخورم و بگويم نخوردم، ببينم و بگويم نديدم، بشنوم وبگويم نشنيدم، بکنم و بگويم نکردم و!!!و در زندگي علاوه بر خوشي و لذت،چيزهاي ديگري هم مانند جنگ، بمباران، موشک باران، تظاهرات را هم ديدم و چيزهاي ديگري مانند دروغگويي، تقلب و کارهاي غيرقانوني و خلاف را هم تجربه کردم. ياد گرفتم چطور از هر چيزي حداکثر استفاده را بکنم. ياد گرفتم هميشه يک مقدار پس انداز داشته باشم وهميشه طوري زندگي کنم که اگر فردا جنگ شد،انقلاب شد، زلزله آمد، قحطي شد ويا هربلاي ديگري بر سرم آمد،بتوانم تا مدتي دوام بياورم. در صورتيکه اگر به مدت فقط يک هفته تلويزيون و کوکاکولا را از يک آمريکايي بگيريد،مطمئن باشيد که او تا آخرهفته زنده نخواهد ماند!
بعداز اتمام دوران تحصيل (که اصولاً اين دوران در ايران، از شروع دبستان تا پايان دانشگاه براي خود داستاني مفصل وجالب است) وارد بازار کار و زندگي جدي تر شدم.و بعد از چند سال که در ميان گرگهاي تهراني!!!کارکردم،بيشتر از تجربه هاي کاري و حرفه اي،با انواع کلک هاي حرفه اي کاري،مالياتي ،دعواهاي حقوقي، قوانين چک بي محل و چک برگشتي، احتکار، کم فروشي و...آشنا شدم .
بعد از چندين بار که دوستان وعزيزان کلاهم را برداشتند وپولهايم به باد رفت،ياد گرفتم که چطوراز مال و اموالم محافظت کنم وبه هر کسي اعتماد نکنم.
براي انجام کارهاي اداري و دولتي و گرفتن يک امضا يا مجوز ازيک ارگان دولتي،آنقدر در اين اداره و اون اداره پرسه زدم و بالا وپايين رفتم و من بميرم و توبميري و قسم حضرت ابوالفضل وحضرت عباس خوردم که بعد از چند سال،سماجت و پشتکار و تحمل را ياد گرفتم.

حالا من هم در آمريکا در کنار ريچارد و امثال او مشغول زندگي هستم و از همان قوانين و امکاناتي که براي او موجود است ،استفاده مي کنم، اما من تا به امروز چه ديدم و چه به سرم آمده و او چه ديده و چه کرده؟

حال شما بگوييد آيا فرقي بين من ايراني با ريچارد آمريکايي که هر دو در سنين سي سالگي مشغول زندگي هستيم، احساس مي کنيد يا نه؟ آيا نبايد يک مقدار از او با تجربه تر وپخته تر باشم؟
 

ofakur

عضو جدید
کاربر ممتاز
علتش اینه که آنها در خارج از کشور آزادی فکر و عمل دارند . در ایران اساتید همچنان تلاش میکنند تا قاعده ها را به دانشجو یاد بدهند و نگذارند تا آنها پایشان را از قاعده ها بیرون گذاشته و صاحب تفکر خلاق شوند.اما در اروپا چنین نیست.
 

sedaye sokoot

عضو جدید
چون ایرانی ها تو خارج مجبورنیستند برای کار های حرفه ای خود به افراد غیر حرفه ای که مسئولیت گرفته اند پاسخگو باشند.
 

spring sis

عضو جدید
ایران با اینکه از منابع سرشاری برخورداره اما...
ما باهوش تریم عاقل تر و زیرکیم اما...
تاریخ نشون داده که همیشه یا خیلی مواقع پیروز بودیم اما...
واقعا نمیدونم بعد این اماها چی بگم فقط اینکه جوونای زیادی به خیال زندگی بهتر دارن میرن...
امیدوارم اونا هم موفق بشن!
 
بالا