( فصل دوم) حدود اختيارات ولي فقيه
اينكه در گفتار بعضي آقايان ديده ميشود كه ولي فقيه ولايت مطلقه دارد نسبت به جان و مال و ناموس مردم و بر اين تعبيرات اصرار دارند، به نظر ميرسد علاوه بر اينكه اين قبيل تعبيرات بدآموزي و بد تعريف كردن است و موجب اشمئزاز و وحشت مردم ميشود، قابل مناقشه نيز ميباشد، زيرا ولايت مطلقه را فقط خدايي كه مالك الملوك و الرقاب است دارد; هرچند او نيز برحسب نظر "عدليه" بر طبق عدالت و مصالح عامه عمل ميكند و آنچه به نظر قاصر ما برخلاف مصلحت ميباشد در نظام كلي جهان همه بجا و عادلانه است :
جهان چون چشم و خال و خط و ابروست
كه هر چيزي به جاي خويش نيكوست
و به قول حاجي سبزواري :
ما ليس موزونا لبعض من نغم
ففي نظام الكل كل منتظم
و بالاخره ولايت مطلقه ذاتا از آن خداست و در اين امر شريكي ندارد، و حتي پيامبراكرم (ص) و ائمه معصومين (ع) نيز ولايت مطلقه ندارند تا چه رسد به ولي فقيه ; آنان نيز بايد در چهارچوب احكام و دستورات خدا جامعه را اداره كنند. خدا در سوره انعام ميفرمايد: (ان الحكم الالله) و در سوره مائده ميفرمايد: (و ان احكم بينهم بما انزل الله و لا تتبع اهوائهم و احذرهم ان يفتنوك عن بعض ما انزل الله اليك) و در سوره نجم ميفرمايد: (و ماينطق عن الهوي ان هو الاوحي يوحي); بالاخره پيامبر و امام در چهارچوب احكام خدا عمل ميكنند و شارع و مشرع نيستند بلكه مبلغ و مبين و مجري احكام و دستورات خدا ميباشند، و آيه شريفه : (النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم) ناظر به مسائل عمومي و اجتماعي مؤمنين است نه امور شخصيه از قبيل مال و خانه و ناموس آنان .
مرحوم امام خميني (ره) در تاريخ 58/7/30 در جمع علماي غرب تهران فرمودند: "شما از ولايت فقيه نترسيد، فقيه نمي خواهد به مردم زورگويي كند; اگر يك فقيهي بخواهد زورگويي كند اين فقيه ديگر ولايت ندارد، اسلام است، در اسلام قانون حكومت ميكند، پيغمبراكرم (ص) هم تابع قانون بود، تابع قانون الهي، نمي توانست تخلف بكند... ولايت فقيه ولايت بر امور است كه نگذارد اين امور از مجاري خودش بيرون برود; نظارت كند بر مجلس، بر رئيس جمهور كه مبادا يك پاي خطائي بردارد، نظارت كند بر نخست وزير كه مبادا يك كار خطائي بكند، نظارت كند بر همه دستگاهها، بر ارتش كه مبادا يك كار خلافي بكند. جلوي ديكتاتوري را ما ميخواهيم بگيريم، نمي خواهيم ديكتاتوري باشد، ميخواهيم ضد ديكتاتوري باشد، ولايت فقيه ضد ديكتاتوري است نه ديكتاتوري ." (صحيفه نور، ج 10، ص 29)
پس هدف عمده از ولايت فقيه اجرا و تنفيذ دستورات و مقررات اسلامي و اداره امور مسلمين بر اساس موازين اسلامي است، يا به تصدي خود فقيه و يا به تأييد و نظارت او نسبت به قوه مجريه در صورتي كه قوه مجريه از طرف مردم انتخاب شده باشد، چنانكه روند قانون اساسي ما ايجاب ميكند; و در حقيقت ولايت فقيه به معناي ولايت فقه يعني احكام خداست بر رفتار انسانها، و طبعا هر فرد مسلمان - برحسب اعتقاد ديني خود - طالب اجرا و پياده شدن دستورات اسلام ميباشد; و بالاخرهاسلاميت نظام ايجاب ميكند كه فقيه عادل يعني متخصص و كارشناس مسائل اسلامي بر روند اداره كشور اشراف داشته باشد، و اين امر منافات ندارد با اينكه هر رشته از رشته هاي فني و تخصصي از امور فرهنگي و اقتصادي و سياسي و نظامي به متخصص و كارشناس مربوطه واگذار شود، بلكه بايد چنين باشد و خلاف آن خيانت است . آنچه مربوط به فقيه است و مناسب با تخصص او ميباشد اسلاميت مقررات و عدم منافات سياست هاي كلي نظام با احكام شرع ميباشد، و در قانون اساسي ما يكي از وظايف رهبر بدين گونه ذكر شده : "نظارت بر حسن اجراي سياست هاي كلي نظام" با توجه به اينكه سياست هاي كلي نظام لابد بر اساس موازين و مقررات اسلامي تنظيم شده است .
آري ممكن است در موارد خاصي - برحسب ضرورتها و از باب تزاحم بين اهم و مهم - لازم باشد براي حفظ موضوع اهم مانند كيان اسلام و دماء و حقوق مسلمين از برخي حقوق و امور جزئيه موقتا صرف نظر شود. مرحوم امام (ره) در تاريخ 67/6/28 درباره محدوديت موارد دخالت فرموده اند: "در جمهوري اسلامي جز در موارد نادري كه اسلام و حيثيت نظام در خطر باشد، آن هم با تشخيص موضوع از طرف كارشناسان دانا، هيچ كس نمي تواند رأي خود را بر ديگري تحميل كند و خدا آن روز را هم نياورد". (صحيفه نور، ج 21، ص 21)
و به تعبير ديگر: بسا در اجراي سياست هاي كلي نظام گره كورهايي پديد آيد كه نياز به يك دستور قاطع مشكل گشا باشد و يا در مورد خاصي تحت شرايط خاص زماني و مكاني نياز به يك حكم موقت موسمي مهم باشد كه عقل و عقلا به ضرورت آن حكم ميكنند - مانند بسيج عمومي ملت - كه قهرا اين قبيل امور به تصدي ولي امر نافذالكلمه انجام ميشود، زيرا بصيرت او نسبت به ملاكهاي احكام شرع بيشتر است، كه البته آن هم - با توجه به سياست هاي پيچيده دنياي امروز - بايد پس از مشورت با متخصصين رشته هاي مربوطه انجام شود، و تك روي جايز نيست .
وقتي كه خداوند متعال به پيامبراكرم (ص) ميفرمايد: (و شاورهم في الامر فاذا عزمت فتوكل علي الله) (آل عمران، 159) تكليف ديگران - كه احتمال خطا در آنان زياد است - در اين قبيل امور مهمه اجتماعي روشن ميگردد. در قانون اساسي اين قسمتاز اختيارات و وظايف ولي فقيه بدين گونه ذكر شده : "حل معضلات نظام كه از طريق عادي قابل حل نيست، از طريق مجمع تشخيص مصلحت نظام" كه البته اين قسمت در قانون اساسي اول نبود و خالي از اجمال و اشكال هم نيست، زيرا اولا روشن نيست كه تصميم گيرنده مجمع تشخيص مصلحت است يا خود رهبر، و ثانيا در معضلات پيچيده اي كه ممكن است از جهات مختلفه مورد اشكال باشد اكتفا به مشورت با افراد ارگان خاص بسا كافي نيست بلكه بايد در هر جهت با متخصصين مربوطه آن جهت مشورت شود و از مغزهاي متفكر كشور استفاده گردد.
و بالاخره چنين نيست كه ولي فقيه ولايت بي حد و حصر داشته باشد بر جان و مال و ناموس مردم چنانكه در تعبيرات گفته ميشود، بلكه او مجري احكام و دستورات خدا و يا ناظر بر اجراي آنها ميباشد، و در شرايط استثنايي تصميم نهايي با اوست پس از مشورت با متخصصين مربوطه، و لفظ "ولايت مطلقه" چون موهم ولايت بي حد و حصر است لفظ خوبي نيست و بوي استبداد ميدهد، خواه ولايت از باب انتصاب باشد يا از راه انتخاب و يا از راه حسبه و قدر متيقن بودن او، و هرگز خداوند براي فرد غيرمعصوم جائزالخطا چنين ولايتي را قرار نمي دهد و مورد رضايت او هم نيست .