ویژگی ها و پیامد های خودکامگی در آموزه های امام علی(ع)

a_m68 سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
رمضان ماه نزول قرآن است و قرآن بزرگترین آموزگار بشریت است از نزول تا به قیامت. علی(ع) چنان در محضر قرآن کریم شاگردی نمود تا به مقام قرآن ناطق رسید و رمضان بهترین زمان برای شروع شاگردی این قرآن ناطق است.


با شروع ماه مبارک رمضان بر آن شدیم تا در محضر مولایمان علی(ع) از توصیه های اخلاقی ایشان بهره مند شویم. در این میان صفت « خودکامگی» را خصلتی یافتیم که علی رغم حساسیت حضرتش بر دوری از این اخلاق، فراگیر شده، افراد و گروه های زیادی را به خود مشغول ساخته است. در این مسیر نشانه ها وسپس کارکردهای خودکامگی را به صورت مجموعه ای هفتگی در اختیار مخاطبین عزیز قرار می دهیم تا در پرتو کلام علی(ع) در آزمون اخلاق اسلامی سربلند بیرون آییم.


خود کامگی

خود کامگی در آموزه های علی(ع) دربرگیرنده مفاهیم متعددی است که همگی آنها نیز از سنخ خودکامگی اند؛ مفاهیمی همچون: خودمحوری، تکبّر، احساس فرمانفرمایی، مشورت ناپذیری، احساس خطاناپذیری، زور مداری، سلطه گری و مفاهیمی دیگر که نظایر آنها است. این مفاهیم هم در فرد ظهور می کنند، هم در گروه و هم در حکومت و بدین ترتیب چنین خصوصیاتی ممکن است در حوزه های مختلفی همچون حوزه سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، نظامی، قضایی، دینی و … نیز جلوه گر شوند.


در نگاه مولا علی(ع) تباه کننده ترین بیماری فردی و اجتماعی، خودکامگی است. بدون شک همه عصیان ها، طغیان ها و کفر ورزیدن ها از خودکامگی و خودمداری برمی خیزند.
کسی که فقط خود را می بیند و بر مدار خود حرکت می کند، دیگران را به هیچ می انگارد. چنین کسی خود، اندیشه، رفتار و اعمال خودش را می پسندد و به آن عشق می ورزد و هر چه را که در برابر آن باشد نفی می کند، دشمن می داند وتا نابودی هر مخالفی پیش می رود.


به راستی خودکامگی مایه نابودی حقیقت آدمی و روابط انسانی واجتماعی است و به فرموده مولا علی(ع): «هر که خودرأیی ورزید، به هلاکت رسید.»


در عهدنامه مالک اشتر، علی بن ابیطالب(ع) وی را از گرفتار شدن در چنگال این بیماری مهلک پرهیز داده و می فرماید: «مبادا بگویی من بر آنان مسلطم؛ از من فرمان دادن و از ایشان فرمان بردن است؛ چراکه چنین سخنی موجب تیره شدن دل، فرسوده شدن دین و نزدیک شدن به دگرگونی است.»


و اما خودکامگی را نشانه هایی است …


این نشانه ها به طور حتم در خودکامه ظهور می یابند و تفاوتی نمی کند که فرد، گروه و حکومت خودکامه تمامی نشانه ها را همراه داشته باشد و یا تنها یکی از آن ها را. در هر صورت وجود یکی از این نشانه ها نیز بیانگر پیدایش خودکامگی است و نباید از کنار آن گذشت.

۱ : خود معیاری

از نشانه های اساسی فرد، گروه و حکومت خودکامه، خودمعیاری است. بدین معنا که آنان خود را معیار درستی و نادرستی، و میزانی برای سنجش حق و باطل می دانند؛ هر چه را که خود درست می دانند درست و آن چه را نادرست می خوانند نادرست است. امیرالمومنین علی (ع) در توصیف آنان فرمود: معروف نزد آنها چیزی است که خودشان می پسندند و منکر آن چیزی است که آنها نمی پسندند. در مشکلات خود را پناهگاه می شمرند و در مبهمات بر نظرات خود تکیه می کنند؛ گویا هریک از آنان پیشوای خویش است و از اندیشه های خود آنچه را درست می بیند با دستاویز هایی استوار و رشته پیوندهایی پایدار برگرفته است.
خودکامگی چنین ظهوری دارد. همه باید به محک خودکامه زده شوند تا مردود ومقبول شدن آنها مشخص گردد. او حرف اول و آخر را می زند. فکر او برترین اندیشه و کار او بهترین پیشه است؛ لذا هر عملی بر آنان مجاز و هر ستمی از سوی ایشان روا است.


فرد، گروه و حکومت خودکامه چون خود را معیار همه چیز می داند، پیرو هیچ حقیقتی نیست. سخن از خدا، پیامبر ، دین و امام برای او تنها پوششی در جهت پیشبرد خودمداری است و بنابر سخن علی (ع)، «نه پای خود را جای پای پیامبر می نهند و نه از کردار جانشین پیامبری پیروی می کنند؛ نه به عالم غیب باور دارند و نه عیبی را واگذارند. با امور شبهه ناک عمل می کنند و در راه شهوت ها حرکت می کنند.»


خودکامه خود را معیار دین می داند. برای او، دین آن چیزی است که او می پسندد. کتاب خدا در خدمت خواسته های او است و نه او در خدمت اوامر کتاب خدا.
حق آن چیزی است که خواسته های نفسانی او می گو ید و او تابع و پیرو حق و حقیقت نیست.
«آنان کتاب خدا را بر روی آراء و نظرات خود حمل می کنند و حق را چنانکه دلخواه ایشان است تعبیر می نمایند.»

این خصلت در تحلیلی عمیق از سوی امیر مومنان، علی (ع) به پرچم گمراهی تشبیه شده است که بر محوریت خود به پا می خیزد و شاخ و برگ خود را به هر کجا می کشاند؛ در همه شئون جامعه، دخالت و در تمامی امور مردم سر می کند. همه را با پیمانه خود می سنجد به گونه ای که همه باید همچون او بیندیشند و مانند او عمل کنند و اگر کسی جز این باشد باید هم قد و اندازه او شود.


«خودمعیاری» اولین نکته ای بود که توضیح داده شد. در ادامه نشانه ی «توهم زدگی» را شرح خواهیم داد.

۲ : توّهم زدگی

فرد، گروه و حکومت خودکامه در دام توّهم خویش گرفتارند و فهمی غیر واقعی از خود و دیگران دارند. خودکامگان در توهم بزرگی، قدرتمندی، مقدسی و هوشمندی به سر می برند و بر اساس چنین توهمی نیز زندگی کرده، رفتار می کنند.


در اصل ،خودبزرگ اِنگاری، گردن کشی، تکبر و استکبار حاصل توهم زدگی انسان ها است و بدون شک چنین توهماتی از خویش، آثار و عوارض خطرناکی نیز به بار می آورد. در این باره امام علی(ع) در هشداری به مالک اشتر می فرماید: «اگر قدرتی که از آن برخورداری، اُبُهت یا خودبزرگ بینی در تو پدید آورد، بزرگی حکومت خداوندی را که برتر از تو است و قدرتی را که او بر تو دارد در حالیکه تو چنین قدرتی بر خودت نداری، بنگر. همانا این توجه تو،
سرکشی تو را می خواباند،
تیزی تو را فرو می نشاند
و خِرَد رفته ات را بازمی گرداند.»

بنابر این کلام، سرکشی و قانون شکنی، تندی و تیزی در رفتار و تصمیم گیری و دوری از عقل و خِرَد آینده نگر از نتایج توهم است و توهم زده در این دام گرفتار است مگر آنکه خود را اصلاح نماید.


و د رنهایت با توجه به این نکات است که یقین می شود هشدار علی(ع) باید آویزه گوش هر دلی بماند:
«تو رامی ترسانم از اینکه پیوسته در فریب توهم ها بمانی.»
 

a_m68 سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
خود خداپنداری

فرد، گروه و حکومت خودکامه برای خود جایگاه خدایی قائلند و بر این اساس رفتار می کنند.


علی(ع) در نامه خود به مالک اشتر به او هشدار می دهد: «بپرهیز از اینکه در بزرگی فروختن، خداوند را هم نبرد خوانی و در عظمت، خود را همانند او دانی که بدون تردید خداوند هر زورگویی را ذلیل و هر خودبزرگ بینی را خوار می سازد.»

خودکامگان خود را بیرون از دایره نقد و پرسش می دانند چراکه افعال خود را چنان حکیمانه می بینند که هیچ ایراد و انتقاد و گفتگویی را بر آن وارد نمی دانند؛ این در حالی است که «فقط در آنچه که خداوند انجام می دهد هیچ نقدی وارد نخواهد شد در حالی که از انسان ها سؤال می شود.»



امیر المؤمنین علی(ع) برای مقابله با چنین رفتاری، به مردم آموزش می دهد که «از گفتن حق و مشورت دادن برای عدالت بازنایستید چراکه من برتر از آن نیستم که خطا نکنم مگر اینکه خداوند مرا در کار نفس کفایت کند که از من بر آن تواناتر است.»
امام علی(ع) با وجود داشتن مقام عصمت، راه پرسش و نقد درباره خود را در برابر مردم گشوده است تا به همه یادآوری کند که من و شما همگی بنده خداوندیم و هیچ بشری را شایسته آن نیست که در جایگاه خدایی بنشیند و «جز این نیست که حاکم نیز، یک بشر است.»


این سخنان در حالی است که خودکامگان خود را از هر نقصی دور می دانند و خرده گیری را در حق خود روا نمی بینند و با مردم رابطه ای همچوت رابطه مالک و مملوک دارند، تا آنجا که «یاری خواستن یکی از شما از آنان همانند یاری خواستن بنده از پروردگار» و «یاری رساندن هر یک از شما به آنها همچون یاری رساندن بنده باشدبه سرور خود، که چون در برابرش قرار گیرداز او فرمان می برد و هرگاه از مقابل دیدگانش غایب شود، از او بدگویی کند.»

علی(ع) در نفی احساس و رفتار خودخداپنداری در خطبه زیبای خویش در میدان صفین دوباره بر این حقیقت پای می فشردکه: « جز این نیست که من و شما مملوکان پروردگاری هستیم که جز او پروردگاری نیست.»


اندازه نشناسی

از نشانه های خودکامگی در هر فرد، گروه و حکومتی اندازه نشناسی است. اندازه نشناسی یعنی جایگاه و حدّ خود را نشناختن، تجاوز به حریم ها و حرمت ها، گذشتن از مرزهای انسانی و ایمانی و فراقانونی عمل کردن.


خودکامگان خود را در جایگاهی قرار می دهند که جایگاه حقیقی آنها نیست و ادعاهایی می کنند که در حدّ و اندازه شان ایشان نیست؛


اندازه نشناسی خودکامگان تأثیر منفی دیگری نیز دارد. این تأثیر آن است که خودکامه علاوه بر آنکه خودش شایستگی لازم را برای جایگاهی که درآن قرار گرفته است ندارد ناشایستگانی را نیز بر امور مسلط می سازد که این عمل نه تنها موجب تباهی خودش بلکه موجب تباهی دیگران نیز هست.


« هر که ادّعا کرد، تباه شد و هر که دروغ بافت، زیان دید. هر که به جنگ با حق اقدام کرد، هلاک شد؛ و در نادانی انسان همین بس که حق خود را نشناسد.»

همچنین از کلام علی(ع) می توان دریافت : هر که اندازه خود را نمی شناسد اندازه دیگر چیزها را نیز به درستی در نمی یابد؛ از این رو رابطه صمیمی با سایر امور برقرار نمی کند ودر نتیجه همه چیز را – خود را، دیگران را، موقعیت ها و امکانات و مسؤولیت ها را- به تباهی می کشاند.
« هر که قدر خود نداند، هیچ قدری را نخواهد دانست.» و « کسی که قدر خود را نشناخته ، خود را نابود سلخته است.»
و نیز خودکامه از آنجا که حدّ و اندازه حرمت ها را نمی شناسد نه حریم خود نگه می دارد و نه حریمی برای دیگران باقی می گذارد.
«هر که قدر خود بداند، حرمتش باقی است.»


و در آخر می توان گفت خودکامه از آنجا که حریم شکنی می کند در نهایت نادانی است :
«دانا کسی است که قدر خود را بشناسد و در نادانی انسان همین بس که قدر خویش را نشناسد.»
و شخص نادان همواره دچار افراط و تفریط است:
«نادان را نبینی مگر آنکه کاری را از اندازه خود فراتر می برد ویا کار را به اندازه ای که باید برساند نمی رساند.»

مطلق انگاری

یکی از نشانه هایی که خودکامگی، خود را بوسیله آن به خوبی می نمایاند، مطلق انگاری است. تعبیر مطلق انگاری شامل مفاهیم متعددی می شودکه عبارتند از: خود رامطلق دیدن، قدرت مطلق طلبیدن، دیگران را به هیچ انگاشتن، همه چیز را به خود منتهی کردن، درهمه امور نظر دادن ، سخن خود را حقّ مطلق دانستن، اطاعت مطلق طلبیدن و تحمیل کردن نظر خود به دیگران.


امیرالمؤمنین علی(ع) درنفی هرگونه مطلق انگاری و درجهت برحذر داشتن از آن، در نامه خود به مالک اشتر فرمود: «وَ لا تَقولَنَّ إنّی مُؤَمِّرٌ آمُرُ فَاُطاعُ.»
«مبادا بگویی من بر آنان مسلّطم، از من فرمان دادن است و از ایشان اطاعت کردن.»

و درمقابل نیز برای مردم مصر نامه ای نگاشت و پیش از آغاز حاکمیت مالک اشتر به ایشان رهنمود داد که فرمان های فرستاده من را با حق بسنجید و او را در امور مطلق نبینید: «امّا بعد، همانا من بنده ای از بندگان خدا را به سوی شما فرستادم … او مالک پسر حارث مذحجی است. درآنچه که با حق مطابق است سخن او را بشنوید و امر او را اطاعت کنید.»

حضرت علی(ع) نه تنها در مورد پیروی مردم از والیانش از مردم می خواهد که بی چون و چرا و چشم و گوش بسته از ایشان فرمان برداری نکنند بلکه آن حضرت در مورد فرمان برداری از خودش نیز به مردم چنین توصیه ای دارد و هیچگاه خواهان اطاعت مطلق و پیروی چشم و گوش بسته از جانب ایشان نبوده است.


«پس با من آنچنان که با زورگویان سخن می گویند سخن مگویید و محافظه کاری هایی را که با تندخویان و مستبدان روامی دارند با من روا مدارید. با ظاهرآرایی با من آمیزش مکنید و شنیدن حق را بر من سنگین مپندارید.»

امام علی (ع) هیچ کس را وادار به پیروی نمی کرد و تحت فشار برای فرمانبرداری قرار نمی داد و حتی بالاتر از آن می فرمود من حق ندارم نظرم را بر شما تحمیل کنم!
« و مرا نرسد که شما را به چیزی وادارم که از آن اکراه دارید.»


و نیز می فرمود: « من صحیح نمی دانم که کسی را مجبور به کاری کنم که از آن اکراه دارد.»
مولی علی(ع) در دوران خلافت خود هیچگاه نسبت به خود مطلق انگاری نکرد؛ چنانکه در مسیر مدینه به سوی بصره برای مقابله با پدیدآمرندگان جنگ جمل در نامه ای به مردم کوفه چنین نوشت:


« اما بعد من در حالی از جایگاه خود بیرون آمدم که یا ستمگرم یا ستم رسیده یا از از فرمان حق گردن کشیده ام یا کسی هستم که از فرمان او سرپیچی کرده اند و من خدا را به یاد کسی می آورمکه این نامه ام بدو برسد تا چون نزد من آمد، اگر نکوکار بودم یاری ام کند و اگر بدکار بودماز من بخواهد تا به حق بازگردم و خشنودی خدا را به دست آورم.»

مولی علی(ع) پیوسته مردم را به سنجیدن فرمان های حاکمان تشویق و مردم را به امر به معروف و نهی از منکر والیان ترغیب می نمایدو همچنین معتقد است که حاکم نباید چیزی را که مردم خوش ندارند بر ایشان تحمیلکند . اینها در حالی است که خودکامگان هرگز چنین سخن نمی گویندو چنین رفتار نمی نمایند، بلکه پیوسته دیگران را به مطلق پنداری خود می کشانند و اجازه چون چرا و نقد و نظر از آنان می سازند و با توجیهات گوناگون این مطلق انگاری را به دیگران تحمیل می کنند.
 

a_m68 سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
تکفیرگری

تکفیر گری : خود را یک سر و گردن از دیگران بالاتر دیدن، یعنی امتیاز ویژه ای برای خود قائل بودن؛ فرد، گروه و حکومت خودکامه چنان خود را بزرگ می پندارد که به راحتی خود را در حریم قرار می دهد و صاحب حرمت می داند و مخالفان خود را از دایره حرمت بیرون می داند، و آنها را به هر امر انحرافی متهم می سازد و گاه امر به جایی می رسد که ایشان را کافر و زندیق می خواند.


نمونه بارز چنین خودکامگی در بیان امیر المؤمنین علی(ع)، خوارج اند که در جنگ صفین حَکَمیّت را به امام(ع) تحمیل کردند و پس از پذیرش آن از سوی حضرت و نوشته شدن پیمان حکمیت، شکستن این پیمان را خواستار شدند و چون امام(ع) تن به پیمان شکنی ندادند و پیرو نادانی و بی بصیرتی و خود محوری آنان نشدند، وی را تکفیر کردند و از اسلام خارج دانستند.( شرح ابن ابی الحدید ، ج۲، ص۲۳۸) پس از آن خوارج برای مقابله با امام سپاهی تشکیل دادند و در نهروان موضع گرفت. امام(ع) نیز در برابر ایشان با سپاهی به پیش آمد و پیش از شروع جنگ در میان دو سپاه ایستاد و فرمود: «ای دار و دسته ای که خوی لجاجت و گمراهی شما را به شورش واداشته و خواهش نفس و کجروی، شما را از حق دور کرده است! همانا شما را می ترسانم از اینکه فردا صبحگاهان، بر کناره این نهر یا کرانه این صحرا هلاک شده فرو افتید بدون آنکه از پروردگارتان دلیلی روشن و حجتی آشکار داشته باشید. آیا شما را از این حکمیت و داوری باز نداشتم و آگاهتان نکردم که درخواست آنان چیزی جز فریبکاری و نیرنگ از سوی ایشان نیست؟ پس فرمان مرا سرپیچی کردید و خِرَدورزی و دوراندیشی را کنار نهادید و نافرمانی ام کردید، تا آنجا که به حکمیت و داوری تن دادم و از آن دو حَکَم و داور پیمان گرفتم و به ایشان فرمان دادم که آنچه را قرآن زنده داشته ، زنده دارند و آنچه را قرآن میرانده، بمیرانند. اما آن دو از فرمانم سرباز زدند و به خواهش نفس عمل کردند . از این رو وضع ما همین است که در ابتدا بود . پس به کجا می روید ؟ و کجا به سرگشتگی کشانده می شوید؟» (تاریخ طبری، ج۵، ص۸۴ )


سخنگوی خوارج گفت: « اما بعد، ای علی(ع)! آنگاه که مابه حکمیت و داوری روی آوردیم، مرتکب کفر شدیم . پس تو نیز اگر که چون ما توبه کنی ، ما با تو و از تو خواهیم بود؛ و اگر خودداری کنی ، ما یکپارچه با تو به نبرد بر می خیزیم که بی گمان خداوند خیانت پیشگان را دوست نمی دارد.»( تاریخ طبری، ج۵، ص۸۴ )


امام علی(ع) در پاسخ به ایشان فرمود: «سنگِ بلا بر سرتان ببارد چنانکه نشانی از شما باقی نگذارد. پس از ایمانم به خدا و جهاد کردنم در رکاب رسول خدا(ص) بر کفر خودم گواه باشم ؟ “اگر چنین کنم ، گمراهی بوده ام که از هدایت بهره ای نداشته ام”(انعام، ۱۵۶).»( نهج البلاغه، کلام۵۸)


خودکامگان به همین سادگی در جایگاه داوری درباره دین و ایمان و حرمت آدمیان می نشینند و حکم صادر می کنند. خوارج اولیه از بین رفته اند ولی روح خارجی گری همچنان زنده است و خودکامگانی از جنس آنان همانگونه داوری می کنند و به خود اجازه می دهند که حکم تکفیر دیگران را صادر کنند. حصن و حصاری به دور عمل خود بکشند به گونه ای که هیچ کس را یارای ورود به حریم ایشان نیست ولی خود به هر حریمی وارد می شوند و هرگونه که نفسشان به ایشان امر کند قضاوت کرده، حکم صادر می کنند؛ تا جایی که حتی حکم صادره را برای یاران آنها نیز به اجرا در می آورند اینگونه است که علی(ع) پس از آنکه خوارج، عده ای یاران آن حضرت را به جرم پیرو علی(ع) بودن به شهادت رساندند اینگونه می فرماید:


«پس اگر به گمان خود جز این نپذیرند که من خطا کردم و گمراه گشتم، چرا همه امّت محمد(ص) را به گمراهی من گمراه می پندارید و خطای مرا به حساب آنان می گذارید و به گناهان من ایشان را کافر می شمارید؟»( نهج البلاغه، کلام۱۲۷)


ستایش دوستی

نشانه دیگر فرد، گروه و حکومت خودکامه ستایش دوستی و چاپلوسی طلبی است. این افراد و گروه ها زمینه را برای ستایش دیگران و اظهار چاپلوسی ایشان فراهم می کنند و آن را رشد می دهند و گذشته از رضایت نفسانی که نسبت به این امر دارند، به واسطه این ستایش ها، ناسالمی ها و تباهی ها و ستمگری های خود را می پوشانند و به توجیه اعمال خود می پردازند. در نگاه امیر المؤمنین علی(ع) این پست ترین حالات خودکامگی است به ویژه آنکه این خصوصیت از جانب حکومت ها و حاکمان باشد:


«و بی گمان از پست ترین حالات والیان در دیده مردم شایسته، آن است که درباره ایشان گمان برده شود دوستدار بزرگ منشی اند و کارشان را به حساب کِبر و خود بزرگ بینی بگذارند و خوش ندارم که در خاطر شما بگذرد که من دوستدار ستودنم و خواهان ستایش شنیدنم. و سپاس خدای را که چنین نیستم. و اگر هم ستایش دوست بودم، بی گمان آن را به خاطر فروتنی در پیشگاه خدای سبحان ترک می کردم؛ چراکه بزرگی و بزرگواری تنها سزاوار اوست.»( نهج البلاغه،خطبه۲۱۶)


امام علی (ع) اجازه جلوه یافتن ستایشگری و چاپلوسی به کسی نمی داد و حکومت خود را از آلودگی ستایش دوستی و علاقه به شنیدن چاپلوسی دیگران پاک نگه می داشت و می فرمود: «و چه بسا مردمان که پس از کاری که در آن کوشش کرده اند ستایش را دوست دارند. ولیکن مرا به نیکی مستایید تا از عهده حقوقی که مانده است برآیم و واجب هایی که بر گردنم باقی است ادا نمایم.»( نهج البلاغه ، خطبه۲۱۶)


در همین راستا مولی علی(ع) در جهت نگهبانی از حکومت خود در برابر ستایش دیگران، راههای میدان یافتن آن را می بست و در عهدنامه مالک اشتر او را چنین راهنمایی کرد:
« و به پارسایان و راستگویان بپیوند؛ آنگاه آنها را به شیوه ای پرورش بده که به ستایش و چاپلوسی تو نپردازند و به وسیله باطلی که انجام نداده ای تو را شادمان نسازند؛ زیرا بسیاریِ چاپلوسی و ستودن، به خود نازیدن پدید می آورد و به خود بزرگ بینی نزدیک می سازد.»(نهج البلاغه ، نامه۵۳)


بپاخیز ای انسان! باید با تلاش خود هر یک از نشانه های خودکامگی را از صفحه روح و اعمالت پاک کنی
 
بالا