ویلیام شکسپیر

massom11111

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلامی دوباره:)
همیشه گفتم باید سخنان گذشتگان رو با طلا نوشت و بر سر در زد :D
خربزه ای خوردم و باید پای لرزش بنشینم :D:)
به لطف و تشویقه دوستان و حرمته کلامشون اولین گام رو خودم در ارتباط با پیشنهادم برمیدارم :)
باویلیام شکسپیر :gol:

شکسپیر، نمایشنامه نویس معروف، با نمایشنامه ها و غزلیات خود، جایگاه ویژه ای در ادبیات جهان دارد. وی در طول حیات خود آثار بسیاری را خلق کرد اتللو، شاه لیر و مکبث، از شاهکارهای او محسوب میشوند .نمايشنامه هایش هركدوم داستاني دارند كه فوق العاده جذاب و پركشش بوده همراه با شخصيت سازي هاي بي نظيرش
برای مثال:
اتللو، یکی از بزرگترین تراژدی های شکسپیر است و داستان عشق اتللو و دزدمونا و حسد ورزی یاگو که با زیبایی تمام به تصویر کشیده شده است.
شکسپیر، با قرار دادن مردی سیاهپوست به عنوان نقش اول داستان، در مقابل سفید پوستان و زیبارویان ونیزی، به نوعی با نژاد پرستی ستیز می کند. همچنین این شخص یعنی همان اتللو مظهر شرافت و بزرگ منشی است و همان طور که در داستان ( خواهیم دید) تا از خیانت دزدمونا مطمئن نشد، دست به کاری نزد. در مقابل یاگو که مظهر شر و بدی است، با زیرکی تمام نقشه های شوم خود را عملی میکند و دزدمونا نیز با سادگی بیش از حد خود ناخواسته به وی کمک میکند و موجبات مرگ خویش را فراهم میکند......
در این تاپیک در نظر دارم با همکاری دوستان به نقد و تجزیه وتحلیل آثار وی بپردازم :)
و در ابتدا بیوگرافی مختصری از زندگی ویلیام شکسپیر :gol:.
 
آخرین ویرایش:

massom11111

عضو جدید
کاربر ممتاز
بيوگرافي ويليام شكسپير

بيوگرافي ويليام شكسپير


ويليام شكسپير را بزرگترين نمايشنامه نويس در زبان انگليسي دانسته اند. به همان درجه كه سعدي حافظ و فردوسي مظهر تفكر و زبان و ادبيات ايرانيان هستند و گفته هاي آنان زبانزد خاص و عام است شكسپير هم در تمدن انگلستان مقامي بسيار ارجمند دارد كه شواهد آن در تشكيل انجمن هاي مخصوص براي قرائت نمايشنامه هاي او دسته هاي سيار يا ثابت هنر پيشگان حرفه اي يا تفنني به نام « گروه شكسپير » و همچنين تصاوير و مجسمه هاي متعدد از او و بازيگران نمايشنامه هاي او نامگذاري خيابانها خانه ها و حتي ميكده ها به نام او كاملا مشهود و محقق است . حتي جملات و گفته هاي او به صورت كلمات قصار و ضرب المثل در گفتگوهاي روزمره به گوش ميرسد بدون اين كه گوينده يا شنونده از منبع حقيقي آن آگاه باشد.

در اوايل قرن شانزدهم ميلادي در دهكدهاي نزديك شهر استرتفورد در ايالت واريك انگلستان زارعي موسوم به ريچارد شكسپير زندگي ميكرد. يكي از پسران او به نام « جان » در حدود سال 1551 به شهر استرتفورد آمد و در آنجا به شغل پوست فروشي پرداخت و « ماري آردن » دختر يك كشاورز ثروتمند را به همسري برگزيد . ماري در 26 آوريل 1564 پسري به دنيا آورد و نامش را « ويليام » گذاشت . در مورد تاريخ دقيق تولد وى، اطلاعات زيادى در دست نيست اما براساس مدارك ثبت شده موجود در كليسا، تاريخ غسل تعميد وى ۲۶ آوريل است و طبق سنت فاصله زمانى معمول بين زمان تولد و زمان غسل تعميد، سه روز است.

اين كودك به تدريج پسري فعال شوخ و شيطان شد به مدرسه رفت و مقداري لاتين و يوناني فرا گرفت . ولي به علت كسادي شغل پدرش ناچار شد براي امرار معاش مدرسه را ترك كند و شغلي براي خود برگزيند. برخي ميگويند اول شاگرد قصاب شد و چون از دوران نوجواني به قدري به ادبيات دلبستگي داشت كه معاصرين او نقل كرده اند در موقع كشتن گوساله خطابه ميسرود و شعر ميگفت .

او دستور زبان را در مدرسه اى در استراتفورد آموخت. پس از اتمام دوره، در زمينه هاى ادبيات كلاسيك و زبان لاتين ادامه تحصيل داد و هرگز به دانشگاه نرفت.

در سال 1582 موقعي كه هجده ساله بود دلباخته دختري بيست و پنج ساله به نام « آن هاث وي » از دهكده مجاور شد و در اين زمان حامله بود با يكديگر عروسي كردند . در سال ۱۵۸۵ ويليام و آن صاحب دوقلوهاى خود، هامنت و جوديث شدند. هامنت تنها پسر شكسپير در سن يازده سالگى درگذشت

از زندگى شخصى شكسپير در دوره زمانى بين تولد دوقلوهايش تا ظهور او به عنوان نمايشنامه نويس اطلاعات دقيقى در دست نيست اما داستان هاى بى اساسى در مورد وى گفته مى شوند كه براساس آنها ويليام شكسپير ابتدا پوست گوزن مى دزديده سپس به عضويت يك گروه نمايش دوره گرد درآمده و بعد از آن به معلمى در مدرسه مشغول گشته و در نهايت دوره سربازى خود را در Low Countruis گذرانده است.

پس از ورود به لندن به سراغ تماشاخانه هاي مختلف رفت و در آنجا به حفاظت اسب هاي مشتريان مشغول شد ولي كم كم به درون تماشاخانه راه يافت و به تصحيح نمايشنامه هاي ناتمام پرداخت و كمي بعد روي صحنه تئاتر آمد و نقشهايي را ايفا كرد. بعدا وظايف ديگر پشت صحنه را به عهده گرفت . اين تجارب گرانبها براي او بسيار مورد استفاده واقع شد و چنان با مهارت كارهايش را پيگيري كرد كه حسادت هم قطاران را برانگيخت .

در آن دوره هنرپيشگي و نمايشنامه نويسي حرفهاي محترم و محبوب تلقي نميشد و طبقه متوسط كه تحت تاثير تلقينات مذهبي قرار داشتند آن را مخالف شئون خويش ميدانستند. تنها طبقه اعيان و طبقات فقير بودند كه به نمايش و تماشاخانه علاقه نشان ميدادند.

اولين مرجع معتبرى كه از ويليام شكسپير با عنوان نمايشنامه نويس اهل لندن نام برده متنى است كه رابرت گرين، نمايشنامه نويس معاصر با شكسپير در واپسين لحظات عمرش در ستربرگ با لحنى تحقيرآميز نوشته است. دقيقاً تقارن زمانى كه شكسپير نگارش سه قسمت نمايشنامه هنرى ششم را به پايان برده بود. در سال ،۱۵۹۳ شكسپير اولين شعرش را با عنوان «ونوس و آدونيس» به چاپ رساند و آن را به «هنرى رايوتزلى» جوان تقديم كرد. در سال ۱۵۹۴ همزمان با نگارش نمايشنامه هاى ريچارد سوم، كمدى رام كردن دختر سركش، او كارش را به عنوان نويسنده و بازيگر در گروه مردان «چمبرلين» آغاز كرد كه با ترفيع جيمز اول به مردان پادشاه تغيير نام داد. زمان زيادى طول نكشيد تا به عنوان بهترين گروه نمايش انگلستان به شهرت رسيدند.
اين درخشش هيچ ارتباطى به وجود شكسپير به عنوان نويسنده اصلى در گروه نداشت. آنها از وجود ريچارد بويگ بهترين بازيگر آن دوران بهره مى بردند و در عين حال صاحب كلوب در بهترين سال تئاتر كشور هم بودند. شكسپير تا زمان بازنشستگى اش با گروه ماند و در بعضى از نمايش ها هم نقش هايى كوچك ايفا كرد. در سال ،۱۵۹۶ نمايشنامه هاى كلاسيك شكسپير، رومئو و ژوليت، ريچارد دوم و روياى نيمه شب تابستانى به روى صحنه رفت. همان سال بود كه خانواده شكسپير نشان اصالت و نجيب زادگى دريافت كردند و اين حاصل شهرت و ثروت روزافزون ويليام بود. در سال ۱۵۹۷ شكسپير خانه اى بزرگ در استراتفورد خريد. در سال ۱۵۹۹ پس از به روى صحنه بردن دو مجموعه تاريخى اش قسمت هاى اول و دوم هنرى چهارم و هنرى پنجم او در مالكيت تئاتر گلوب شريك شد.با آغاز قرن هفدهم اولين نمايشنامه تراژدى اش اجرا شد، هاملت. نمايشنامه بعدى كه به درخواست ملكه اليزابت اول به دليل علاقه وافر او به شخصيت محبوب فالستاف نوشته شد، (The merry imuins of vendor) نام داشت. در دهه بعد از آن بود كه شكسپير شاهكارهاى خود را خلق كرد. اتللو، شاه لير، مكبث و توفان. در سال ،۱۶۰۹ غزلياتى كه در دهه پايانى قرن شانزدهم سروده بود را به چاپ رساند. ۱۵۴ غزلى كه موضوعاتى از قبيل تلون و تنوع زيبايى ها و قدرت برتر و منزه عشق و هنر را در برمى گيرد.

اليزابت در سال 1603 زندگي را بدرود گفت ولي تغيير خاندان سلطنتي باعث تغيير رويهاي نسبت به شكسپير نشد. جيمز اول به شكسپير و بازيگرانش اجازه رسمي براي نمايش اعطا كرد. نمايشنامه هاي او در تماشاخانه « گلوب » كه در ساحل جنوبي رود تيمز قرار داشت بازي ميشد.

هرشب شمار زيادي از زنان و مردان آن روزگار به اين تماشاخانه ميآمدند تا شاهد اجراي آثار شكسپير توسط گروه پر آوازه « لرد چيمبرلين » باشند. اهتزاز پرچمي بر بام اين تماشاخانه نشان آن بود كه تا لحظاتي ديگر اجراي نمايش آغاز خواهد شد. در تمام اين سالها خود شكسپير با تلاشي خستگي ناپذير ـ چه در مقام نويسنده و چه به عنوان بازيگرـ كار ميكرد. اين گروه علاوه بر آثار شكسپير نمايشنامه هايي از ساير نويسندگان و از جمله آثار « كريستوفر مارلو » گمشده و نويسنده نو پاي ديگر به نام « جن جانسن » را نيز به اجرا در ميآورند اما احتمالا آثار « ويليام شكسپير » بود كه بيشترين تعداد تماشاگران را به آن تماشاخانه ميكشيد.
اين تماشاخانه به صورت مربع مستطيل دو طبقه اي ساخته شده بود كه مسقف بود ولي خود صحنه از اطراف ديواري نداشت و تقريبا در وسط به صورت سكويي ساخته شده بود و به ساختمان دو طبقه اي منتهي ميگشت كه از قسمت فوقاني آن اغلب به جاي ايوان استفاده ميشد.

تماشاخانه گلوب در سال 1613 در ضمن بازي نمايشنامه « هانري هشتم » سوخت و سال بعد بار ديگر افتتاح شد كه آن زمان ديگر شكسپير حضور نداشت چون با ثروت سرشار خود به شهر خويش برگشته بود . احتمالا شكسپير در سال 1610 يعني در 46 سالگي دست از كار كشيد و به استرتفرد بازگشت تا درآنجا از هياهوي زندگي در شهر لندن دور باشد. چرا كه حالا ديگر كم و بيش آنچه را كه در همه آن سالها در جستجويش بود به دست آورده بود. نمايش نامههايي كه در اين دوره از زندگيش نوشته « زمستان » و « توفان » هستند كه اولين بار در سال 1611 به اجرا در آمدند . در آوريل سال 1616 شكسپير چشم از جهان بست و گنجينه بي نظير ادبي خود را براي هموطنان خود و تمام مردم دنيا بجا گذاشت . آرمگاه او در كليساي شهر استرتفورد قرار دارد و خانه مسكوني او با وضع اوليه خود هميشه زيارتگاه علاقمندان به ادبيات بوده و هر سال در آن شهر جشني به ياد اين مرد بزرگ برپا ميگردد.

با توجه به تعداد نمايشنامه هايي كه هر ساله از شكسپير به صحنه مي آمد مي توان اين طور نتيجه گرفت كه او آنها را بسيار سريع مي نوشته است . مثلا گفته شده او فقط دو هفته وقت صرف نوشتن نمايشنامه « زنان سر خوش وينزر » (كه در سال 1601 اجرا شد) كرده است . البته اين بسيار هيجان آور است كه شكسپير را در حالتي شبيه به آنچه در اين نقاشي ميبينيم در ذهن مجسم ميكنيم كه تنها با تخيلات و الهامات خود در يك اتاق زير شيرواني كوچك نشسته است و با شتاب چيز مينويسد اما واقعيت غير از اين بود. آن طور كه گفته ميشود شكسپير بيشتر نمايشنامه هايش را دراتاق كوچكي در انتهاي ساختمان تماشاخانه مي نوشته است . به احتمال زياد شكل فشردهاي از نمايشنامه را از طرح داستان گرفته تا شخصيتها و ساير عناصر نمايشي با شتاب به روي كاغذ مي آورده ... بعد آن را كمي مي پرورانده و در پايان زماني كه بازيگرها خود را با نقشه اي نمايشي انطباق ميدادند شكل نهايي آن را تنظيم ميكرده است . طرحهاي شكسپير اغلب چيز تازهاي نيستند. در حقيقت او اين قصه را از خود خلق نمي كرده بلكه آنها را از منابع مختلفي مثل تاريخ افسانه هاي قديمي و غيره بر ميگرفته است . يكي از منابع آثار شكسپير كتابي بوده به نام « شرح وقايع انگلستان اسكاتلند و ايرلند » اثر « هالينشد » شكسپير قصه هاي بسياري از نمايشنامه خود را از جمله : « هانري پنجم » « ريچارد سوم » و « لير شاه » را از همين كتاب گرفت .

ازديگر آثاري كه از نمايشنامه هاي شكسپير به جا مانده است ميتوان به : هملت ، شب دوازدهم ، اتلو ، هانري چهارم ، هانري پنجم ،هانري ششم ، تاجر ونيزي ، ريچارد دوم ، آنطور كه تو بخواهي ، رمئو و ژوليت ، مكبث ، توفان تلاش بي ثمر عشق ... اشاره كرد.

اين روزها، با وجود گذشت بيش از ۴۰۰ سال از زمان حيات وى، نمايشنامه هاى وى بيشتر از هر زمان ديگرى بر روى صحنه اجرا و خوانده مى شوند.وى احساسات و عواطف انسانى و تضاد بشرى را با آنچنان ظرافتى در بيش از يك ميليون كلمه اى كه در طول ۲۰ سال به رشته تحرير درآورده به خواننده ارائه مى دهد كه به هيچ وجه رنگ و بوى كهنگى به خود نگرفته است. به قول بن جانسون نمايشنامه نويس و شاعر بزرگ «او متعلق به يك دوره نبود، او متعلق به تمام دوران ها است.»
 

mahroo

عضو جدید
ممنون به خاطر اطلاعات خوبت راجع به شکسپیر ولی خواستم یه چیزی بگم.ببخشید.کلمات تشویقه و حرمته از لحاظ ادبی ناصحیحه.هر چند خانم باشه.بازم ببخشید
 

massom11111

عضو جدید
کاربر ممتاز
ممنون به خاطر اطلاعات خوبت راجع به شکسپیر ولی خواستم یه چیزی بگم.ببخشید.کلمات تشویقه و حرمته از لحاظ ادبی ناصحیحه.هر چند خانم باشه.بازم ببخشید
:biggrin::biggrin::Dجالبه:) مرسی بخاطره این ریز بینیت ;)
نمیدونم شاید عادت شده :Dهمونطور که صحبت میکنم همونطوریم مینویسم :gol:حق با توست باید تو هر تاپیک طبقه قوانین مربوطش عمل کنم ;):)
 

massom11111

عضو جدید
کاربر ممتاز
ويليام شكسپير (۱۶۱۶-۱۵۶۴) پيشتاز و پرچمدار درام نويسى و ادبيات نوين عصر رنسانس است. در قرن شانزدهم و عصرى كه شكسپير در آن به دنيا آمد دوگونه نمايش در اروپا و خصوصاً انگلستان رواج داشت. درام هاى مذهبى و دينى كه وامدار قرون وسطى و عصر سلطه كليسا بر همه اركان زندگى مردم، حتى سرگرمى هاى ناچيز و ديريابشان بود، و اينترلودها (interludes) كه نمايش هاى كوچك و طنزآلودى بودند كه برخلاف گروه اول جنبه آموزشى و سفارشى نداشتند، بلكه صرفاً جهت تفريح عامه و سرگرمى صرف نوشته و اجرا مى شدند.

كارشناسان و تاريخ دانان ادبيات، اينگونه نمايش هاى كوتاه و ظاهراً كم اهميت را سرمنشاء پيدايش درام عصر رنسانس در انگلستان مى دانند و ويليام شكسپير استادى بدون جايگزين در نسل اول درام نويسان قرن شانزدهم ميلادى به شمار مى رود.همزمانى ظهور صنعت چاپ با عصر بزرگانى چون شكسپير تحولى شگرف در اين عرصه پديد آورد و شهرت و فراگيرى نمايشنامه هاى آن دوره را افزون ساخت. بازگشت به سنت هاى ديرين درام يونان باستان و تلفيق عناصر اين دوگونه قديم و جديد درام، سبكى مشخص و ردپايى ماندگار بر تاريخ ادبيات نمايشى جهان (به خصوص بخش غنى انگليسى زبان آن) به جاى گذاشته است.

پيشرفت و تكامل فن درام نويسى در بريتانياى آن دوران بر مقام و منزلت نمايشنامه نويسانى چون شكسپير و كريستوفر مارلو و معاصران شان افزود و اين فن به هنرى فاخر و شايسته تكريم بدل شد. دربار و نظام سلطنتى انگلستان نيز به هنر و ادبيات، بيش از پيشينيان خود توجه و علاقه نشان دادند و درام نويسان آن عصر را در كنف حمايت خود گرفتند. اما هنر نمايش و نمايشنامه نويسى بريتانيا در آن دوره از شيوه طرب و مسخره بازى خارج شد و شمايلى جدى و عميق به خود گرفت.

ويليام شكسپير، كريستوفر مارلو، رابرت گرين و به همراه آنان درام انگليسى زبان بدين گونه و در چنين فضا و شرايطى رشد كردند و باليدند. بخش قابل توجهى از نمايشنامه هاى شكسپير در دربار و كاخ هاى سلطنتى و در ميان شاهان، ملكه ها، شاهزادگان و نجيب زادگان وابسته به دربار مى گذرد. در نمايشنامه ريچارد سوم، چهار پادشاه و چهار ملكه انگلستان قرن پانزدهم از شخصيت هاى اصلى هستند. ريچارد سوم به لحاظ تعداد شخصيت هاى اصلى و داراى ديالوگ، يكى از شلوغ ترين و پركاراكترترين نمايشنامه هاى اين نابغه بى بديل ادبيات جهان به شمار مى رود.
 

massom11111

عضو جدید
کاربر ممتاز
مختصری بر فعالیت های شکسپیر

مختصری بر فعالیت های شکسپیر

در دوران ملکه الیزابت ، تاتر رونق بسیاری داشت و کمپانی های متعدد تاتر فعال بودند
شکسپیر هنرپیشه ، نمایشنامه نویس و سهامدار اصلی کمپانی "مردان لرد چمبرلین" بود .
این گروه نمایشی در سال 1599 معروف ترین سالن تاتر دوران یعنی گلوب Globe (کره) را بنیان نهاد .
اما فعالیت های ادبی شکسپیر به نمایشنامه نویسی محدود نمی شد .
به سال 1593 منظومه اساطیری عاشقانه "ونوس و آدونیس Venus and Adonis" و سال بعد اثر بزرگ تر " تاراج لوکریس The Rape of Lucrese" را به حامی خود اشرافزاده ساوث همپتون اهدا کرد .
در سال 1597 شکسپیر خانه زیبایی در استرانفورد خرید
در سال 1598 محقق انگلیسی ، فرانسیس میرز "Meres" در کتاب خود گنجینه ذوق ، شكسپير را با ادیبان بزرگ سبک رم قیاس می کند و او را سر آمد نویسندگان کمدی و تراژدی می داند .
قدر مسلم این که تا سال 1600 ، شكسپير کمدی های خود ، دو نجیب زاده ورونا ، رویای شب نیمه تابستان ، تاجر و نیزی ، کمدی اشتباهات ، و تلاش بییهوده عشق را نوشته بود .
در این دوران او نگارش نمایشنامه های تاریخی خود ریچارد سوم ، هنری چهارم و شاه جان را نیز به پایان برد .
نمایش های تاریخی در دوران رنسانس بسیار محبوب و رایج بود و بر اساس کتبی چون وقایع نگار اثر "هالینشد Holinshed" به باز سازی تاریخ انگلستان میپرداخت.
در آغاز قرن بعد شكسپير رمانتیک - کمدی های خود هر طور که بخواهید ، هیاهوی بسیاری برای هیچ ، و شب دوازدهم را آفرید .
دهه بعد را به آفرینش تراژدی های بزرگش هملت ، مکبث ، اتللو ، شاه لیر و آنتونی و کلوپاترا پرداخت .
فرانس ميرز مي نويسد كه "غزلواره هاي شكربار" شكسپير در جمع دوستان شاعر شهرت دارد.
هر چند غزلواره "سانت Sonnet " به عنوان يك قالب شعري غنايي در آن زمان رونق داشته ، اما سروده هاي شكسپير با غزلواره هاي معاصران و پيشينيان او تفاوت بسيار دارد.
دوره كامل اين ترانه ها گوياي يك قصه است ، هر چند جزييات آن مبهم باشد.
به راستي برخي از زيباترين سروده هاي شكسپير در متن نمايشنامه هاي او آمده است :
ترانه بامدادي Aubade ، آواز شباني Pastoral ، عاشقانه ها و ترانه ها ، و چكامه هاي روايي از زبان خنياگران سرگردان .
اين ترانه ها وجوه مختلف نبوغ شكسپير را آشكار مي كند ، هم چون قريحه شاعرانه او ، طنز و شوخ طبعي اش ، و حساسيت خارق العاده اش به ديدني ها و شنيدني ها زندگي در انگلستان.
وقتي شكسپير در سال 1616 در گذشت ،
مجموعه نمايشنامه هاي او منتشر نشده بود.
تنها بعضي آثار او در نسخه هاي جدا گانه به نام "كوارتو Quatrain"
و بدون ويرايش خود او چاپ شده بود.
در سال 1623 كليات نمايشنامه اي او به نام "نخستين فوليو First Folio" منتشر شد.
در اين كتاب نامه اي خطاب به همه خوانندگان هست
كه در آن توصيه مي شود شكسپير را بارها و بارها بخوانيم ،
و اگر او را نپسنديم بدان معناست كه دركش نمي كنيم.
در اين مجموعه ، سند مهم ديگري هم آمده
و آن قطعه شعري است از "بن جانسن Ben Jonson"
سراينده ، اديب ، نمايشنامه نويس و رقيب سر سخت شكسپير كه در آن
وليام شكسپير را از همه شعراي انگلستان و حتي اروپا برتر مي شمارد.
اين شعر با مطلبي آغاز مي شود كه امروز همگان مي پذيرند :

سر فراز باش ، اي بريتانياي من ،
تو سراينده اي را به جهان بخشيده اي
كه صحنه هاي اروپا سراسر به او مديون اند.
او تنها شاعر زمانه
كه شاعر همه زمان ها بود!:gol:
 
آخرین ویرایش:

massom11111

عضو جدید
کاربر ممتاز
مهم ترین آثار

مهم ترین آثار

مکبث (Macbeth)
اتللو (Othello)
هملت (Hamlet)
ژولیوس سزار (Julius Caesar)
رومئو و ژولیت (Roméo and Juliet)
تاجر ونیزی (Merchant of Venice)
شاه لیر (King Lear)
رویای شب نیمهٔ تابستان (A Midsummer Night's Dream)
هنری ششم (Henry VI)
دو نجیب‌زادهٔ ورونایی (Two Gentlemen of Verona)
ریچارد سوم (Richard III)
تیتوس آندرونیکوس (Titus Andronicus)
شاه جان (King John)
ریچارد دوم (Richard II)
هنری چهارم (Henry IV)
اشتباهات خنده دار (Comedy of Errors)
هیاهوی بسیار برای هیچ (Much Ado about Nothing)
هنری پنجم (Henry V)
تروئیلوس و کریسدا (Troilus and Cressida)
آنتونیوس و کلئوپاترا (Antony and Cleopatra)
تیمون آتنی (Timon of Athens)
پریکلس (Pericles)
کوریولانوس (Coriolanus)
قصهٔ زمستانی (A Winter's Tale)
هنری هشتم (Henry VIII)


اشعار غنایی شکسپیر نیز از شاهکارهای شعر و ادبیات انگلیسی است. از آن جمله می‌توان به منظومه‌های زیر اشاره کرد:

ونوس و آدونیس (Venus and Adonis)
زائر پرشور[۱] (The Passionate Pilgrim)

 

massom11111

عضو جدید
کاربر ممتاز
مَکبـِث

مَکبـِث


مَکبـِث عنوان یک نمایشنامه از ویلیام شکسپیر، نویسنده انگلیسی، است. این نمایشنامه، کوتاه‌ترین تراژدی و یکی از محبوب‌ترین آثار اوست.

اساس تراژدی مکبث وقایع تاریخی اسکاتلند است اما شکسپیر موافق ذوق و طبع خویش تغییرهایی در آن داده و حوادث جنگ‌ها را به هم آمیخته است.

خلاصه داستان :
سردار مکبث Macbeth و سردار بانکو Bancuo پس از شکست سپاهیان نروژی و در راه بازگشت به اسکاتلند با جادوگران و ساحران روبرو می شوند که از آینده خبر می دهند و در حالیکه امیر کاودور Cawdor زنده است او را سالار کاودور می خوانند و به او می گویند که شاه خواهد شد. ساحران در پاسخ سؤال بانکو می گویند که: فرزندان تو به پادشاهی می رسند. دو سردار غرق در تعجب و شگفتی از ساحران جدا می شوند. مکبث در راه بازگشت توسط پیک دانکن Duncan پادشاه اسکاتلند با خبر می شود که امیر کاودور به جرم عدم لیاقت به اعدام محکوم شده و ولایت کاودور نصیب او شده است و این پیام تکان دهنده درستی پیشگوئی ساحران را بر او ثابت می کند. دانکن برای تقدیر از سردار پیروز(مکبث)، به قصر او وارد می شود تا شب را نیز در کاخ او سر کند. غافل از آنکه مکبث با وسوسه ای همسرش لیدی مکبث فرجامین شب زندگی او را تدارک دیده اند. دانکن در خوابگاه به قتل می رسد و دستان مکبث و روان لیدی مکبث به خون ولی نعمتشان که به فروتنی و تواضع مشهور است آلوده می شود اما این پایان ماجرا نیست و مکبث برای آنکه پیشگوئی ساحران محقق نشود قاتلینی برای کشتن فرزندان بانکو مأمور می کند. بانکو که بو برده است فرزندش فلیناس Fleance ممکن است کشته شود او را فراری می دهد ولی خود بدست همان قاتلین کشنه می شود. مالکو Malcom فرزند دانکن نیز می گریزد تا مبادا به قتل برسد و این اقدام بر خشم و میزان خونخواری مکبث می افزاید. هدف بعدی مکداف Macduff سالار فایف Fiffe است که او نیز از اسکاتلند فرار کرده، به جمع مخالفان مکبث پیوسته است، اما مکبث کاخ مکداف را به آتش می کشد و زن و فرزاندان سالار فایف را با قساوت به دیار مرگ روانه می کند. اکنون مکبث و لیدی مکبث را چاپلوسان و بزدلان دوره کرده اند و هر آنکس که اندکی شجاعت و غیرت دارد دو را پیش رو دارد: گریختن از اسکاتلند یا پذیرش مرگ. پس جوّ هولناکی بر اسکاتلند حاکم شده و حتی مردان بزرگ نیز غالباً از ترس جان به جنگل پناه می برند. لیدی مکبث که در آرزوی رسیدن به تاج و نخت گرفتار جنون شده و دستان آلوده اش را می شوید تا خون ریخته ی دانکن و دیگران را از آن بزداید اما هر بار بیش از پیش گرفتار عذاب وجدان شده و در سرسرای کاخ راه می رود و اقشای راز می کند و ندیمه و دیگران بر خود می لرزند که چگونه بانو مکبث و مکبث دستشان را به خون دیگران آلوده کرده اند. پس نه مکبث و نه همسرش شادمان نیستند و از این رو مکبث به ساحران متوسل می شود تا از آنها بشنود که آینده چگونه خواهد بود. ساحران در بار دوم دیدار، او را امیدوار می کنند که حکومتش و جانش پا برجاست و مادامی که جنگل بیرنام به حرکت در نیاید و تا زمانی که فردی از مادر زائیده نشده باشد که او را به قتل برساند نباید نگران باشد. اما در این اثناء مخالفان مکبث به سرکردگی مکداف دردمند و مالکوم در صدد حمله به اسکاتلند هستند و لیدی مکبث نیز در اوج جنون بسر می برد و سرانجام جان می سپارد. سربازان تحت امر فرماندهان مخالف مکبث درختان جنگل بیرنام را قطع کرده و با استتار خود در پس آنها بسوی مقر حکومت مکبث حمله می برند و او حرکت جنگل بیرنام را زنگ خطر تحقق پیشگوئی ساحران به حساب می آورد اما هنوز امیدوار است که زنده بماند اما هنگامی که از زبان مکداف می شنود که او از مادر زاده نشده بلکه با جراحی شکم مادر، وی را بدنیا آورده اند مرگ را پیش روی خود می بیند و چنین نیز می شود: مکداف، مکبث جنایتکار را می کشد و سپاهیان وارد کاخ شده و مالکوم را به عنوان شاه اسکاتلند بر می گزینند.
 

massom11111

عضو جدید
کاربر ممتاز
اندیشه های زرین شکسپیر در *مکبث

اندیشه های زرین شکسپیر در *مکبث

زیبایی پلیدی و پلیدی زیبایی ست (مکبث پرده اول .صحنه اول
از شجاعت خود تا حد پایداری پاسداری کن در آن صورت ناکامی و شکست با ما نخواهد بود. (مکبث پرده اول صحنه هفتم
به انچه علاجی ندارد نباید توجه کرد وان چه شده دیگر شده است. (مکبث پرده سوم صحنه دوم
هول و هراس کنونی کمتر از تصورات وحشت انگیز آینده است. (مکبث پرده اول صحنه سوم
_ فردا فردا و فردا با گام های گوچک از روزی به روز دیگر به کندی نزدیک می شود تا به واپسین لحظه از زمان برسد تمامی روز های گذشته روشنایی را سبکسران می نماید تا آنان را به مرگی خشک و بی روح رهنمون باشد. ای شمع زود گذر خاموش شو! خاموش شو! زندگی سایه متحرکی بیش نیست بازیگر بیچاره ای است که لحظه ای با قامتی راسخ بر روی صحنه نمایش می خرامد و بعد دیگر سخنی از او نیست یا داستانی است که دیوانه ای آن را نقل می کند پر از خشم و شور است ولی دلالت بر هیچ دارد (مکبث پرده پنجم صحنه پنجم
دلیل شتاب عشق پر شور من پیشی گرفتن تردید است. (مکبث پرده دوم صحنه سوم
در لبخند مردم خنجر نهفته است. (مکبث پرده دوم صحنه سوم
خواب که گره از دست غم می گشاید مرگ زندگی روزمره و فراموشی رنج و مشقت کار است مرهم افکار خسته است .دومین مرحله بزرگ طبیعت می باشد و والاترین تغذیه کننده در جشن زندگانی است. (مکبث پرده دوم صحنه دوم
برترین دل نگرانی طبیعت در یک زمان سود جستن از خوابیدن و مضمون آن را نظاره کردن است.( مکبث پرده پنجم صحنه اول
از شر خواب نرم و شیرین رها شو این تنها تظاهر به مرگ است و حقیقت واقعی مرگ را بنگر. (مکبث پرده دوم صحنه سوم
بسیار عجیب است: که چه بسا بسیاری از وقت ها عوامل اهریمنی برای به انحطاط کشاندن ما حقیقت را به ما نشان دهند تا در عمیق ترن مسائل فریبمان دهند. (مکبث پرده اول صحنه سوم
نقاشی از بانو مکبث در حال راه رفتن در خواب * اثر:یوهان هانریش فوسلی
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
اخبار شکسپير (1)

اخبار شکسپير (1)

در عالم هنرهاي تجسمي، هيچ‌کس تا به الان در راز و رمز داشتن آثار، نيز در جامع‌ بودنش به اندازه‌ي "لئوناردو داونچي" نتوانسته‌است مرا مسحور خود کند. خواندن دست‌نوشته‌هاي لئوناردو بدون آينه غيرممکن است، چرا که برعکس مي‌نوشته‌است تا بر راز و رمز‌هاي دنيايش بيفزايد! از داونچي گفتن، براي من کار سختي است؛ چرا که در مقابل هجومي از مطالب قرار مي‌گيرم که حيرت‌زده شده، ترجيح مي‌دهم، سکوت کنم.

در عالم شعر و ادبيات نيز به نظر من "ويليام شکسپير" يکي از پر رمز و راز‌هاست؛ اگر نگوييد در آثار، محکم در مقابلتان مي‌ايستم و مي‌گويم: لااقل در شخصيت!
در دانش و مهارت ادبي شکسپير جاي هيچ بحثي نيست و دوستان به يقين در اين باره به اندازه‌ي کافي خواهند نوشت. بحث من فعلا درباره‌ي شخصيت اوست، تا در حيرت، شما را با خود شريک کنم و بر تنوع اين محمل بيفزايم.

چند سالي‌ است اخبار هنرمندان را پيگيري مي‌کنم و در ميان ايشان شکسپير را با دقت و تمرکز بيش‌تر. اوايل به مطالعه‌ي خبرها اکتفا مي‌کردم؛ اما به دليل حيرت‌آور بودن‌شان تصميم گرفتم، آن را براي خود و علاقه‌مندان ذخيره کنم.
نخستين اخباري که با آن‌ها برخورد کردم، مدعي بود: شکسپير يک طلبه‌ و روحاني بوده است. بالطبع، براي من پرسشي مطرح شد که چرا در تاريخ اين عنوان برايش ثبت نشده است؟ مدتي بعد به اخباري ديگر از شکسپيرشناسان منتشر شد که او جاسوس کليساي کاتوليک بوده است، براي همين عنوان طلبگي برايش مخفي مانده است.
اين گذشت تا مدتي پيش، به خبري برخوردم که همه حيرتم را زايل کرد و رفت؛ نه آن‌که حيرت‌آور نباشد، خير برعکس! براي رهايي از اين ضربات تازيانه‌اي که ذهنم را مي‌آزرد، بهتر ديدم خبرهاي شکسپير را از اين پس، ناديده گرفته، صرفاً با نوشته‌هايش مأنوس باشم.

سخن آخر:
آثاري که با نام شکسپير در اختيار ماست، از هر که هست، طلبه يا غيرطلبه، مرد يا زن؛ تجربه‌اي جاودان و ارزشمند بشري است.
 
آخرین ویرایش:

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
اخبار شکسپير (2)

اخبار شکسپير (2)

شکسپیر وجود خارجی ندارد

جان هادسون محقق و شکسپیرشناس اعلام کرد با انجام پژوهشی به این نتیجه رسیده است که ویلیام شکسپیر شخصیتی خیالی است و تمام آثاری هم که به او نسبت داده شده متعلق به زنی یهودی و ایتالیایی تبار است.
به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از منابع خبری، این محقق انگلیسی در تحقیق خود بر این نکته تاکید کرده است که "امیلیا بوسانو لانی یه" خالق شخصیت شکسپیر ، شاعر و نمایشنامه نویس شهیر انگلیسی است و این شخصیت تنها به سبب نوشتار پدید آمده است.
به گفته وی امیلیا بوسانو دختر زن و مردی فقیر و یهودی بوده که در سال 1611 میلادی مجموعه ای از شعرهایش را با نام slave dues rex judaeorum منتشر کرده است. هادسون تشابه های زیادی میان این اشعار و غزلهای شکسپیر پیدا کرده است.
این پژوهشگر گفته است: این زن، نام یک مرد (ویلیام شکسپیر) را بر خود نهاد تا بتواند به کار خود که همان شعر و نوشتن در حوزه ادبیات بوده است ادامه دهد و همچنین از هر گونه حمله احتمالی در زمان خود - که به زنان پدیدآورنده آثار بدیع روا داشته می شد - دور بماند.
تا کنون چند پژوهشگر دیگر به جز هادسون ادعا کرده اند که شخصیتی به نام شکسپیر وجود خارجی نداشته و تنها آثاری که به او نسبت داده شده اند واقعی هستند. برخی نیز وجود شکسپیر را باور داشته ولی تعدادی از آثار منتسب به او را متعلق به وی نمی دانند.

منبع: خبرگزاري مهر
 
آخرین ویرایش:

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
اخبار شکسپير (3)

اخبار شکسپير (3)

تابلوی پرتره شکسپير جعلی است

کارشناسان با جعلی خواندن يک تابلوی نقاشی سيمای ويليام شکسپير به ابهام تاريخی درباره اين اثر پايان دادند.
مورخان درباره منشاء تابلويی که سال ۱۶۰۹ روی آن حک شده، اختلاف نظر داشته اند، زيرا برخی بعيد می دانستند اين پرتره که متعلق به شرکت سلطنتی شکسپير بوده، در زمان حيات اين نمايشنامه نويش بريتانيايی کشيده شده باشد.
اکنون کارشناسان گالری ملی پرتره بريتانيا تاييد کرده اند اين اثر که قدمتش به اوايل قرن نوزدهم بازمی گردد، قلابی بوده است.
بی بی سی اجازه يافته بود از تحقيقات اين کارشناسان گزارش تهيه کند. تجزيه و تحليل علمی نشان می دهد رنگ دانه های فرورفته در لايه های زيرين تابلو به قرن نوزدهم بازمی گردد.
اين تصوير که بالای تمثالی از حضرت مريم و عيسی طراحی شده، به نام صاحبش دزموند فلاور، به پرتره فلاور معروف شده است.



اين يکی از سه تابلويی است که قبل از برگزاری نمايشگاه در جستجوی شکسپير در سال آينده در گالری ملی پرتره بريتانيا مورد مطالعه قرار گرفته است. دو اثر ديگر به پرتره چاندوس و گرافتون معروف شده اند.
پرتره فلاور به مدت چهار ماه به کمک اشعه ايکس، ماورای بنفش، نمونه برداری از رنگ و عکسبرداری حساس بررسی شد.
دکتر تارنيا کوپر، کارناس قرن ۱۶ در اين گالری اعلام کرد که اين تصوير روی تعدادی از مجموعه آثار شکسپير ديده می شود.
او گفت: "ما اکنون معتقديم قدمت اين اثر به سالهای ۱۸۱۸ تا ۱۸۴۰ بازمی گردد، دقيقا زمانی که علاقه به شکسپير احيا شد."
منبع‌: سايت بي‌.بي.سي
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
اخبار شکسپير (4)

اخبار شکسپير (4)

مقبره "نفرین‌شده" شکسپیر تعمیر می‌شود

سنگ قبر شاعر و نمایشنامه‌نویس افسانه‌ای انگلیسی با وجود نوشته‌های هشداردهنده روی آن بازسازی می‌شود.
به گزارش خبرنگار مهر، بی بی سی اعلام کرد تعمیر مقبره ویلیام شکسپیر بخشی از یک برنامه جامع برای بازسازی کلیسای تثلیث مقدس در شهر استراتفورد ـ آن ـ آوون بریتانیا است. روی سنگ قبر شکسپیر نوشته شده: رحمت بر آن کس که از این سنگ‌ها چشم‌پوشی کند / و نفرین بر او که استخوان‌های مرا جابه‌جا کند.


این تصور وجود دارد که نوشته‌های هشداردهنده متعلق به خود نمایشنامه‌نویس صاحب‌نام است. شکسپیر در این کلیسا غسل تعمید و دفن شد. این نوشته‌ها در چهار قرن که از مرگ شکسپیر می‌گذرد دیگران را از هر نوع تلاش برای جابجا کردن مقبره او بازداشته است.
شکسپیر آوریل 1564 پس از تولد در کلیسای تثلیث مقدس عسل تعمید داده شد و 52 سال بعد او را در همین کلیسا دفن کردند. قبر وی پشت محراب کلیسا قرار دارد و سالانه هزاران گردشگر از آن بازدید می‌کنند. یان استینبرن آرشیتکت و مسئول بازسازی کلیسای تثلیث مقدس با تاکید بر اینکه برای استخوان‌های شکسپیر مزاحمت ایجاد نمی‌شود، گفت: ما از نفرین اجتناب می‌کنیم.
این کار بخشی از فاز سوم بازسازی کلیسای معروف است که بیش از 800 هزار پوند هزینه داشته است. شکسپیر سال 1564 میلادی در استراتفورد به دنیا آمد و در 1616 درگذشت. "دو نجیب‌زاده از ورونا"، "ریچارد سوم"، "شاه لیر"، "هملت"، "رومئو و ژولیت"، "مکبث" و "تاجر ونیزی" از مهمترین آثار اوست.

منبع: خبرگزاري مهر
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
اخبار شکسپير (5)

اخبار شکسپير (5)

يکي از اخبار تازه و داغ شکسپير، اقبال بي‌سابقه‌ي مسلمانان انگليس از آثار اوست. در بين اجتماعات ادبي و علمي که برايش برگزار شده است، اين يکي جالب توجه است، براي تو که جواني ايراني هستي و جمعي از اسلافت، عارف بوده‌اند!

آيا می‌توان شکسپير را به تصوف اسلامي ربط داد؟

تالار تئاتر شکسپير گلوب بر کرانه رود تيمز در لندن که در زمان حيات ويليام شکسپير، شاعر و نمايشنامه نويس بزرگ انگليسی، محلی بوده که او نمايشنامه های خود را در آن روی صحنه می برده است، امسال بخش عمده ای از برنامه های پاييزی خود را به موضوع اسلام در آثار شکسپير اختصاص داده است.
طی هفته جاری، اين برنامه ها با ايامی مصادف شده است که مسلمانان بريتانيا طی ده سال گذشته با عنوان "هفته آگاهی از اسلام" در آن با برگزاری مراسم و برنامه های ويژه ای به افزودن بر آگاهيهای جامعه مسلمانان اين کشور می پردازند.
تلاقی اين دو مناسبت به برپايی برنامه هايی در تالار شکسپير گلوب انجاميد که حاصل همکاری اين تالار با جامعه مسلمانان بريتانياست.
يکی از برنامه هايی که در اين چارچوب انجام گرفته، سخنرانی شيخ حمزه يوسف، رئيس مؤسسه اسلامی زيتونه در کاليفرنيای آمريکا با موضوع تصوف در اشعار شکسپير است.
شيخ حمزه يوسف که نام اصلی اش مارک هانسن و اهل کاليفرنيای آمريکاست در هفده سالگی به دين اسلام و مذهب مالکی، از مذاهب چهارگانه اهل سنت، گرويده و از آن پس عمر خود را صرف آموزش علوم اسلامی و سپس تعليم آن کرده است.
او همچنين به سلک صوفيان درآمده و از پيروان سلسله صوفيه مرابطون در کشور موريتانی است.
موضوع شکسپير و تصوف که برای سخنرانی شيخ حمزه يوسف انتخاب شده بود، اين توقع را ايجاد می کرد که او اشاراتی در آثار اين نام آورترين شاعر انگليسی پيدا کرده باشد که به نمادها و تعاليم تصوف اسلامی اشاره مستقيم داشته و حاکی از اين باشد که شکسپير تصوف را در شکل اسلامی يا مسيحی آن می شناخته و در آثار خود نمادها و آموزه های آيين طريقت را به کار برده است.
اما در سرتاسر سخنرانی نسبتاً طولانی شيخ حمزه که با بيانی بسيار گيرا و به شيوه واعظان سخنور ايراد شد که معمولاً جذب مخاطب را بر انسجام گفتار ترجيح می دهند، اشاره به اشعار شکسپير تنها بخش کوچکی از سخنان او را تشکيل می داد و در حد آوردن چند نمونه خلاصه می شد.
شيخ حمزه برای مثال به شخصيت ياگو در داستان اتللو به عنوان نمادی از خشم و نفرت اشاره می کرد و سپس آن را به سخنی از پيامبر اسلام درباره اين دو حس مذموم بشری ربط می داد و سپس به موعظه در اين باره می پرداخت و اندرزهای خود را به شيوه واعظان سخن پرداز به حکايات و لطيفه هايی می آراست.
شواهدی که شيخ حمزه برای وجود عناصر صوفيانه در اشعار شکسپير می داد عمدتاً شباهتهايی بود که ميان پيامهايی اخلاقی که از اين اشعار برداشت کرده بود با پيامهای اخلاقی "تصوف و شريعت اسلامی" برقرار می‌کرد.
شباهتهايی که با توجه به زبان نمادين شعر، شايد بتوان در آثار هر شاعری از هر مليتی و مذهبی که باشد پيدا کرد.
در گفتار شيخ حمزه، بويژه در نيمه نخست آن، بيش از آنکه حرفی از شکسپير باشد، سخن از اسامه بن لادن و مايکل مور و شخصيتهای خبرساز روز بود، هر چند او در آخرين دقايق سخنرانی به نحوی به شکسپير بازگشت و با اشاره به اينکه او با داستان پرداختن از عشق، همچون صوفيان مسلمان، عشق آسمانی و الهی را در نظر داشته بر سر اشعاری از محی الدين عربی رفت و سپس سخنرانی را با اشعاری در مورد امام حسين، امام سوم شيعيان که او وی را شهيد راه عشق و سيدالعاشقين می خواند به پايان برد.
مخاطبان سخنرانی که جمع کثيری بودند و تالار بسيار بزرگی را سرتاسر در بر گرفته بودند، عمدتاً مسلمانان ساکن بريتانيا بودند و در ميان آنان چهره های بريتانياييهايی که به اسلام گرويده بودند نيز زياد به چشم می خورد.
در ميان شرکت کنندگان علاقه زيادی به گفتار شيخ حمزه به وضوح حس می شد.
حنان، جوان پاکستانی الاصل می گفت که شيخ حمزه در سخنرانی اش از معانی پنهان تازه ای در پس اشعار شکسپير پرده برداشته است.
همچنين می گفت برايش جالب است که در حالی که شعر شکسپير برای مسلمانها چيزی است که سعی می کنند از آن فاصله بگيرند، شيخ حمزه او را به شکسپير نزديکتر می کند.
ساجده، دختر پاکستانی تبار نيز می گفت شيخ حمزه در سخنرانی اش نشان داده که افکار و احساساتی که در شعر بيان می شود، چه در اشعار صوفيانه باشد و چه در آثار شکسپير، افکار و احساساتی جهانی اند و بايد به جای فکر کردن به تفاوتها به دنبال هماننديها بود.
اما هلا صالح، دختر مصری تبار نظر ديگری داشت و می گفت که سخنرانی شيخ حمزه چيز تازه ای درباره شکسپير برايش نداشته و تنها برداشت شخصی شيخ حمزه از اشعار شکسپير بوده است.
شايد اگر سخنرانی شيخ حمزه در محيطی تخصصی و در جمع کسانی ايراد می شد که آشنايی بيشتری با تصوف اسلامی داشتند، واکنشی متفاوت با مخاطبان جوان و پرهيجان او در تالار شکسپير گلوب بر می انگيخت.

منبع:‌ سايت بي.بي.سي
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
نقد و نظری بر نمایش «ژولیوس سزار»

نقد و نظری بر نمایش «ژولیوس سزار»

باید اذعان كرد كه شكسپیر و آثار وی برای هر علاقه مند به هنرهای نمایشی و به خصوص كارگردانان و بازیگران یك وسوسه بزرگ است. وسوسه ای كه عطش آدمی را سیراب می كند تا انسان به عطش دیگر برسد. شاید این از نوع شخصیت پردازی این نویسنده ماندگار باشد كه شخصیت های آثار او دارای چنان قوتی و استحكامی هستند كه انسان در برخورد با آنها نمی داند چه بگوید! آیا عظمت این شخصیت ها در لایه های درونی و روانشناسانه آنان است؟ یا نه تجلی آنها در برون افكنی و عمل و عكس العمل های آنها به بار می نشیند؟ این از شگفتی شخصیت های آثار شكسپیر است كه هر چقدر به آنها توجه كنی باز می بینی می توانی این شخصیت را جور دیگری ببینی و تصور كنی. بی تردید شخصیت های وی دارای یك حسن ممتاز می باشند كه مرموز بودنشان در عین آشكار بودنشان است و آشكار بودنشان نیز از اعتماد به نفس شان و اختیارشان ناشی می شود كه البته تاثیرگذار در اعمال دراماتیك شان است.
درست همان گونه كه حكیم طوس ابوالقاسم فردوسی بزرگوار در معرفی و چگونگی مسیر در معرفی شخصیت هایش به ما عمل می كند و دگرگونه دیدن را و بیشتر و بهتر دیدن را به ما می آموزد. فردوسی و شكسپیر به نظر من روانكاوان پیشتازی هستند كه بسیار جلوتر از عصر خود می زیسته اند و نسبت به معرفی انسان ها دقت و امعان نظر ظریفی را به ارمغان آورده اند. اگر هنرمندی نتواند در این عرصه و هنر نمایش خود را در معرض تعاریف جدیدی از نهفته های آثار شكسپیر قرار دهد هم خود را دچار توهم تكرار مكررات نموده است و هم نسبت به شكسپیر حق مطلب را ادا نموده است.
ژولیوس سزار به كارگردانی دكتر دلخواه این حسن را دارد كه نظر ما را به نگاه متفاوت خود جلب می كند، چنانچه در آثار هنرمندانی غیر از او لذت این دیدگاه های متفاوت را دریافته بودیم. حمیدرضا نعیمی و نغمه ثمینی از این دست كارها انجام داده و موفق بوده اند.
ویژگی این نمایش در ادغام زمان های گذشته در آینده و آینده در گذشته است تا به ما بگوید كه انسان ها در موقعیت های مختلف هیچ گونه تفاوتی در رفتارهای جاه طلبانه یا منطقی شان پدید نمی آید و انسان را زمان و پیشرفت تكنولوژی تغییر نمی دهد بلكه او باید به خود بیشتر از اینها اندیشه كند.
كارگردان در این كار در عین حال كه نخواسته پیچید گی خاصی را بر آن حاكم گرداند ولی در عین حال از ساده اندیشی پرهیز كرده و با تماشاچی و خواست او و تفكر او برخوردی محترمانه و هوشمندانه دارد یعنی در عین سهل و ساده بودن آن بر ممتنع بودن آن به زیبایی هر چه تمامتر تاكید می ورزد و شكسپیر را در سیر زمان قرار داده تا زوایای فكری مهجور او را برای تماشاچی راحت و سهل مشخص كند. در اینجا كارگردان باید در پی یافتن وجوه مشترك خود و اثر باشد، این وجه مشترك رمز موفقیت یك كارگردان را شكل می دهد تا وی بین یافته های خود و داشته های نویسنده (شكسپیر) تناسب منطقی و ارتباط عقلانی ایجاد كند و آن را به تماشاچی ارایه دهد. آن كلام سزار كه هم در ابتدای نمایش و هم در انتهای نمایش تكرار می كند تاكید بر همین مساله است؛ مساله نقد قدرت! آنچه دغدغه دائمی این نویسنده جاودانی را در آثار ماندگارش شكل داده است نقد قدرت از دیدگاه انسانی فاضل، هوشمند و وارسته (شكسپیر) بوده است. اگر شما تمامی آثار تراژدی شكسپیر را خوانده باشید آیا در این بین اثری را می یابید كه او در آن به نقد قدرت نپرداخته باشد؟ جواب منفی است پرداخته ولی نه از یك دیدگاه شخصی و كلیشه ای، بلكه از دیدگاه های متفاوت و هر بار سراغ یكی از آنها در آثارش رفته است.
در مكبث از دیدگاه علامت درونی حسادت و زیاده طلبی، در ریچارد سوم از دیدگاه انتقام جویی و عقده گشایی، در نمایش شاه لیر از دیدگاه عدم تدبیر و زودباوری و بالاخره در ژولیوس سزار از دیدگاه تفرعن و خودخواهی كه همه از سزار گرفته تا مارك آنتونی بهره ای از آن دارند. چنانچه حتی عملكرد بروتوس نیز در این زمینه تا حدی خودخواهانه است.
دكتر دلخواه در واقع تم بسیط این كار را قلیت قدرت دیده و تفسیر آن را بین تمامی كارهای شكسپیر سرشكن كرده و آنها را هم در اثر خود آورده است. تا بتواند تم كلی جاه طلبی و سوءاستفاده از قدرت موجود در تمامی تراژدی های او را در این كار واحد بگنجاند. برای مثال زمانی كه همسر بروتوس به داخل صحنه می آید و می خواهد اثر خون را از روی دستهایش پاك كند در واقع او در اینجا لیدی مكبث می شود و لیدی مكبث خویی از خوی او! ]آنجا كه همسر مكبث وجدان معذبی دارد و احساس می كند خونهای به ناحق ریخته شده از روی دستان او پاك نمی شوند[ مساله ای دیگر و نكته ای بدیع كه مورد توجه كارگردان قرار گرفته است سرعت در مسیر زمان است. تصویرهای كه بر قاب صحنه نقش می بندد خیلی آنی از گذشته به آینده و از آینده به گذشته می رود، لباس ها امروزی می شود و لباس های امروزی دیروزی می شود. الحان كلام محاوره ای می شود و از محاوره ای به كلام شكسپیری و كلاسیك تغییر لحن می دهد. اینها هدفی را در خود نهفته دارد و آن تذكر به این معناست كه ما باید نگاه خویش را به آدم ها بر روی رفتار آنها متمركز كنیم و رفتارشناسی آدم ها در اینجا متباین با تبارشناسی آنها نیست. در واقع این رفتارشناسی ما را به یك معرفت شناسی از شناخت روان آدمها دعوت می كند و به ما این گونه می گوید كه این رفتارهای آدمی است كه ساختار اصلی او را شكل می دهد و ژولیوس سزارها با رفتار و تفرعن شان است كه تذكره تبار آدمی را شكل می دهند، و با ابرام بر این رفتار در خور نكوهش است كه سنت های تاریخی را شكل می دهند. شكسپیر به خصوص در نمایش ژولیوس سزار این تبارشناسی شفاف از آدم ها را ارایه می دهد و این كار را به طور عام انجام می دهد و روی یك شخصیت متمركز نمی شود و روی اسم خاصی تامل نمی كند، بروتوس، كاسیوس، كاسكا و دیگران در واقع همگی روی دیگر سكه درونی آدمی هستند و یا به عبارت دیگر نفوس درونی او كه هر كدام با عكس العملی خویش را نشان می دهند و وقتی كمر به قتل و از میان برداشتن سزار می بندند هر كدام شاخصه ای از درون آدمی را بروز می دهند. این همان ظرافت موكدی است كه ما به توسط كارگردان كار برجسته تر از سایر صفات می بینیم. یعنی دلخواه عكس العمل ها را در طی زمان در قالب های متنوع ریخته ولی سزار و مارك آنتونی را در قالبی ثابت قرار داده است تا این دو به عنوان پایه های اصلی استبداد شاخصه این نمایش سیال بوده و تاكید تصویری بیشتر بر این دو چهره با قیافه خاص رومی و شاكله آنها باشد. به خصوص تاكید بر چهره قدیمی این دو نیز نكته ای ظریف تر در خود دارد كه به طعنه می توان از آن تحت عنوان روزگار سنتی و قدیم و كهنه با رفتارهای كهنه و روزگار نو و متجدد و مسیر در زمان آینده با رفتارهای نوتر نام برد. در واقع آنچه كار مسعود دلخواه را برای ما بیشتر تحسین برانگیز می كند دقت نظر وی در ارایه خلاقانه كار است، چیزی كه ما در كار پیشین وی یعنی «ویتسك» كمتر شاهد آن بودیم و اثری بس ناامید كننده می نمود، خوشبختانه در نمایش ژولیوس سزار با جرات و جسارت هر چه تمامتر به فرجام رسید و این مایه خوشحالی است. به نظر من در غیر این صورت اجرای یك نمایش معمولی از متون قدیمی و كلاسیك و حتی شاهكارهای ادبی به تنهایی نمی تواند هنرمند و هنرجو و تماشاگران هنر را اقناع كند، بلكه آن اجرایی ارزشمند است كه درصدد كشف لایه های پنهان و رموز ناپیدای آن بوده و با كشف آنها بتواند هم شأن خود را به عنوان یك هنرمند حفظ كرده، هم شأن كار هنری خود را ارتقا دهد و هم یك اثر ماندگار ارایه نماید به نظر می رسد ژولیوس سزار توانسته این قابلیت ها را بروز دهد. در اینجا بد نیست اشاره ای هم به بازی و بازیگری در این نمایش داشته باشیم؛ شاخصه اصلی بازیگران این نمایش «كاظم بلوچی» است با یك بازی كاملا كلاسیك و تسلط بر فنون بازیگری كلاسیك چه در بیان چه در حركات سنگین، چه در نگاه های پرتامل. او یك شخصیت متفرعن و متكبر را به استفاده گاه به گاه از بازی های زیرپوستی (البته تا جایی كه به اصول كار كلاسیك لطمه نزند) به نمایش می گذارد. بازیگران دیگر نیز با بازی هایی بین بازی های واقع گرایانه و كلاسیك به چشم می خورند كه همه البته در خدمت تم و موضوع نمایش نامه هستند. به هر حال این تجربه خوبی برای دلخواه و گروه بازیگرانش بود، آنها با نمایشی یكدست و خوب تماشاگران را به تحسین واداشتند، امیدواریم این تجربه های خوب ادامه داشته باشد، امید كه چنین باشد و جز این نباشد!
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]شکسپیر : اگر کسی را دوست داری رهایش کن سوی تو برگشت از آن توست و اگر برنگشت از اول برای تو نبوده.[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif] عجب روزگاری است، عاشق می‌شوی می‌گویند دیوانه است. دیوانه می‌شوی می‌گویند حتما عاشق است. [/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]وقتی زنده‌ای یک نفر هم سراغت را نمی‌گیرد، وقتی مردی، دسته دسته به ملاقات جنازه‌ات می‌آیند! [/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]خواستم خوشبختی را معنی کنم، معنای زندگی یادم رفت. خواستم سختی آن را تجربه کنم، زندگی کردن را فراموش کردم.[/FONT]
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
وقتيکه خاطرات گذشته در دل خاموشم بيدار ميشوند بياد آرزوهای در خاک رفته .آه سوزان از دل بر ميکشم و غمهای کهن روزگاران از کف رفته را در روح خود زنده ميکنم .
با ديدگان اشکبار ياد از عزيزانی ميکنم که ديری است اسير شب جاودان مرگ شده اند .
ياد از غم عشق های در خاک رفته و ياران فراموش شده ميکنم .رنجهای کهن دوباره در دلم بيدار ميشوند .افسرده و نااميد بدبختيهای گذشته را يکايک از نظر ميگذرانم و بر مجموعه غم انگيز اشکهايی که ريخته ام مينگرم .و دوباره چنانکه گويی وام سنگين اشکهايم را نپرداخته ام
دست به گريه ميزنم .اما ای محبوب عزيز من اگر در اين ميان ياد تو کنم غم از دل يکسره بيرون ميرود. زيرا حس ميکنم که در زندگی هيچ چيز را از دست نداده ام.
بارها سپيده درخشان بامدادی را ديده ام که با نگاهی نوازشگر بر قله کوهساران مينگريست
گاه با لبهای زرين خود بر چمن های سر سبز بوسه ميزد و گاه با جادوی آسمانی خويش آبهای خفته را به رنگ طلایی در می آورد.
بارها نیز دیدم که ابرهای تیره چهره فروزان خورشید آسمان را فرو پوشیدند .مهر درخشان را وا داشتند تا از فرط شرم چهره از زمین افسرده بپوشاند و رو در افق مغرب کشد.
خورشید عشق من نیز چون بامدادی کوتاه در زندگانی من درخشید و پیشانی مرا با فروغ دلپذیر خود روشن کرد .اما افسوس.دوران این تابندگی کوتاه بود زیرا ابری تیره روی خورشید را فرا گرفت .با این همه در عشق من خللی وارد نشد زیرا میدانستم که تابندگی خورشید های آسمان پایندگی ندارد.


(شکسپیر)
 

russell

مدیر بازنشسته
گذشت زمان برای آنان که در انتظارند بسیار کند

برای آنان که می هراسند بسیار تند

برای کسانی که زانوی غم به بغل میگیرند بسیار طولانی

و برای کسانی که سرخوشند بسیار کوتاه است

اما

برای کسانی که عشق می ورزند ..آغاز و پایانی نیست و

زمان تا ابدیت ادامه دارد ...

 

russell

مدیر بازنشسته
جهان سخنگو


اگر از غوغاي عالم واشتغالات زندگي دمي فارغ شويم

درختان را به هزار زبان سخنگو مي يابيم

و در جويبارها کتاب مي خوانيم

واز سنگ موعظه مي شنويم

وگوهر نيکي را در هر چيز مي بينيم
 

russell

مدیر بازنشسته
شیپور شایعه


شایعه همچون شیپوری است

که از لب های ظن و گمان و هوای حرص و حسادت در آن می دمند


و پرده های آن چندان سهل است

که آن غول کند ذهن هزار سر


وآن توده سست رای و ناموزون

نیز بر نواختن آن تواناست
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
شعری عاشقانه از شکسپیر

شعری عاشقانه از شکسپیر

من گل رز دیده ام، نقاب که از چهره بردارد سفید و قرمز است
من اما چنین گلی بر گونه های معشوقم ندیده ام
عطر هایی هستند با رایحه ی دلپذیر
بیشتر از رایحه ای که معشوق من با خود دارد
من دوست دارم معشوقم حرف بزند هر چند می دانم
صدای موسیقی بسیار دلنواز تر است
مطمینم ندیده ام الهه ای را که راه می رود
معشوق من وقتی راه می رود ، زمین می خراشد.
من اما سوگند می خورم معشوقه ام نایاب است
و مثل هر کسی دیگر با قیاسی اشتباه سنجیده ام او را
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی

زندگی




ویلیام شکسپیر در ۲۳ آوریل سال ۱۵۶۴ متولد شد.
او در سال ۱۵۸۲ در سن ۱۸ سالگی با آن‏ هاتاوی (Anne Hathaway) دختر ۲۶ ساله یک کشاورز ازدواج کرد. آنها در سال ۱۵۸۳ (میلادی) صاحب اولین فرزند دختر خود سوزانا و در سال ۱۵۸۵ (میلادی) صاحب دوقلوهای خود که یک پسر و یک دختر بود، شدند. ویلیام شکسپیر متولد ۲۳ آوریل ۱۵۶۴ شاعر و نمایشنامه نویس بزرگ انگلیسی است. زندگینامهٔ درستی از وی در دسترس نیست چرا که او یک نجیب زاده و از خانواده‌ای اصیل نبوده‌است. چیزی که در مورد وی مشخص است، این است که سالها با یک گروه تئاتر کار می‌کرده و خرج زندگی را هم از این راه در می‌آورده‌است. به واسطهٔ ثروتی که از نمایشنامه نویسی به دست آورده بود، در سی و دو سالگی نشان اصالت و نجیب زادگی را به وی و خانواده اش تقدیم کردند. در اوان چهل سالگی ویلیام شکسپیر شاهکارهای خوداز جمله اتللو، شاه لیر، مکبث را خلق کرد. در چهل و پنج سالگی مجموعهٔ غزلیات خود را که شامل ۱۵۴ غزل با موضوعاتی از قبیل عشق، عواطف انسانی و تضادهای بشری می‌شود را به چاپ رساند. ویلیام شکسپیر مانند بسیاری از هنرمندان دیگر در زمان خودش آن طور که باید شناخته نشد. و اکنون پس از گذشت بیش از ۴۰۰ سال از مرگش، روز به روز جایگاه وی نه تنها در ادبیات انگلیس، بلکه در ادبیات جهان، بیش از پیش مشخص می‌شود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
1. و پیامی در راه
2. ندای آغاز
3. در گلستانه
4. دوست
5. روشنی من گل است
6. ساده رنگ
7. شب تنهایی خوب
8. صدای پای آب
9. پیغام ماهی ها
10 . نشانی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

sara.sss27

عضو جدید
حرکات را با گفتار و گفتار را با حرکات هماهنگ کن
و به دست باش تا پای از پرده شرم طبیعت بیرون ننهی



شکسپیر
 

sara.sss27

عضو جدید
شراب انگوری

عجبا که مردمان دشمنی را از پنجره دهان به خانه خود راه می دهند
تا گوهر عقل آنها را بدزدد
و شگفتا از ما که با شادی و دست افشانی
ورود خویش را به عالم حیوانی جشن می گیریم
 

sara.sss27

عضو جدید
همه مردم بزرگند

بعضی مردم بزرگ آفریده شده اند
بعضی بزرگی را به دست می آورند
و بعضی بزرگی را به زور به خود می بندند
 

sara.sss27

عضو جدید
عشق کالای نقد جهان است

عشق کالای نقد جهان است

عشق کالای نقد جهان است

ای بت من کجا می خرامی؟
صبر کن اندکی تا بیایم
عاشق صادقم، رخ مگردان
نغمه ها در مدحت بخوانم
بعد از این راه هجران را رها کن
ای دلارام شیرین و طناز
وصل عشاق ختم سفرهاست
عاقلان جمله دانند این راز
عشق کالای نقد جهان است
خنده کن تا دلت شادمان است
راز فردا ز چشمت نهان است
در تاُمل هزاران زیان است
پس بیا بوسه ده بر رخ من
ای نگارین بت بیست سال
چون جوانی گلی بی دوام است
خیز و پر کن برایم پیاله

 

***zahra***

عضو جدید

هیچ گاه به اندازه ی زمانی که به یاد دوستان خوبم می افتم شاد نمی شوم.
دوست خوب خوشبختی را دو برابر و بدبختی را نصف می کند .
اگر سيبي را گاز زدي و در آن كرم درسته اي را ديدي ناراحت نشو هنگامي ناراحت شو كه سيبي را گاز بزني و در آن كرم نصفه اي را ببيني.
هر كسي مي تواند با كرمي كه شاهي را خورده است، ماهي صيد كند و ان ماهي را كه كرم را خورده است، بجود. "هملت
هميشه به کسی فکر کن که تو رو دوست دارد، نه کسی که تو دوستش داری.
عشق مثل آبه، می‌تونى تو دستات قايمش کنى ولى يه روز دستاتو باز مي‌کنى مي‌بينى همش چکیده و بی ‌آن که بفهمی دستت پر از خاطره‌ست.
اشتباه را محکوم کن نه آنکه اشتباه از او سر زده .
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
انگليسي غزل اول

انگليسي غزل اول

وقتي كه من مردم بيش از لحظاتي كه صداي دلگير و بدخلق ناقوس را خواهي شنيد كه به دنيا خبر مي دهد من از اين دنياي پست گريختم تا با پست ترين كرمها هم خانه شوم برايم اه و ناله و سوگواري مكن بلكه اگر اين شعر را خواندي دستي كه انرا نوشته به ياد نياور زيرا من به قدري تو را دوست دارم كه دلم مي خواهد در خيال و افكار شيرين تو از ياد رفته باشم مبادا اگر به من فكر كني تو را غمگين سازد.ohباز می گویم.اگر تو به این شعر نظر افکندی وقتی که من شاید با گل در آمیخته و ترکیب شده ام حتی اسم بیچاره مرا نیز تکرار مکن بلکه بگذار عشق تو نیز با تمام شدن زندگی من زوال یابد و پایان پذیرد مبادا این دنیای عاقل به ناله و سوگواری تو بنگرد و تو را از بابت من ریشخند سازد در وقتی که من از دنیا رفته باشم.

no longer mourn for me when I am dead Than you shall hear the surly sullen bell .Give warning to the world that I am fled from this vile world with vilest worms to dwell:Nay if you read this line ,remember not .The hand that write it ;for I love you so ,That I in your sweet thoughts would be forgot,If thinking on me then should make you woe.O, if I say ,you look upon this verse .when I perhaps compounded am with clay ,do not so much as my poor name rehese,But let your love even with my life decay ;lest the wise world should look into your moan,And mock you with me after I am gone
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
غزل شماره2

غزل شماره2

اينكه تو را سرزنش مي كنند نقص تو نيست زيرا زيبايي هميشه هدف و نشانه تهمت بوده است.بدگماني زيب و زيور زيبايياست كلاغي است كه در شيرين ترين هوا و آسمانها به پرواز در مي آيد.چون تو زيبايي و خوبي تهمت و افترا فقط ارزش بيشتر ترا ثابت مي كندهمه طالب تواند و تو مورد خواست اين زماني چون فساد خوره شيرين ترين غنچه ها را دوست دارد و تو عالي ترين شيريني پاكيزه و بي لكه اي را اراپه مي دهي.تو كمينگاه و دام روزهاي جواني را از كنارش گذشته گذرانيده اي يا به تو هجوم نياورده اند يا مورد حمله قرار گرفته پيروز گشته اي .معهذا اين ستايش تو نمي تواند براي تو چنان ستايشي باشد كه بتواند بدخواهي و حسدي را كه تا ابد رها شده در افزايش است به زنجير كشد. اگر بعضي بدگماني ها جلوه ترا در نقاب نميكرد آن وقت تو تنها سلطان مالك ممالك دل ها بودي

That thou art blamed shall not be thy defect,For slander's mark was ever yet the fair;The ornament of beauty is suspect ,A crow that flies in heaven's sweetest air.So thou be good ,slander doth but approve
Thy worth the greater,being woo'd of time;For canker vice the sweetest buds doth love,And thou present'st a pure unstained prime.Thou hast pass'd by the ambush of young days,Either not assail'd,or victor being charged;Yet this thy praise cannot be so thy praise,To tie up envy evermore enlarged:If some suspect of ill mask'd not thy show ,Then thou alone kingdoms of hearts shouldst owe.(
 
بالا