وصف گل

Ka!SeR

عضو جدید
بلبل و سرو و سمن و لاله وگل
هست تاریخ وفات شه مشکین کاکل
خسرو روی زمین غوث زمان بواسحاق
که به مه طلعت او نازد و خندد بر گل
جمعه بیست و دوم ماه جمادی الاول
در پسین بود که پیوسته شد از جزو به کل

حافظ
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بهار آمد و باغ پیرایه بست
چمن سبز پوشید و در گل نشست

ز سرما زمین داغ بر چهره داشت
چو سبزه برست از سیاهی برست

چو بلبل در آمد به دستان ز شوق
برآید گل اکنون به هفتاد دست

برِ گل، بنفشه ز بیم قفا
زبان در کشیدست و افتاده پست

به بزم چمن غنچه هشیار ماند
نه چون نرگس و لاله مخمور و مست

نسیم گل از شرم بوی سمن
سحر گه ز دیوار بستان بجست

اگر خرده‌ای از گل آمد پدید
به شکرانه در باخت برگی که هست

نهادیم سوسن صفت سر در آب
که بودیم چون لاله دردی پرست

کنون اوحدی گر بنالد رواست
که چون بلبلش دل به خاری بخست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
اوحدی

اوحدی

از من مدار چشم خموشی، که وقت گل
مشکل کسی خموش کند عندلیب را
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
http://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon_gol.gif اوحدی

امروز که گشت باغ رنگین از گل
شد خاک چمن چو نافهٔ چین از گل

بشکفت به صحرا گل مشکین، نه شگفت
گر ناله کند بلبل مسکین از گل
:gol::gol::gol:
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی‌شوی که ببینی چه می‌کشم
با عقل آب عشق به یک جو نمی‌رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
اوحدی

اوحدی

نوبهارست و دل پر هوس و بادهٔ ناب

حبذا روی نگار و لب کشت و سر آب

صبح برخیز و بر گل به صبوحی بنشین

چون به آواز خوش مرغ درآیی از خواب
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
آمد نسیم گل به دمیدن ز چپ و راست
ساقی، می شبانه بیاور، که روز ماست
در باغ شد شکفته به هر جانبی گلی
فریاد عندلیب ز هر جانبی بخاست
تا پیش شاخ گل ننشینی، قدح به دست
آشوب بلبلان بندانی که: از کجاست؟
هر دم بنفشه‌وار فرو می‌روم به خود
از فکر جام لاله که: خالی ز می چراست؟
شاهد، بسوز عود، که خواهیم عیش کرد
مطرب، بساز عود، که خواهیم عذر خواست
جز عشق هر هوس که پزی زین سپس، هدر
جز عیش هر عمل که کنی بعد ازین، هباست
من عمر خود به عمر گل اندر فزودمی
گر راه بودمی به سر این فزود و کاست
چون گل کلاه‌داری خود ترک می‌کند
بر ما عجب نباشد اگر پیرهن قباست
ای نو رسیده سبزه، که آبت ز سر گذشت
گر سرگذشت خویش ز ما بشنوی رواست
تا ما قفای گل بنبینیم چون هلیم
دست از می؟ ارچه سرزنش خلق در قفاست
جز یاد بید و سرو مکن پیش اوحدی
کو نشنود به وقت گل الا حدیث راست
 

torpheh

عضو جدید
خیام

خیام

چون بلبل مست راه در بستان یافت
روی گل و جام باده را خندان یافت
آمد به زبان حال در گوشم گفت
دریاب که عمر رفته را نتوان یافت
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
اوحدی

اوحدی

نوبهارست و چمن خرم و گلزار اینجاست
ارم دیده و آرام دل زار اینجاست

بر سر خار چمن روی بمالیم چو گل
گر بدانیم که باز آن گل بی‌خار اینجاست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
رهی معیری

رهی معیری

گل من بستان، گشته چون رویت
چمن از گل شد، چون سر کویت

بلبل از مستی هر نفس نغمه ای سر کند

قطره باران چهره لاله را تر کند
سبزه درگیرد روی صحرا را
لاله آراید چهرِ زیبا را

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
اوحدی

اوحدی

لاله افیون در شراب انداختست
نرگس و گل را خراب انداختست
از ریاحین چرخ در ناف زمین
نافهای مشک ناب انداختست
نغمهٔ شیرین مرغان سحر
شور در مستان خواب انداختست
عندلیب از عشق گل در بوستان
نالهٔ چنگ و رباب انداختست
شرم بادا لاله را! تا از چه روی
پیش ترک من نقاب انداختست؟
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
شقایق گفت :با خنده نه بیمارم، نه تبدارم
اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم

گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی

یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه
ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته
و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ز آنچه زیر لب
می گفت :
شنیدم سخت شیدا بود نمی دانم چه بیماری
به جان دلبرش افتاده بود- اما
طبیبان گفته بودندش
اگر یک شاخه گل آرد
ازآن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه اش را و
بسوزانند
شود مرهم
برای دلبرش آندم
شفا یابد
چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را
بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده که افتاد چشم او ناگه
به روی من
بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من
به آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد و
به ره افتاد
و او می رفت و من در دست او بودم
و او هرلحظه سر را
رو به بالاها
تشکر از خدا می کرد
پس از چندی
هوا چون کوره آتش زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت:اما چه باید کرد؟
در این صحرا که آبی نیست
به جانم هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم هرگز
دوایی نیست
واز این گل که جایی نیست ؛ خودش هم تشنه بود اما!!
نمی فهمید حالش را چنان می رفت و
من در دست او بودم
وحالا من تمام هست او بودم
دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟
نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو ؟
و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
که ناگه
روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر اوکم شد
دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد- آنگه
مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی
زهم بشکافت
زهم بشکافت
اما ! آه
صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد
نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را
به من می داد و بر لب های او فریاد
بمان ای گل
که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی
بمان ای گل
ومن ماندم
نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد





 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
اوحدی

اوحدی

عاشقم، گر عاشقی شوریده بینی، در گذر
بیدلم، گر بیدلی آشفته بینی، در گذار

دامنم را چون تهی دیدی ز گل، خاری منه
دلبرم را چون بری دیدی ز من، خوارم مدار
 

EVER GREEN

عضو جدید
گفتند که گل چمن به یکبار آراست
برخاست و کلید باغ و کاشانه بخواست
گل گفت که با او نبود کارم راست
دانی چه گلابخانه را راه کجاست
 

torpheh

عضو جدید
موسم گل دو سه روزست ،به سر خواهد شد
می درآید، که گل زرد به در خواهد شد
چون فلک روی زمین از سمن وسوسن و گل
همه پر زهره و برجیس و قمر خواهد شد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شهریار

شهریار

شباب و شاهد و گل مغتنم بود ساقی
شتاب کن که جهان با شتاب می گذرد
به چشم خود گذر عمر خویش می بینم
نشسته ام لب جوئی و آب می گذرد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
فیض کاشانی

فیض کاشانی

همان بهار و همان گلشن و همان گلهاست

چه شد نوای خوش بلبلان گلشن ما

دلا اگر ننشینم طرف گل زاری

بیاد لاله رخی خون ما به گردن ما
 

تاریک وتنها

عضو جدید
کاربر ممتاز
بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی

می خواند دوش درس مقامات معنوی


یعنی بیا که آتش موسی نمود گل

تا از درخت نکته ی توحید بشنوی:gol:
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
فیض کاشانی

فیض کاشانی

آتشست این عشق یا آب حیات
یا بهشت و کوثر و رضوان ما
یاکه باغ و بوستان و گلشنست
یاگلست و لاله و ریحان ما
سوخت خارستان ما یکبارگی
شد گلستان کلبهٔ احزان ما
صد هزاران آفرین از جان و دل
باد هر دم فیض بر جانان ما
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مولوی

مولوی

ای باد بی‌آرام ما با گل بگو پیغام ما

کای گل گریز اندر شکر چون گشتی از گلشن جدا

ای گل ز اصل شکری تو با شکر لایقتری

شکر خوش و گل هم خوش و از هر دو شیرینتر وفا
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
حافظ

حافظ

بهار عمر خواه ای دل وگرنه این چمن هر سال

چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هزار آرد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خوشا با دوستان در بوستان گل
که خوش باشد بروی دوستان گل
شکوفه مو به دست و ابر دایه
صبا رامین و ویس دلستان گل
سمن را شد نفس باد و روان آب
چمن را گشت تن شمشاد و جان گل
ترنم می‌کند بر شاخ بلبل
تبسم می‌کند در بوستان گل
لبش با هم نمی‌آید از آنروی
که دارد خرده‌ئی زر در دهان گل
کشد در برقبای فستقی سرو
نهد بر سر کلاه سایبان گل
چو باد از روی گل برقع برانداخت
برآمد سرخ همچون ارغوان گل
بگو با بلبل ای باد بهاری
که باز آمد علی رغم زمان گل
دلش سستی کند چون از نهالی
به صحن گلستان آید خزان گل
بیا خواجو که با مرغان شب خیز
نهادست از هوا جان در میان گل
می نوشین روان در ده که بگرفت
چو خسرو ملکت نوشیروان گل
 

غفار

عضو جدید
مولانا

مولانا

ز ما برگشتی و با گل فتادی
دو چشم خویش سوی
گل گشادی
ز شرم روی ما
گل از تو بگریخت
ز
گل واگشتی این جا سر نهادی
نهادی سر که پای من ببوسی
نیابی بوسه
گل را بوسه دادی
بدان لب‌ها که بوی
گل گرفته‌ست
نیابی بوسه گر چه اوستادی
برای رفع بویش این دو لب را
همی‌مالم به خاکت من ز شادی
کجا بردارم این لب از تو ای خاک
ولی فتنه تویی
گل را تو زادی
تو آن خاکی که از حق لطف دزدی
تو دزدی و مریدی و مرادی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
رودکی

رودکی

گل بهاری، بت تتاری

نبیذ داری، چرا نیاری؟

نبیذ روشن، چو ابر بهمن

به نزد گلشن چرا نباری؟
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا در این دهر دیده کردم باز
گل غم در دلم شکفت به ناز
بر لبم تا که خنده پیدا شد
گل او هم به خنده ای وا شد
هر چه بر من زمانه می ازود
گل غم را از آن نصیبی بود
همچو جان در میان سینه نشست
رشته عمر ما به هم پیوست
چون بهار جوانیم پژمرد
گفتم این گل ز غصه خواهد مرد
یا دلم را چو روزگار شکستی هست
می کنم چون درون سینه نگاه
آه از این بخت بد چه بینم آه
گل غم مست جلوه خویش است
هر نفس تازه روتر از پیش است
زندگی تنگنای ماتم بود
گل گلزار او همین غم بود
او گلی را به سینه من کاشت
که بهارش خزان نخواهد داشت
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
از خون جوانان وطن لاله دميده
از ماتم سرو قدشان سرو خميده
در سايه گل بلبل از اين غصه خزيده
گل نيز چو من در غمشان جامه دريده



عارف قزويني
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
حافظ

حافظ

چو گل گر خرده‌ای داری خدا را صرف عشرت كن **كه قارون را غلط‌ها داد سودای زراندوزی
ز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعل است **كه زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی
به صحرا رو كه از دامن غبار غم بیفشانی **به گلزار آی كز بلبل غزل گفتن بیاموزی
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
محـسن ز قوانين تالار وصف نامه وصف نامه 0

Similar threads

بالا