واسه چی هر هفته همش میری کلیسا؟!

mmr1414m

عضو جدید
یکشنبه بود و طبق معمول هر هفته


رزی ، خانم نسبتا مسن محله ، داشت از کلیسا برمیگشت …


در همین حال نوه اش از راه رسید و با کنایه بهش گفت :


مامان بزرگ ، تو مراسم امروز ، پدر روحانی براتون چی موعظه کرد ؟!


خانم پیر مدتی فکر کرد و سرش رو تکون داد و گفت :...


عزیزم ، اصلا یک کلمه اش رو هم نمیتونم به یاد بیارم !!!


نوه پوزخند ی زد و بهش گفت :


تو که چیزی یادت نمیاد ، واسه چی هر هفته همش میری کلیسا ؟!!


مادر بزرگ تبسمی بر لبانش نقش بست .


خم شد سبد نخ و کامواش رو خالی کرد و داد دست نوه و گفت :


عزیزم ممکنه بری اینو از حوض پر آب کنی و برام بیاری ؟!


نوه با تعجب پرسید : تو این سبد ؟ غیر ممکنه


با این همه شکاف و درز داخل سبد آبی توش بمونه !!!


رزی در حالی که تبسم بر لبانش بود اصرار کرد : لطفا این کار رو انجام بده عزیزم


دخترک غرولند کنان و در حالی که مادربزرگش رو تمسخر میکرد


سبد رو برداشت و رفت ، اما چند لحظه بعد ، برگشت و با لحن پیروزمندانه ای گفت :


من میدونستم که امکان پذیر نیست ، ببین حتی یه قطره آب هم ته سبد نمونده !


مادر بزرگ سبد رو از دست نوه اش گرفت و با دقت زیادی وارسیش کرد گفت :


آره ، راست میگی اصلا آبی توش نیست


اما بنظر میرسه سبده تمیزتر شده ، یه نیگاه بنداز …!


منبع : داســـتانک
 

aradoleh

اخراجی موقت
منم اعتقاد دارم اما افراط و تفریط بعضیها خیلی اذیتم میکنه
 
بالا