هميشه شاد باشيم

شيته گيان

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزی کسی به خیام خردمند ، که دوران کهنسالی را پشت سر می گذاشت گفت : شما به یاد دارید دقیقا پدر بزرگ من ، چه زمانی درگذشت ؟!
خیام پرسید : این پرسش برای چیست ؟
آن جوان گفت : من تاریخ درگذشت همه خویشانم را بدست آورده ام و می خواهم روز وفات آنها بروم گورستان و برایشان دعا کنم و خیرات دهم و...
خیام خندید و گفت : آدم بدبختی هستی ! خداوند تو را فرستاده تا شادی بیافرینی و دست زندگان و مستمندان را بگیری تا نمیرند تو به دنبال مردگانت هستی ؟!... بعد پشتش را به او کرد و گفت مرا با مرده پرستان کاری نیست و از او دور شد .
اندیشمند کشورمان ارد بزرگ می گوید : (کاویدن در غم ها ما را به خوشبختی نمی رساند) .
و هم او در جایی دیگر می گوید : (آنکه ترانه زاری کشت می کند ، تباهیدن زندگی اش را برداشت می کند) .
امیدوارم همه ما ارزش زندگی را بدانیم و برای شادی هم بکوشیم .
 

شيته گيان

عضو جدید
کاربر ممتاز
سفر ناصر خسرو قبادياني به سنندج

سفر ناصر خسرو قبادياني به سنندج

ناصر خسرو قبادیانی بسوی باختر ایران روان بود . شبی میهمان شبانی شد در روستای کوچکی در نزدیکی سنندج ، نیمه های شب صدای فریاد و ناله شنید برخاست و از خانه بیرون آمد صدای فریاد و ناله های دلخراش و سوزناک از بالای کوه به گوش می رسید . مبهوت فریاد ها و ناله ها بود که شبان دست بر شانه اش گذاشت و گفت : این صداها از آن مردیست که همسر و فرزند خویش را از دست داده ، این مرد پس از چندی جستجو در غاری بر فراز کوه ماندگار شد هر از گاهی شبها ناله هایش را می شنویم . چون در بین ما نیست همین فریاد ها به ما می گوید که هنوز زنده است و از این روی خوشحال می شویم . که نفس می کشد . ناصر خسرو گفت می خواهم به پیش آن مرد روم . مرد گفت بگذار مشعلی بیاورم و او را از شیار کوه بالا برد . ناصر خسرو در آستانه غاری ژرف و در زیر نور مهتاب مردی را دید که بر تخته سنگی نشسته و با دو دست خویش صورتش را پنهان نموده بود .
مرد به آن دو گفت از جان من چه می خواهید ؟ بگذارید با درد خود بسوزم و بسازم .
ناصر خسرو گفت : من عاشقم این عشق مرا به سفری طول دراز فرا خوانده ، اگر عاشقی همراه من شو . چون در سفر گمشده خویش را باز یابی . دیدن آدمهای جدید و زندگی های گوناگون تو را دگرگون خواهد ساخت . در غیر اینصورت این غار و این کوهستان پیشاپیش قبرستان تو و خاطراتت خواهد بود . چون پگاه خورشید آسمان را روشن کند براه خواهم افتاد اگر خواستی به خانه شبان بیا تا با هم رویم .
چون صبح شد آن مرد همراه ناصرخسرو عازم سفر بود . سالها بعد آن مرد همراه با همسری دیگر و دو کودک به دیار خویش باز گشت در حالی که لبخندی دلنشین بر لب داشت .
اندیشمند یگانه سرزمینمان ارد بزرگ می گوید :
“سنگینی یادهای سیاه را
با تنهایی دو چندان می کنی …
به میان آدمیان رو و در شادمانی آنها سهیم شو
لبخند آدمیان اندیشه های سیاه را کمرنگ و دلت را گرم خواهد نمود . ”
شوریدگان همواره در سفر هستند و چون خواسته خویش یافتند همانجا کاشانه ایی بسازند ، و چون دلتنگ شوند به دیار آغازین خویش باز گردند…
 

someone-x

عضو جدید
کاربر ممتاز
سپاس شیته عزیز (بهتره بگم گیان عزیز )
ببخشید سپاسام تموم شده
ای کاش همیشه شاد باشیم
من که توی سخت ترین شرایطم سعی میکنم شاد بمونم
و بخندونم مردمو
فکر کنم شما هم از همین دست آدما باشی .
 

شيته گيان

عضو جدید
کاربر ممتاز
سپاس شیته عزیز (بهتره بگم گیان عزیز )
ببخشید سپاسام تموم شده
ای کاش همیشه شاد باشیم
من که توی سخت ترین شرایطم سعی میکنم شاد بمونم
و بخندونم مردمو
فکر کنم شما هم از همین دست آدما باشی .

نه من شيت هستم گاهي شاد ، گاهي غمگين ،...........

گاهي هم دلتنگ...............:cry:
 

شيته گيان

عضو جدید
کاربر ممتاز
:D:biggrin:;)بخند تا دنيا به روت بخنده خدا لبخنده بنده هاشو خيلي دوست داره:biggrin:
 

شيته گيان

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر قرار باشه ظرف 24 ساعت دنيا به پايان برسه تموم
خط هاي تلفن و تالارهاي گفتگو و ايميل ها اشغال ميشه.
پر ميشه از كلمه هاي (( از اينكه رنجوندمت پشيمونم من
رو ببخش يا تو را عاشقانه مي پرستم يا مراقب خودت
باش ))اما بين اين همه پيام يكي از همه تكون دهنده تره
(( هميشه عاشقت بودم ولي هيچوقت بهت نگفتم )) پس
عشق و محبت را تقديم آنكه دوستش داريم كنيم شايد
فردايي ديگر هرگز نباشد.
 

nastaran-20

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام شيته گيان عزيز
اين مشكل ما ايراني هاست كه هميشه دنبال مرده و مرده پرستي هستيم منم كاملا با اين تاپيك موافقم وقتي من مردم ميخوان برام گريه كنن ميخوان نكنن ميخوان اصلا خاكم كنن يا نه اصلا فرقي نميكنه
به قل كارو كه ميگه
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]گور کن:انسان تیره بخت تیره روزی،که خوراک فرزند لختش ، شیون کلنگ فرو رفته در خاک است...اما میدانم که پس از مرگ من ثروتمندی از میان ثروتمندان شهر ما پیدا خواهد شد،که لاشه ی مرا بخاطراضافه کردن شهرتی بر شهرتهای کذایی خود، به خاک بسپارد!...[/FONT]​
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]اما نه ای ثروتمندان محترم ! لطفا مرا با پول خود به خاک نسپارید!... لاشه ی مرا با کارد آشپزخانه رنگ ورو رفته مان، که قلم تراش شبهای نویسندگی من است ،در هم بدرید! و پاره های سرگردان لاشه مرا در پست ترین نقاط این شهر،به سگها بسپارید!...من میخواهم از لاشه ی من چند سگ گرسنه سیر شود..شما آدمکهای کمتر از سگ،که هیچ انسان گرسنه ی از درگاهنان سیر نشد!..[/FONT]
من زياد نوشته هاي كارو رو نميخونم ولي اينو واقعا جالب گفته نه؟
 

Similar threads

بالا