[h=2]1- مقدمه[/h]كارل گوستاو يونگ (1875– 1961) روانشناس مشهور سویيسي، با بيماري سر و كار داشت كه كاملاً منطقگرا بود. روزي نزد يونگ آمده بود و ماجراي سوسك طلايي را كه در خواب ديده بود تعريف كرد، در همين حال توجه يونگ به حشرهاي جلب شد كه پشت پنجره در حال پرواز بود. يونگ پنجره را باز كرد و سوسك طلايي را گرفت و به آن بيمار نشان داد. روزي دیگر يونگ با يكي از بيمارانش در جنگل قدم ميزد و بيمار، خواب خود را براي او تعريف ميكرد. او ميگفت روباهي را در خواب ديده بود كه از پلههاي خانهاش پایين ميآمد در اين لحظه، روباهي ظاهر شد و چند دقيقه آرام با آنها مسير را طي كرد، گویي او شريك اين موقعيت است.
يونگ براي توجيه و تبيين اين پديدهها و پديدههاي مشابه آن به يك منطق غير علت و معلولي متوسل شد و چنين حالتي را «همزماني» (synchronicity) نام نهاد. اصل همزماني به رويدادهايي اشاره ميكند كه بدون هيچ گونه رابطه علت و معلولي، در يك زمان اتفاق ميافتد. البته بسياري از مردم از پديده همزماني با عناويني همچون شانس، اتفاق، تصادف، تفال، طالعبيني، غيبگويي، حادثه و نظاير آن ياد ميكنند؛ در حالي كه ما دایماً درگير مساله همزماني هستيم:
ميتوان گفت «همزماني» عبارت است از «تطابق معنادار» و غير علت و معلولي دو رخداد در درون و بيرون ما. بين جهان عيني و روح انساني تقارن زماني وجود دارد بدين معنا كه هر يك در لحظات شور و هيجان ويژه، ديگري را تاييد ميكند. به هنگام حالات رواني خاص مانند عشق، نفرت، همت، تمركز و آفرينندگي، روح ميتواند بر واقعيت بيروني تاثير گذارد و آن را تغيير دهد. به محض ايجاد خواست شديد دروني براي ديدن يا وقوع يك پديده يا رخداد، نمود بيروني آن پديده يا رخداد لباس ظهور به تن ميكند.
يونگ همزماني پديدهها را هشدار ناخودآگاه جمعي ما ميدانست. «ناخودآگاه جمعي» چيزي است كه در سير تكامل بشر، در روان او عناصري از ابتداي خلقت و زندگي جمعي نگاه داشته و ذخيره شده است. ناخودآگاه انسان، واقعه عيني را با وضعيت روان خود مربوط ميسازد به طوري كه رويدادي كه تصادفي به نظر ميرسد در حقيقت حادثهاي معنادار است. اين همان تاثير متقابل فكر و عمل يا ذهنيت و عينيت است.
همزماني به رخدادهايي اطلاق مي شود كه ناخودآگاه انسان آنها را جذب ميكند تا سطح خودآگاهي را بالاتر ببرد و چيزي بياموزد، يا اين كه روي مساله يا مشكل رواني تاكيد كرده و آن را به سطح خودآگاهي برساند. با اين تفسير، هيچ رخدادي اساساً تصادفي و بيمعنا نيست اما معني آن، گاه مستقيم و آشكار است و گاه رمزي و نمادين و نيازمند تفسير و تعمق.
يونگ ارتباط بين دو واقعيت، يعني روان آدمي و جهان خارجي و تاثير آنها بر يكديگر را برآمده از «الگوهاي كهن» (archetypes) ميدانست كه به عنوان قالبها و نمادها و الگوهايي در ناخودآگاه جمعي بشر وجود دارد. اين ناخودآگاه، بين همه انسانها مشترك است و همه تجربيات و برخوردهاي بشر را در طول تاريخ در بردارد. وقتي انسان در وضعيت رواني ملتهبي قرار ميگيرد «ذهن» الگوي ناخودآگاه مربوط به آن مشكل را فعال ميكند و آن را به فرد نشان ميدهد، اين موضوع غالباً در خواب اتفاق ميافتد. ناخودآگاه، الگويي را براي همزماني ترسيم ميكند كه اكثراً آن را به صورت يك تصوير ذهني (مثلاً در قالب رويايي در خواب) ميبينيم كه بعدها در دنياي واقعي آن را تجربه ميكنيم. البته خود يونگ به دشوار بودن موضوع همزماني و تبيين آن اذعان داشت.
او پس از سالها تحقيق در اين زمينه، در اواخر زندگي خود يعني در سال 1955 با ابداع واژه «همزماني» درصدد برآمد پديدههايي مانند تلهپاتي يا خواندن افكار ديگران را كه نميتوانست بر اساس نظريههاي موجود یا فقط بر اساس عامل تصادف توجيه كند، مورد بررسي قرار دهد و ارتباطي معنادار بين رخدادهاي بيروني و دروني برقرار سازد. از ديدگاه او، همزماني اصل ارتباط غير علت و معلولي است. او همزماني را «تطابق معنادار» دو يا چند واقعه تعريف ميكند كه در آن، چيزي غير از احتمال يا شانس دخالت دارد[SUP]1[/SUP].
همزماني، از منظر فردي، ميتواند نوعي احساس اميد و شايستگي به خاطر بودن در «مكان و زمان مناسب» يا «همبستگي با يك كليت بزرگتر» را ايجاد كند، اين احساس انسان را در جهت درك اين پديده بر ميانگيزاند. اصولاً تفسير و تعبير اصل همزماني، داراي دو كيفيت يا جهت است: نگاه بيروني، نگاه دروني.
نگاه بيروني به پديده همزماني تحت عنوان «خوشبختي» يا به تعبير بهتر «تحصيل نعمت غير مترقبه» يا «بروز حوادث شعفانگيز» شناخته ميشود. همين حوادث منجر به اكتشافاتي مانند پني سيلين، نيروي الكترومغناطيس و داروهاي درمانبخش ديابت شده است. حوادث شعفانگيز و وقايع خوشايند، از طريق ذكاوت و هوشمندي، به ذهن يا آمادگي ذهني بر ميگردد. يك «ذهن آماده» در برابر محيط و ايدههاي پيرامون خود نوعي فراخي دارد كه به راحتي آنها را جذب ميكند و مايل است آنها را در معرض داوري ديگران قرار دهد.
وجه ديگر همزماني، علاوه بر حوادث خوشايند بيروني، وجه نمادين است كه به «معناي» رخداد توجه دارد. نمادها بين درون و بيرون پل ميزنند و آتش خلاقيت را شعلهور نگه ميدارند. نگاه دروني به همزماني بر معناداري رخدادهاي همزمان تاكيد دارد. چيزي كه در ذهن كسي است، به رخدادي بيروني مرتبط است، اگر چه علت آن رخداد نباشد. رخدادهاي همزمان، در ظرف زمان به وقوع ميپيوندند و نسبت به وقايع «معمولي»، يك جايگاه متفاوت «هدايتي» دارند. همان گونه كه اصل عليت به محدوده زماني «گذشته تا حال» اشاره دارد، به نظر ميرسد همزماني به محدوده زماني «حال تا آينده» ميپردازد.
تجزبه همزماني، البته اسرارآميز است؛ گويي «اشارتي است از خداوند» كه به ما بگويد در مسير درست قرار داريم. اين خيلي اميدواركننده و البته كاملاً شخصي است[SUP]2[/SUP]. در چنين موقعيتهايي شما احساس ميكنيد در حالتي قرار گرفتهايد كه تقريباً بدون «كوششي»، «كششي» شما را به مسيري ميبرد و دست پنهاني به شما كمك ميكند و به جایي ميرويد كه بايد برويد[SUP]3[/SUP].
[h=2]2- ارتباط «همزماني» و «خلاقيت»[/h]خلاقيت را چنين تعريف كردهاند:
[h=5]http://www.www.www.iran-eng.ir/objfiles/images/290248960_shape%20الف.png[/h]
برخي پژوهشگران در تحقيقات خود مدعي شدهاند كه تعلق خاطر شديد به خلاقيت، منجر به همزماني ميشود. ساختار تناقضنماي (paradoxical) جهان را ميتوان با استفاده از ايده همزماني، توسط دو دايره به تصوير كشيد، كه هر يك شامل محتواي خاصي است: «ذهن من» و «جهان پيرامون».
منطقه مرزي همواره مبهم و خاص است و به نوعي دست نيافتني مينمايد. حضور در آن هيجان نيرومندي را پديد ميآورد زيرا هيجان، انرژي را از الگوهاي عقلي جاافتاده بيرون ميكشد و به محتواي خلاق ناخودآگاه اجازه تراوش به ضمير آگاه را ميدهد.
همزماني، تناقضنما (پارادوكسيكال) است؛ مولفهاي است از ارتباط معنادار رخدادها در طول زمان. گويي رخدادهاي همزمان، بدون توجه به تاريخچه، همزمان در يك نقطه از زمان وجود دارند. همزماني، اهميت پارادوكس پيوستگي و ناپيوستگي زمان و بنابراين تغيير را بيشتر به رخ ميكشد. همزماني، در زمان اتفاق ميافتد اما ناپيوسته است. هوشيار بودن به همزماني به معناي فراخي در برابر پارادوكس است. به جاي اين كه بخواهيم پارادوكس را از بين ببريم تا مطمئن شويم كه «كنترل» صورت ميگيرد، بايد پارادوكس را پذيرفت. معمولاً انتظار آن است كه فرد (يا سازمان) و محيط بيروني مجزا باشند. مرز بين اين دو مقوله مجزا غالباً در معنا و دلالت ابهام دارد و بنابراين به عنوان يك منبع تعارض و تشويش به شمار ميآيد[SUP]4[/SUP]. همزماني، نوعي «تعادل اضداد» است كه «وحدت» دنياي فناپذير من با دنياي فناناپذير غير من را فراهم ميآورد. يك بخش مهم از اصل همزماني، دامن زدن به اين تصور است كه در زندگي رخدادها جداي از ما نيستند. تجربههاي همزمان به ما نشان ميدهد كه چه بسا محيط كاملاً «بيگانه» و «ديگري» نباشد. ادراك و برداشت ما از محيط بر تصميمي كه ميگيريم تاثير دارد.
خلاقيت، مانند همزماني، پذيرنده پارادوكسها است، يعني «هم اين، هم آن» است[SUP]5[/SUP]. به وحدت گرايش دارد، ميخواهد همه واقعيتها را زير پوشش خود بگيرد و آنها را به هم مرتبط سازد. خلاقيت مانند همزماني، كلنگر، پيچيده و عميقاً بامعنا است. هر دو اميدآفرين هستند. بدون اميد چگونه ممكن است درصدد خلق چيزي با صرف انرژي و در طي زمان بود. هر دو، فروتني و تواضع را لازم دارند، يعني طالب حسي هستند كه نوعي سپاسگزاري و قدرداني از هستي است؛ هستي كه «همواره بزرگتر و پيچيدهتر از كهكشان وجود ماست» و حس كنجكاوي ما را پيوسته بر ميانگيزد. رفتار و سبك ذهني و عاطفي، فهم و درك و پذيرش تركيب غم و شادي، ذهنيت باز و خوشمشربي و شوخطبعي، همه و همه پارادوكسهاي همزماني و خلاقيت را پشتيباني ميكند.
همزماني و خلاقيت، هر دو «هنري» هستند. يك هنرمند داراي حسي است از اتصال وجوه انساني ما با تماميت و كليت هستي. اين مقوله به عشق و تجربه و ارتباط و وحدت مربوط است. وقتي انسان درگير يك فرآيند خلاقانه است، جذب و اتصالي عميق نسبت به دنيا را حس ميكند. همزماني و خلاقيت، هر دو آمادهسازي و ارایه را با هم دارند. يك موسيقيدان جاز بايد هم «تئوري موسيقي» را بلد باشد، هم «دانش پيشين» داشته باشد و هم «صنعت اجرا» را بداند. فرد خلاق بايد دانش، مهارت و توانایي يادگيري و تجربه كردن در طي زمان را داشته باشد. اين امر مستلزم آن است كه ذهن خود را مانند يك كودك در برابر محيط بيروني باز كند، بنابراين جسم، ذهن و عاطفه در امر خلاقيت در تعامل هستند.
سازمانها ميتوانند خلاقيت را پشتيباني و تقويت كنند، مديريت خلاق تغيير و تغيير خلاق مديريت داشته باشند! بهرهگيري از افكار و انديشههاي كاركنان مستلزم آن است كه سازمانها ضمن توجه به جسم افراد، محيطي آرام و ايمن و باز فراهم كنند تا در آن، تعامل افراد با يكديگر و با محيط بيروني ميسر و آسان باشد.
[h=2]3- استفاده از اصل همزماني در مديريت[/h]اولين جنبه اجرايي كه از همزماني براي مديريت قابل دريافت است توجه به پارادوكس نفي و اثبات است. همزماني، مانند فرآيند نوآوري عمل ميكند. هر چه شدت تضاد و تفاوت بيشتر باشد، گزينهها و احتمالات مربوط به محدوده معناها و دلالتها بيشتر ميشود. در مواردي همچون هوش مصنوعي، رهبري تيمهاي خودمديريتي، يادگيري سازماني، آشوب كنترل شده و مقوله رهبري، اين تركيب تناقضگونه ديده ميشود. در اين مسير، چيزها را آن چنان كه «هست» بايد ديد. پس آنچه كه «نيست» ميتواند منجر به ارایه ديدگاهي شود يا دست كم ذهن را آماده مواجهه با وقايعي نمايد كه انگار از «غيب» سر بر ميآوردند ولي در واقع، بيواسطه و بيمقدمه از جایي وارد ميشوند كه چيزها هستند! بنابراين علاوه بر جنبه اثباتي، جنبه نفي را نيز بايد در نظر گرفت. اين كه يك پديده يا واقعيت يا امري «چه چيزي نيست» كمك ميكند به اين كه آن «چه چيزي هست». مثلاً اگر ميخواهيد تيمهاي خودمديريتي داشته باشيد، آنها را از بيرون هدايت كنيد! اگر درآمد ميخواهيد، نوعدوست باشيد! اگر كارهاي مادي ميخواهيد، جهتگيري معنوي را تشويق كنيد! اگر خواهان معنويت هستيد، قدر اين جهان را بدانيد!
دومين جنبه اجرایي براي مديريت كه از همزماني برگرفته ميشود، ارزش روايتگري (narrating) و داستانسرايي است. نقل داستانهاي زندگي با تاكيد بر «همزماني»، قدرت «خود» را به تصوير ميكشد. بازتاب دادن اين داستانها يك عمل خلاقانه است. زيستنامه هر كس مجموعهاي است از فعاليتهاي خلاقانه خود. تابلوي زندگي هر كس، «كار هنري» خود اوست. ميتوان گفت همزماني، روايتي است از پارادوكسهاي داستان زندگي هر يك از ما. تناقضهايي كه در ارتباط ذهن و عين، زمانبندي و بيزماني، درون و بيرون، جزء و كل وجود دارد. زندگي هر يك از ما يك «داستان» است و رخدادهاي همزمان باعث جلب شدن توجه ما به «ساختار داستان» ميشود. اين تطابقهاي معنادار يگانه و منحصر به فرد، ما را پيوسته نسبت به زيبایي، نظم و ارتباط اجزاي داستان زندگيمان هوشيار ميكند.
مديران تغيير در سازمانها به دنبال «معنا» هستند. چه بسا بتوان اين معنا را در تطابقهاي غير منتظره اعضاي سازمان يافت. معناداري در يك محيط كاري، نه تنها انگيزهبخش است بلكه محور و مركز تدوين استراتژي و تفسير آن است. تطابق خلاقانه با محيط، اشاره و راهنمايي است براي «همزماني» و آنچه ما مشاهده ميكنيم عمدتاً توسط آنچه در جستجوي آن هستيم هدايت ميشود[SUP]6[/SUP].
روايت داستانهاي همزماني، حسي از پشتيباني و در نتيجه (اميد را كه مولفه ضروري براي صرف وقت و انرژي در فرآيند خلاقيت است) تقويت ميكند. طبق تعريف، همزماني يك تطابق معنادار است، بنابراين خلق محيطي كه از افراد حمايت ميكند ميتواند معناي كار را افزايش دهد. «مایدههاي همزماني» وقتي رخ ميدهد و به ما هديه ميشود كه ما خود در نزديكي «مرزهاي تغيير» باشيم يا «حالت گذار» را تجربه كنيم. اين حالت گذار ميتواند با «غوطهوري در بحر تفكر» اتفاق افتد. شايد اختصاص محلي براي كاركنان كه در آن بتوانند استراحت كوتاهي داشته باشند يا اندكي فرصت فكر كردن بيابند، بتواند همزماني و خلاقيت را افزايش دهد. فعاليتهاي فرامرزي شامل مسافرتها، بويژه با وسايل نقليه عمومي، نيز ميتواند فرصت و امكان مواجهه با ديگران را فراهم كند. بايد زمينه و امكان حضور كاركنان در كنفرانسها يا حتي فضاهاي عمومي مانند كتابخانهها يا موزهها را فراهم كرد.
يونگ براي توجيه و تبيين اين پديدهها و پديدههاي مشابه آن به يك منطق غير علت و معلولي متوسل شد و چنين حالتي را «همزماني» (synchronicity) نام نهاد. اصل همزماني به رويدادهايي اشاره ميكند كه بدون هيچ گونه رابطه علت و معلولي، در يك زمان اتفاق ميافتد. البته بسياري از مردم از پديده همزماني با عناويني همچون شانس، اتفاق، تصادف، تفال، طالعبيني، غيبگويي، حادثه و نظاير آن ياد ميكنند؛ در حالي كه ما دایماً درگير مساله همزماني هستيم:
- به كسي فكر ميكنيم و او به ما تلفن ميكند.
- به مفهوم مرگ ميانديشيم و كسي از آشنايان ما ميميرد.
- وضع مالي خوبي نداريم اما پول از منابع مختلف و گاه غير منتظره ميرسد!
- بيمار صعبالعلاجي است كه هيچ پزشكي قادر به معالجه او نيست، ناگهان كسي را ميبيند و پزشكي را به او معرفي ميكند كه بيمارياش را درمان ميكند.
- بيكار هستيد يا ناراحت از كار و در حال استعفا، ناگهان شخصي را ميبينيد كه كار مناسبي را به شما پيشنهاد ميكند.
- جاي پارك در خياباني شلوغ وجود ندارد اما ناگهان خودرویی نزديك شما بيرون ميآيد و شما ميتوانيد پارك كنيد.
ميتوان گفت «همزماني» عبارت است از «تطابق معنادار» و غير علت و معلولي دو رخداد در درون و بيرون ما. بين جهان عيني و روح انساني تقارن زماني وجود دارد بدين معنا كه هر يك در لحظات شور و هيجان ويژه، ديگري را تاييد ميكند. به هنگام حالات رواني خاص مانند عشق، نفرت، همت، تمركز و آفرينندگي، روح ميتواند بر واقعيت بيروني تاثير گذارد و آن را تغيير دهد. به محض ايجاد خواست شديد دروني براي ديدن يا وقوع يك پديده يا رخداد، نمود بيروني آن پديده يا رخداد لباس ظهور به تن ميكند.
يونگ همزماني پديدهها را هشدار ناخودآگاه جمعي ما ميدانست. «ناخودآگاه جمعي» چيزي است كه در سير تكامل بشر، در روان او عناصري از ابتداي خلقت و زندگي جمعي نگاه داشته و ذخيره شده است. ناخودآگاه انسان، واقعه عيني را با وضعيت روان خود مربوط ميسازد به طوري كه رويدادي كه تصادفي به نظر ميرسد در حقيقت حادثهاي معنادار است. اين همان تاثير متقابل فكر و عمل يا ذهنيت و عينيت است.
همزماني به رخدادهايي اطلاق مي شود كه ناخودآگاه انسان آنها را جذب ميكند تا سطح خودآگاهي را بالاتر ببرد و چيزي بياموزد، يا اين كه روي مساله يا مشكل رواني تاكيد كرده و آن را به سطح خودآگاهي برساند. با اين تفسير، هيچ رخدادي اساساً تصادفي و بيمعنا نيست اما معني آن، گاه مستقيم و آشكار است و گاه رمزي و نمادين و نيازمند تفسير و تعمق.
يونگ ارتباط بين دو واقعيت، يعني روان آدمي و جهان خارجي و تاثير آنها بر يكديگر را برآمده از «الگوهاي كهن» (archetypes) ميدانست كه به عنوان قالبها و نمادها و الگوهايي در ناخودآگاه جمعي بشر وجود دارد. اين ناخودآگاه، بين همه انسانها مشترك است و همه تجربيات و برخوردهاي بشر را در طول تاريخ در بردارد. وقتي انسان در وضعيت رواني ملتهبي قرار ميگيرد «ذهن» الگوي ناخودآگاه مربوط به آن مشكل را فعال ميكند و آن را به فرد نشان ميدهد، اين موضوع غالباً در خواب اتفاق ميافتد. ناخودآگاه، الگويي را براي همزماني ترسيم ميكند كه اكثراً آن را به صورت يك تصوير ذهني (مثلاً در قالب رويايي در خواب) ميبينيم كه بعدها در دنياي واقعي آن را تجربه ميكنيم. البته خود يونگ به دشوار بودن موضوع همزماني و تبيين آن اذعان داشت.
او پس از سالها تحقيق در اين زمينه، در اواخر زندگي خود يعني در سال 1955 با ابداع واژه «همزماني» درصدد برآمد پديدههايي مانند تلهپاتي يا خواندن افكار ديگران را كه نميتوانست بر اساس نظريههاي موجود یا فقط بر اساس عامل تصادف توجيه كند، مورد بررسي قرار دهد و ارتباطي معنادار بين رخدادهاي بيروني و دروني برقرار سازد. از ديدگاه او، همزماني اصل ارتباط غير علت و معلولي است. او همزماني را «تطابق معنادار» دو يا چند واقعه تعريف ميكند كه در آن، چيزي غير از احتمال يا شانس دخالت دارد[SUP]1[/SUP].
همزماني، از منظر فردي، ميتواند نوعي احساس اميد و شايستگي به خاطر بودن در «مكان و زمان مناسب» يا «همبستگي با يك كليت بزرگتر» را ايجاد كند، اين احساس انسان را در جهت درك اين پديده بر ميانگيزاند. اصولاً تفسير و تعبير اصل همزماني، داراي دو كيفيت يا جهت است: نگاه بيروني، نگاه دروني.
نگاه بيروني به پديده همزماني تحت عنوان «خوشبختي» يا به تعبير بهتر «تحصيل نعمت غير مترقبه» يا «بروز حوادث شعفانگيز» شناخته ميشود. همين حوادث منجر به اكتشافاتي مانند پني سيلين، نيروي الكترومغناطيس و داروهاي درمانبخش ديابت شده است. حوادث شعفانگيز و وقايع خوشايند، از طريق ذكاوت و هوشمندي، به ذهن يا آمادگي ذهني بر ميگردد. يك «ذهن آماده» در برابر محيط و ايدههاي پيرامون خود نوعي فراخي دارد كه به راحتي آنها را جذب ميكند و مايل است آنها را در معرض داوري ديگران قرار دهد.
وجه ديگر همزماني، علاوه بر حوادث خوشايند بيروني، وجه نمادين است كه به «معناي» رخداد توجه دارد. نمادها بين درون و بيرون پل ميزنند و آتش خلاقيت را شعلهور نگه ميدارند. نگاه دروني به همزماني بر معناداري رخدادهاي همزمان تاكيد دارد. چيزي كه در ذهن كسي است، به رخدادي بيروني مرتبط است، اگر چه علت آن رخداد نباشد. رخدادهاي همزمان، در ظرف زمان به وقوع ميپيوندند و نسبت به وقايع «معمولي»، يك جايگاه متفاوت «هدايتي» دارند. همان گونه كه اصل عليت به محدوده زماني «گذشته تا حال» اشاره دارد، به نظر ميرسد همزماني به محدوده زماني «حال تا آينده» ميپردازد.
تجزبه همزماني، البته اسرارآميز است؛ گويي «اشارتي است از خداوند» كه به ما بگويد در مسير درست قرار داريم. اين خيلي اميدواركننده و البته كاملاً شخصي است[SUP]2[/SUP]. در چنين موقعيتهايي شما احساس ميكنيد در حالتي قرار گرفتهايد كه تقريباً بدون «كوششي»، «كششي» شما را به مسيري ميبرد و دست پنهاني به شما كمك ميكند و به جایي ميرويد كه بايد برويد[SUP]3[/SUP].
[h=2]2- ارتباط «همزماني» و «خلاقيت»[/h]خلاقيت را چنين تعريف كردهاند:
- مواجه شدن هوشمندانه انسان با جهان.
- فرآيند پديد آوردن و خلق چيزهاي جديد، اين البته فقط شامل هنرمندان نيست و دانشمندان، انديشمندان و پيشتازان فناوريهاي نوين را در بر ميگيرد.
- انجام چيزي براي اولين بار يا خلق دانش جديد در ساحت فردي و سازماني.
[h=5]http://www.www.www.iran-eng.ir/objfiles/images/290248960_shape%20الف.png[/h]
برخي پژوهشگران در تحقيقات خود مدعي شدهاند كه تعلق خاطر شديد به خلاقيت، منجر به همزماني ميشود. ساختار تناقضنماي (paradoxical) جهان را ميتوان با استفاده از ايده همزماني، توسط دو دايره به تصوير كشيد، كه هر يك شامل محتواي خاصي است: «ذهن من» و «جهان پيرامون».
همزماني نه تنها غير علت و معلولي است بلكه فراساختاري نيز هست بدين معنا كه يك تجربه معنادار است كه از به هم ريختن و درهم شدن مقولههاي دروني و بيروني به دست ميآيد. جدي گرفتن تطابقهاي معنادار، راهي است براي هوشيار شدن نسبت به تغييرات خلاقانه. اين مقولهها جهان را «شكل» ميدهند و مديريت كردن اين مقولهها «شكل» را تغيير ميدهد. يك ادراك خلاقانه آن است كه همواره بخواهيم به تطابقها اهميت بدهيم و در یافتن و ساختن طرح چيزها آن را بكار گيريم. بنابراين همزماني، در منطقه مرزي واقع ميشود.
[h=5]http://www.www.www.iran-eng.ir/objfiles/images/290248960_shape%20ب.png[/h] منطقه مرزي همواره مبهم و خاص است و به نوعي دست نيافتني مينمايد. حضور در آن هيجان نيرومندي را پديد ميآورد زيرا هيجان، انرژي را از الگوهاي عقلي جاافتاده بيرون ميكشد و به محتواي خلاق ناخودآگاه اجازه تراوش به ضمير آگاه را ميدهد.
همزماني، تناقضنما (پارادوكسيكال) است؛ مولفهاي است از ارتباط معنادار رخدادها در طول زمان. گويي رخدادهاي همزمان، بدون توجه به تاريخچه، همزمان در يك نقطه از زمان وجود دارند. همزماني، اهميت پارادوكس پيوستگي و ناپيوستگي زمان و بنابراين تغيير را بيشتر به رخ ميكشد. همزماني، در زمان اتفاق ميافتد اما ناپيوسته است. هوشيار بودن به همزماني به معناي فراخي در برابر پارادوكس است. به جاي اين كه بخواهيم پارادوكس را از بين ببريم تا مطمئن شويم كه «كنترل» صورت ميگيرد، بايد پارادوكس را پذيرفت. معمولاً انتظار آن است كه فرد (يا سازمان) و محيط بيروني مجزا باشند. مرز بين اين دو مقوله مجزا غالباً در معنا و دلالت ابهام دارد و بنابراين به عنوان يك منبع تعارض و تشويش به شمار ميآيد[SUP]4[/SUP]. همزماني، نوعي «تعادل اضداد» است كه «وحدت» دنياي فناپذير من با دنياي فناناپذير غير من را فراهم ميآورد. يك بخش مهم از اصل همزماني، دامن زدن به اين تصور است كه در زندگي رخدادها جداي از ما نيستند. تجربههاي همزمان به ما نشان ميدهد كه چه بسا محيط كاملاً «بيگانه» و «ديگري» نباشد. ادراك و برداشت ما از محيط بر تصميمي كه ميگيريم تاثير دارد.
خلاقيت، مانند همزماني، پذيرنده پارادوكسها است، يعني «هم اين، هم آن» است[SUP]5[/SUP]. به وحدت گرايش دارد، ميخواهد همه واقعيتها را زير پوشش خود بگيرد و آنها را به هم مرتبط سازد. خلاقيت مانند همزماني، كلنگر، پيچيده و عميقاً بامعنا است. هر دو اميدآفرين هستند. بدون اميد چگونه ممكن است درصدد خلق چيزي با صرف انرژي و در طي زمان بود. هر دو، فروتني و تواضع را لازم دارند، يعني طالب حسي هستند كه نوعي سپاسگزاري و قدرداني از هستي است؛ هستي كه «همواره بزرگتر و پيچيدهتر از كهكشان وجود ماست» و حس كنجكاوي ما را پيوسته بر ميانگيزد. رفتار و سبك ذهني و عاطفي، فهم و درك و پذيرش تركيب غم و شادي، ذهنيت باز و خوشمشربي و شوخطبعي، همه و همه پارادوكسهاي همزماني و خلاقيت را پشتيباني ميكند.
همزماني و خلاقيت، هر دو «هنري» هستند. يك هنرمند داراي حسي است از اتصال وجوه انساني ما با تماميت و كليت هستي. اين مقوله به عشق و تجربه و ارتباط و وحدت مربوط است. وقتي انسان درگير يك فرآيند خلاقانه است، جذب و اتصالي عميق نسبت به دنيا را حس ميكند. همزماني و خلاقيت، هر دو آمادهسازي و ارایه را با هم دارند. يك موسيقيدان جاز بايد هم «تئوري موسيقي» را بلد باشد، هم «دانش پيشين» داشته باشد و هم «صنعت اجرا» را بداند. فرد خلاق بايد دانش، مهارت و توانایي يادگيري و تجربه كردن در طي زمان را داشته باشد. اين امر مستلزم آن است كه ذهن خود را مانند يك كودك در برابر محيط بيروني باز كند، بنابراين جسم، ذهن و عاطفه در امر خلاقيت در تعامل هستند.
سازمانها ميتوانند خلاقيت را پشتيباني و تقويت كنند، مديريت خلاق تغيير و تغيير خلاق مديريت داشته باشند! بهرهگيري از افكار و انديشههاي كاركنان مستلزم آن است كه سازمانها ضمن توجه به جسم افراد، محيطي آرام و ايمن و باز فراهم كنند تا در آن، تعامل افراد با يكديگر و با محيط بيروني ميسر و آسان باشد.
[h=2]3- استفاده از اصل همزماني در مديريت[/h]اولين جنبه اجرايي كه از همزماني براي مديريت قابل دريافت است توجه به پارادوكس نفي و اثبات است. همزماني، مانند فرآيند نوآوري عمل ميكند. هر چه شدت تضاد و تفاوت بيشتر باشد، گزينهها و احتمالات مربوط به محدوده معناها و دلالتها بيشتر ميشود. در مواردي همچون هوش مصنوعي، رهبري تيمهاي خودمديريتي، يادگيري سازماني، آشوب كنترل شده و مقوله رهبري، اين تركيب تناقضگونه ديده ميشود. در اين مسير، چيزها را آن چنان كه «هست» بايد ديد. پس آنچه كه «نيست» ميتواند منجر به ارایه ديدگاهي شود يا دست كم ذهن را آماده مواجهه با وقايعي نمايد كه انگار از «غيب» سر بر ميآوردند ولي در واقع، بيواسطه و بيمقدمه از جایي وارد ميشوند كه چيزها هستند! بنابراين علاوه بر جنبه اثباتي، جنبه نفي را نيز بايد در نظر گرفت. اين كه يك پديده يا واقعيت يا امري «چه چيزي نيست» كمك ميكند به اين كه آن «چه چيزي هست». مثلاً اگر ميخواهيد تيمهاي خودمديريتي داشته باشيد، آنها را از بيرون هدايت كنيد! اگر درآمد ميخواهيد، نوعدوست باشيد! اگر كارهاي مادي ميخواهيد، جهتگيري معنوي را تشويق كنيد! اگر خواهان معنويت هستيد، قدر اين جهان را بدانيد!
دومين جنبه اجرایي براي مديريت كه از همزماني برگرفته ميشود، ارزش روايتگري (narrating) و داستانسرايي است. نقل داستانهاي زندگي با تاكيد بر «همزماني»، قدرت «خود» را به تصوير ميكشد. بازتاب دادن اين داستانها يك عمل خلاقانه است. زيستنامه هر كس مجموعهاي است از فعاليتهاي خلاقانه خود. تابلوي زندگي هر كس، «كار هنري» خود اوست. ميتوان گفت همزماني، روايتي است از پارادوكسهاي داستان زندگي هر يك از ما. تناقضهايي كه در ارتباط ذهن و عين، زمانبندي و بيزماني، درون و بيرون، جزء و كل وجود دارد. زندگي هر يك از ما يك «داستان» است و رخدادهاي همزمان باعث جلب شدن توجه ما به «ساختار داستان» ميشود. اين تطابقهاي معنادار يگانه و منحصر به فرد، ما را پيوسته نسبت به زيبایي، نظم و ارتباط اجزاي داستان زندگيمان هوشيار ميكند.
مديران تغيير در سازمانها به دنبال «معنا» هستند. چه بسا بتوان اين معنا را در تطابقهاي غير منتظره اعضاي سازمان يافت. معناداري در يك محيط كاري، نه تنها انگيزهبخش است بلكه محور و مركز تدوين استراتژي و تفسير آن است. تطابق خلاقانه با محيط، اشاره و راهنمايي است براي «همزماني» و آنچه ما مشاهده ميكنيم عمدتاً توسط آنچه در جستجوي آن هستيم هدايت ميشود[SUP]6[/SUP].
روايت داستانهاي همزماني، حسي از پشتيباني و در نتيجه (اميد را كه مولفه ضروري براي صرف وقت و انرژي در فرآيند خلاقيت است) تقويت ميكند. طبق تعريف، همزماني يك تطابق معنادار است، بنابراين خلق محيطي كه از افراد حمايت ميكند ميتواند معناي كار را افزايش دهد. «مایدههاي همزماني» وقتي رخ ميدهد و به ما هديه ميشود كه ما خود در نزديكي «مرزهاي تغيير» باشيم يا «حالت گذار» را تجربه كنيم. اين حالت گذار ميتواند با «غوطهوري در بحر تفكر» اتفاق افتد. شايد اختصاص محلي براي كاركنان كه در آن بتوانند استراحت كوتاهي داشته باشند يا اندكي فرصت فكر كردن بيابند، بتواند همزماني و خلاقيت را افزايش دهد. فعاليتهاي فرامرزي شامل مسافرتها، بويژه با وسايل نقليه عمومي، نيز ميتواند فرصت و امكان مواجهه با ديگران را فراهم كند. بايد زمينه و امكان حضور كاركنان در كنفرانسها يا حتي فضاهاي عمومي مانند كتابخانهها يا موزهها را فراهم كرد.