نمونه هایی از تحریفهای واقعه کربلا و مسئولیت مردم

M.Adhami

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمونه هایی از تحریفهای واقعه کربلا و مسئولیت مردم
مرحوم حاج ميرزا حسين نوری اعلی الله مقامه ، استاد مرحوم‏ حاج شيخ عباس قمی و مرحوم حاج شيخ علی اكبر نهاوندی در مشهد و مرحوم حاج‏ شيخ محمد باقر بيرجندی محدث كه مرد بسيار فوق‏العاده‏ای بوده است ، محدثی‏ است كه در فن خودش فوق‏العاده متبحر بوده و حافظه‏ای بسيار قوی داشته‏ است . مرد با ذوق و بسيار باشور و حرارت و با ايمانی بوده است . گو اينكه بعضی از كتابهايی كه اين مرد نوشته در شان او نبوده و علمای وقت‏ هم ملامتش كردند ، ولی معمولا كتابهايش خوب است ، مخصوصا كتابی در موضوع منبر نوشته است بنام " لؤلؤ و مرجان " كه با اينكه كتاب‏ كوچكی است ولی فوق العاده خوب است . در اين كتاب راجع به وظايف اهل‏ منبر سخن گفته است . همه اين كتاب در دو فصل است ، يك فصل آن درباره‏ اخلاص ، يعنی خلوص نيت است كه يكی از شرايط گوينده ، خطيب ، واعظ ، روضه خوان اين است كه خلوص نيت داشته باشد . منبر كه می‏رود ، روضه كه‏ می‏خواند ، به طمع پول نباشد و چقدر عالی در اين موضوع بحث كرده است كه‏ من وارد بحث آن نمی‏شوم . شرط دوم ، صدق و راستی است ، و در اينجاست كه‏ موضوع راست گفتن و دروغ گفتن تشريح شده و انواع دروغها را چنان بحث‏ كرده كه من خيال نمی كنم در هيچ كتابی درباره دروغ و انواع آن به اندازه‏ اين كتاب بحث شده باشد و شايد نظير اين كتاب در دنيا وجود نداشته باشد . عجيب اين مرد تبحر از خودش نشان داده است .
اين مرد بزرگ در همين كتاب نمونه‏هايی از دروغهايی را كهمعمول است و به حادثه تاريخی كربلا نسبت می‏دهند ، ذكر می‏كند . آنچه كه‏ من می‏گويم غالبا يا همه آن ، همانهايی است كه مرحوم حاجی نوری هم از آنها ناله كرده است ، و حتی صريحا اين مرد بزرگ می‏گويد : امروز بايد عزای حسين را گرفت اما برای حسين در عصر ما يك عزای جديدی است كه در گذشته نبوده است و آن اينهمه دروغهائی است كه درباره حادثه كربلا گفته‏ می‏شود و هيچكس جلوی اين دروغها را نمی‏گيرد . برای مصيبت حسين بن علی‏ بايد گريست ، ولی نه برای شمشيرها و نيزه‏هايی كه در آن روز بر پيكر شريفش وارد شد ، بلكه به خاطر دروغها . و در مقدمه كتاب هم نوشته است‏ كه فلان عالم بزرگ از علمای هندوستان نامه‏ای به من نوشته و از روضه‏های‏ دروغی كه در هندوستان خوانده می‏شود شكايت كرده و از من خواهش كرده است‏ كه كاری بكنم و كتابی بنويسم كه جلوی روضه‏های دروغ در آنجا گرفته شود .
بعد مرحوم حاجی می‏نويسد : اين عالم هندی خيال كرده است كه روضه خوانها وقتی به هندوستان می‏روند دروغ می‏گويند ، نمی‏داند كه آب از سرچشمه گل‏ آلود است و مركز روضه‏های دروغ ، كربلا و نجف و ايران يعنی همين مراكز تشيع است . حالا ، من بطور نمونه تحريفاتی را بيان می‏كنم كه بعضی از اينها مربوط به وقايع قبل از عاشورا ، بعضی مربوط به وقايع بين راه ، بعضی مربوط به ايام اقامت در ماه محرم ، بعضی مربوط به ايام اسارت و بعضی هم مربوط به ائمه بعد از قضايای كربلا ، و اغلب مربوط به روز عاشورا است . حال برای هر كدام دو نمونه می‏آورم . يك مطلب را لازم است قبلا بگويم كه در همه اينها مردم مسؤولند . يعنی‏
شما مردمی كه در روضه خوانيها شركت می‏كنيد ، هيچ خيال نمی‏كنيد كه در اين‏ قضيه مسؤول هستيد ، بلكه فكر می‏كنيد كه مسؤول فقط گويندگان هستند . دو مسؤوليت بزرگ مردم دارند ، يكی اينكه نهی از منكر بر همه واجب است .
وقتی می‏فهمند و می‏دانند كه اغلب هم می‏دانند كه دروغ است ، نبايد در آن‏ مجلس بنشينند كه حرام است و بايد مبارزه كنند . و ديگر از بين بردن‏ تمايلی است كه صاحب مجلسها و مستمعين به گرم بودن مجلس دارند و به‏ اصطلاح مجلس بايد بگيرد ، بايد كربلا شود . روضه خوان بيچاره می‏بيند كه‏ اگر هر چه می‏گويد راست و درست باشد آن طور كه شايد و بايد مجلس‏ نمی‏گيرد و همين مردم هم دعوتش نمی‏كنند ، ناچار يك چيزی اضافه می‏كند .
مردم بايد اين انتظار را از سر خودشان بيرون كنند و با رفتارشان آن روضه‏ خوانی را كه می‏ميراند و مجلس را كربلا می‏كند تشويق نكنند . كربلا می‏كند يعنی چه ! مردم بايد روضه راست بشنوند تا معارفشان ، سطح فكرشان بالا بيايد و بدانند كه اگر روحشان در يك كلمه اهتزاز پيدا كرد ، يعنی با روح‏ حسين بن علی هماهنگ شد و در نتيجه اشكی ولو ذره‏ای ، از چشمشان بيرون آمد واقعا مقام بزرگی است . اما اشكی كه از راه قصابی كردن از چشم بيرون‏ بيايد اگر يك دريا هم باشد ارزش ندارد .
نقل می‏كنند كه يكی از علمای بزرگ در يكی از شهرستانها تا اندازه‏ای درد دين داشت و هميشه به اين دروغهائی كه روی منبر گفتهمی‏شد اعتراض می‏كرد و تعبيرش هم اين بود كه اين زهرماريها چيست كه بالای‏ منبرها می‏گوئيد . يك وقت يك واعظی به او گفت اگر اينها را نگوئيم اصلا بايد در دكان را تخته كنيم ! آن آقا جواب داد اينها دروغ است و نبايد گفته شود . از قضا چندی بعد خود اين آقا بانی شد و مجلسی در مسجد خودش‏ تشكيل داد و همان واعظ را دعوت كرد ، ولی قبل از شروع منبر به واعظ گفت‏ من می‏خواهم به عنوان نمونه مجلسی ترتيب بدهم كه جز روضه راست در آن‏ خوانده نشود و تو هم بايد مقيد باشی كه جز از كتابهای معتبر هيچ روضه‏ای‏ نخوانی ، و با تعبير خودش گفت از آن زهرماريها نبايد چيزی بگويی . واعظ هم گفت چون مجلس مال شماست اطاعت می‏شود . شب اول خود آقا در محراب‏ رو به قبله نشسته بود ، منبر هم كنار محراب بود . آقای واعظ صحبتهايش‏ را كرد و موقع خواندن روضه شد ، شروع كرد به خواندن روضه و خود را مقيد كرده بود كه جز روضه راست چيزی نگويد ، اما هر چه گفت مجلس تكان نخورد و همين طور يخ كرده بود . آقا ديد عجب ، اين مجلس مال خودش هم هست‏ بعد مردم چه می‏گويند ، زنها می‏گويند لابد آقا نيتش پاك نيست كه مجلسش‏ نمی‏گيرد ، اگر آقا خودش نيتش درست بود ، اخلاص نيت داشت ، حالا كربلا شده بود . ديد كه آبرويش می‏رود چه بكند ؟ يواشكی و زير چشمی به واعظ گفت يك كمی از آن زهرماريها قاطی كن .
اين انتظاری كه مردم برای كربلا شدن دارند ، خود دروغ ساز است و لهذا غالب جعلياتی كه شده است مقدمه گريز زدن بوده است . يعنی برای اينكه بشود گريزی زد و اشك مردم را جاری كرد يك جعل صورت‏ گرفته و غير از اين چيزی نبوده است . اين قضيه را من مكرر شنيده‏ام و لابد شما هم شنيده‏ايد ، و حاجی نوری در مقدمات قضايا آن را نقل كرده است كه‏ می‏گويند روزی اميرالمؤمنين علی عليه السلام بالای منبر بود و خطبه می‏خواند . امام حسين عليه السلام فرمود من تشنه‏ام و آب می‏خواهم ، حضرت فرمود كسی‏ برای فرزندم آب بياورد ، اول كسی كه از جا بلند شد ، كودكی بود كه همان‏ حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بود ، ايشان رفتند و از مادرشان يك‏ كاسه آب گرفتند و آمدند وقتی كه وارد شدند در حالی وارد شدند كه آب را روی سرشان گرفته بودند و قسمتی از آن هم می‏ريخت كه با يك طول و تفصيلی‏ قضيه نقل ميشود . بعد اميرالمؤمنين علی عليه السلام چشمشان كه به اين‏ منظره افتاد اشكشان جاری شد . به آقا عرض كردند چرا گريه می‏كنيد ؟ فرمود قضايای اينها يادم افتاد كه ديگر معلوم است گريز به كجا منتهی می‏شود .
حاجی نوری در اين جا يك بحث عالی دارد ، می‏گويد شما كه می‏گوئيد علی در بالای منبر خطبه می‏خواند ، بايد بدانيد كه علی فقط در زمان خلافتش منبر می‏رفت و خطبه می‏خواند . پس در كوفه بوده است و در آن وقت امام حسين‏ مردی بوده كه تقريبا سی و سه سال داشته است . بعد می‏گويد اصلا آيا اين‏ حرف معقول است كه يك مرد سی و سه ساله در حالی كه پدرش دارد مردم را موعظه می‏كند و خطابه می‏خواند ناگهان وسط خطابه بگويد آقا من تشنه‏ام آب‏ می‏خواهم ؟ اگر يك آدم معمولی اين كار را بكند می‏گويند چه آدم بی‏ادب و بی‏تربيتی است ، و از طرفی حضرتابوالفضل هم در آن وقت كودك نبوده ، يك نوجوان اقلا پانزده ساله بوده‏ است . می‏بينيد كه چگونه قضيه‏ای را جعل كردند . آيا اين قضيه در شان امام‏ حسين است ؟ ! و غير از دروغ بودنش ، اصلا چه ارزشی دارد ؟ آيا اين شان‏ امام حسين را بالا می‏برد يا پائين می‏آورد ؟ مسلم است كه پايين می‏آورد ، چون يك دروغ به امام نسبت داده‏ايم و آبروی امام را برده‏ايم ، طوری حرف‏ زده‏ايم كه امام را در سطح بی‏ادبترين افراد مردم پائين آورده‏ايم . در حالی‏ كه پدری مثل علی مشغول حرف زدن است ، تشنه‏اش می‏شود ، طاقت نمی‏آورد كه‏ جلسه تمام شود و بعد آب بخورد ، همانجا حرف آقا را می‏برد و می‏گويد من‏ تشنه‏ام ، برای من آب بياوريد !
نمونه ديگری كه تحريف و جعل كردند اين است كه قاصدی برای اباعبدالله‏ عليه السلام نامه‏ای آورده بود و جواب می‏خواست ، آقا فرمود كه سه روز ديگر بيا از من جواب بگير . سه روز ديگر كه سراغ گرفت ، گفتند : آقا حركت كردند و امروز عازم رفتن هستند . او هم گفت پس حالا كه آقا می‏روند ، بروم ببينم جلال و كوكبه پادشاه حجاز چگونه است . رفت و ديد آقا خودش‏ روی يك كرسی نشسته و بنی‏هاشم روی كرسيهای چنين و چنان . بعد محملهائی‏ آوردند ، چه حريرها ، چه ديباجها ، چه چيزها در آنجا بود . بعد مخدرات‏ را آوردند و با چه احترامی سوار اين محملها كردند . اينها را می‏گويند تا ناگهان به روز يازدهم گريز می‏زنند و می‏گويند اينها كه در آن روز چنين‏ محترم آمدند روز يازدهم چه حالی داشتند . حاجی نوری می‏گويد : اين حرفها يعنیچه ؟ اين تاريخ است كه می‏گويد : امام حسين در حالی كه بيرون می‏آمد اين‏ آيه را می‏خواند : « فخرج منها خائفا يترقب »( 1 ) يعنی در اين بيرون‏ آمدن خودش را به موسی بن عمران كه از فرعون فرار می‏كرد تشبيه كرده است‏ : « قال عسی ربی ان يهدينی سواء السبيل »( 2 ) يك قافله بسيار بسيار ساده‏ای حركت كرده بود . مگر عظمت اباعبدالله به اين است كه يك كرسی‏ مثلا زرين برايش گذاشته باشند ؟ ! يا عظمت خاندان او به اين است كه‏ سوار محملهائی از ديباج و حرير شده باشند ؟ ! اسبها و شترهايشان چطور باشد ، نوكرهايشان چطور باشد ؟ !
نمونه ديگر از تحريف در وقايع عاشورا كه يكی از معروفترين قضايا شده‏ است و حتی يك تاريخ هم به آن گواهی نمی‏دهد قصه ليلا مادر حضرت علی اكبر است . البته ايشان مادری به نام ليلا داشته‏اند ، ولی حتی يك مورخ نگفته‏ كه ليلا در كربلا بوده است . اما ببينيد كه چقدر ما روضه ليلا و علی اكبر داريم ، روضه آمدن ليلا به بالين علی اكبر . حتی من در قم ، در مجلسی كه‏ به نام آيه الله بروجردی تشكيل شده بود
پاورقی :
1 - آيه به طور كامل اين است : فخرج منها خائفا يترقب قال رب نجنی‏ من القوم الظالمين »يعنی موسی از مصر با ترس و نگرانی از دشمن به جانب‏ شهر مدين بيرون رفت و گفت پروردگارا مرا از شر اين قوم ستمكار نجات ده‏ . سوره قصص . 21
2 - آيه بطور كامل اين است : و لما توجه تلقاء مدين قال عسی ربی ان‏ يهدينی سواء السبيل »و چون از مصر بيرون شد و سر به بيابان رو بجانب‏ شهر مدائن آورد با خود گفت اميد است كه خدا مرا به راه راست هدايت‏ فرمايد . سوره قصص . 22
كه البته خود ايشان در مجلس نبودند ، همين روضه را شنيدم كه علی اكبر به‏ ميدان رفت ، حضرت به ليلا فرمود كه از جدم شنيدم كه دعای مادر در حق‏ فرزند مستجاب است ، برو در فلان خيمه خلوت موهايت را پريشان كن ، در حق فرزندت دعا كن شايد خداوند اين فرزند را سالم بما برگرداند ؟ ! اولا ليلائی در كربلا نبوده كه چنين كند . ثانيا اصلا اين منطق ، منطق حسين نيست‏ . منطق حسين در روز عاشورا ، منطق جانبازی است . تمام مورخين نوشته‏اند كه هر كس اجازه می‏خواست ، حضرت به هر نحوی كه می‏شد عذری برايش ذكر كند ، ذكر می‏كرد ، بجز برای علی اكبر فاستاذن فی القتال اباه فاذن له ( 1 ) . يعنی تا اجازه خواست ، گفت برو . حال چه شعرها كه سروده نشده ! از جمله اين شعر كه می‏گويد :
خيز ای بابا از اين صحرا رويم
نك بسوی خيمه ليلا رويم
نمونه ديگری در همين مورد را كه خيلی عجيب است من در همين تهران ، در منزل يكی از علمای بزرگ اين شهر ، در چند سال پيش ، از يكی از اهل منبر كه روضه ليلا را می‏خواند شنيدم و من در آنجا چيزی شنيدم كه به عمرم نشنيده‏ بودم . گفت بعد از اينكه حضرت ليلا رفت در آن خيمه و موهايش را پريشان‏ كرد ، نذر كرد كه اگر خدا علی اكبر را سالم به او برگرداند و در كربلا كشته نشود از كربلا تا مدينه را ريحان بكارد . يعنی نذر كرد كه سيصد فرسخ‏ راه را ريحان بكارد ! اين را گفت و يكمرتبه زد زير آواز :
پاورقی :
1 - اللهوف صفحه . 47
نذر علی لئن عادوا و ان رجعوا
لازرعن طريق التفت ريحانا
من نذر كردم كه اگر اينها برگردند راه تفت را ريحان بكارم . اين شعر عربی بيشتر برای من اسباب تعجب شد كه اين شعر از كجا پيدا شده ؟ بعد بدنبال آن رفتم و گشتم ، ديدم اين تفتی كه در اين شعر آمده كربلا نيست ، بلكه اين تفت سرزمين مربوط به داستان ليلی و مجنون معروف است كه ليلی‏ در آن سرزمين سكونت می‏كرده و اين شعر مال مجنون عامری است برای ليلی ، و اين آدم اين شعر را برای ليلا مادر علی اكبر و كربلا می‏خوانده . تصور كنيد اگر يك مسيحی يا يك يهودی يا يك آدم لامذهب آنجا باشد و اين‏ قضايا را بشنود ، آيا نخواهد گفت كه تاريخ اينها چه مزخرفاتی دارد ؟
آنها كه نمی‏فهمند كه اين داستان را اين شخص از خودش جعل كرده است ، بلكه می‏گويند العياذ بالله زنهای اينها چقدر بی‏شعور بوده‏اند كه نذر می‏كردند از كربلا تا مدينه را ريحان بكارند . اين حرفها يعنی چه ؟ !
از اين بالاتر ، ( حاجی نوری ) می‏گويد در همان گرما گرم روز عاشورا كه‏ می‏دانيد مجال نماز خواندن هم نبود ، اما نماز خوف ( 1 ) خواند و با عجله‏ هم خواند . حتی دو نفر از اصحاب آمدند و خودشان را سپر قرار دادند كه‏ امام بتواند اين دو ركعت نماز خوف را بخواند ، و تا امام اين دو ركعت‏ نماز را خواندند ، اين دو نفر در اثر تيرهای پياپی كه می‏آمد از پا در آمدند .
پاورقی :
1 - نماز خوف همان نماز فريضه است كه بصورت قصر خوانده می‏شود .
مجالی برای نماز خواندن به اينها نمی‏دادند ، ولی گفته‏اند در همان وقت‏ امام فرمود حجله عروسی را بيندازيد ، من می‏خواهم عروسی قاسم با يكی از دخترهايم را در اينجا ، لااقل شبيه آن هم كه شده ببينم ، من آرزو دارم ، آرزو را كه نمی‏شود به گور برد !
شما را بخدا ببينيد حرفهائی را كه گاهی وقتها از يك افراد در سطح خيلی‏ پايين می‏شنويم كه مثلا می‏گويند من آرزو دارم عروسی پسرم را ببينم ، آرزو دارم عروسی دخترم را ببينم ، به فردی چون حسين بن علی نسبت می‏دهند ، آن‏ هم در گرما گرم زدو خورد كه مجال نماز خواندن نيست ! و می‏گويند حضرت‏ فرمود من در همين جا می‏خواهم دخترم را برای پسر برادرم عقد بكنم و يك‏ شكل از عروسی هم كه شده است در اينجا راه بيندازم . يكی از چيزهايی كه‏ از تعزيه خوانيهای قديم ما هرگز جدا نمی‏شد عروسی قاسم نو كدخدا ، يعنی نو داماد بود ، در صورتی كه اين در هيچ كتابی از كتابهای تاريخی معتبر وجود ندارد . حاجی نوری می‏گويد ملا حسين كاشفی اولين كسی است كه اين مطلب را در كتابی بنام روضه الشهداء نوشته است و اصل قضيه صددرصد دروغ است .
بقول آن شاعر كه گفت :
بس كه ببستند بر او برگ و ساز
گر تو ببينی نشناسيش باز
اگر سيدالشهداء عليه السلام بيايد و اينها را مشاهده كند ( البته او در عالم معنا كه می‏بيند ، اگر در عالم ظاهر هم بيايد ) ، می‏بيند ما برای او اصحاب و يارانی ذكر كرده‏ايم كه اصلا چنين اصحاب و يارانی نداشته است .
مثلا در كتاب محرق القلوب كه اتفاقا نويسنده‏اش هم يك عالمو فقيه بزرگی است ، ولی از اين موضوعات اطلاع نداشته ، نوشته شده است‏ كه يكی از اصحابی كه در روز عاشورا از زير زمين جوشيد ، هاشم مرقال بود ، در حالی كه يك نيزه هجده ذرعی هم دستش بود . آخر يك كسی هم گفته بود سنان بن انس كه بنا بقول بعضی سر امام حسين را بريد ، نيزه‏ای داشت كه‏ شصت فرع بود . گفتند نيزه شصت ذرعی كه نمی‏شود ! گفت خدا برايش از بهشت فرستاده بود . در كتاب محرق القلوب هم نوشته كه هاشم بن عتبه‏ مرقال با نيزه هجده ذرعی پيدا شد در حالی كه اين هاشم بن عتبه از اصحاب‏ حضرت امير بوده و در بيست سال پيش كشته شده بود . ما برای امام حسين‏ يارانی ذكر می‏كنيم كه چنين يارانی نداشته است . و يا زعفرجنی جزو ياران‏ امام حسين است . اما دشمنانی ذكر می‏كنند كه نبوده است . در كتاب اسرار الشهاده نوشته شده است كه لشكر عمر سعد در كربلا يك ميليون و ششصد هزار نفر بود . بايد سؤال كرد اينها از كجا پيدا شدند ؟ اينها همه در كوفه‏ بودند ، مگر چنين چيزی می‏شود ؟ ! و نيز در آن كتاب نوشته كه امام حسين‏ در روز عاشورا سيصد هزار نفر را با دست خودش كشت ! با بمبی كه در هيروشيما انداختند تازه شصت هزار نفر كشته شدند ، و من حساب كردم كه‏ اگر فرض كنيم كه شمشير مرتب بيايد و در هر ثانيه يك نفر كشته شود ، كشتن سيصدهزار نفر ، هشتاد و سه ساعت و بيست دقيقه وقت می‏خواهد . بعد كه ديدند اين تعداد كشته با طول روز جور در نمی‏آيد ، گفتند روز عاشورا هم‏ هفتاد ساعت بوده است !
همين طور درباره حضرت ابوالفضل گفته‏اند كه بيست و پنجهزار نفر را كشت كه حساب كردم اگر در هر ثانيه يك نفر كشته شود ، شش‏ ساعت و پنجاه و چند دقيقه و چند ثانيه وقت می‏خواهد . پس حرف اين مرد بزرگ ، حاجی نوری را باور كنيم كه می‏گويد : اگر كسی بخواهد امروز بگريد، اگر كسی بخواهد امروز ذكر مصيبت كند ، بايد بر مصائب جديده ابا عبدالله‏ بگريد ، بر اين دروغهائی كه به اباعبدالله عليه السلام نسبت داده می‏شود ، گريه كند .
نمونه ديگر ، اربعين است . اربعين كه می‏رسد ، همه ، اين روضه را می‏خوانند و مردم هم خيال می‏كنند اين طور است كه اسراء از شام به كربلا آمدند و در آنجا با جابر ملاقات كردند و امام زين العابدين هم با جابر ملاقات كرد . در صورتی كه بجز در كتاب لهوف كه آن هم نويسنده‏اش يعنی‏ سيد بن طاووس در كتابهای ديگرش آن را تكذيب كرده و لااقل تاييد نكرده‏ است ، در هيچ كتاب ديگری چنين چيزی نيست و هيچ دليل عقلی هم اين را تاييد نمی‏كند ، ولی مگر می‏شود اين قضايائی را كه هر سال گفته می‏شود از مردم گرفت ؟ ! جابر اولين زائر امام حسين عليه‏السلام بوده است و اربعين‏ هم جز موضوع زيارت قبر امام حسين عليه‏السلام هيچ چيز ديگری ندارد . موضوع‏ تجديد عزای اهل بيت نيست ، موضوع آمدن اهل بيت به كربلا نيست ، اصلا راه شام از كربلا نيست ، راه شام به مدينه ، از همان شام جدا می‏شود .
آن چيزی كه بيشتر دل انسان را به درد می‏آورد اينست كه اتفاقا در ميان‏ وقايع تاريخی كمتر واقعه‏ای است كه از نظر نقلهای معتبر به اندازه حادثه‏ كربلا غنی باشد . من در سابق خيال می‏كردم كه اساساعلت اينكه اين همه دروغ در اين مورد پيدا شده ، اين است كه وقايع‏ راستين را كسی نمی‏داند كه چه بوده است ، بعد كه مطالعه كردم ديدم اتفاقا هيچ حادثه‏ای در تاريخهای دور دست مثل سيزده ، چهارده قرن پيش به اندازه‏ حادثه كربلا تاريخ معتبر ندارد . مورخين معتبر اسلامی از همان قرون اول و دوم قضايا را با سندهای معتبر نقل كردند و اين نقلها با يكديگر انطباق‏ دارد و به يكديگر نزديك هستند ، و يك قضايائی در كار بوده است كه سبب‏ شده جزئيات اين تاريخ بماند . يكی از چيزهائی كه سبب شده متن اين حادثه‏ محفوظ بماند و هدفش شناخته شود اين است كه در اين حادثه خطبه زياد خوانده شده . در آن عصرها خطبه حكم اعلاميه در اين عصر را داشت . همان‏ طور كه در اين عصر ، در جنگها مخصوصا اعلاميه‏های رسمی بهترين چيزی است كه‏ متن تاريخ را نشان بدهد ، در آن زمان هم خطبه‏ها اين طور بوده است . لذا خطبه زياد است ، چه قبل از حادثه كربلا و چه در خلال آن و چه بعد از آن كه‏ اهل بيت در كوفه ، در شام ، در جاهای ديگر خطبه‏هايی ايراد كردند . و اصلا هدف آنها از اين خطبه‏ها اين بود كه می‏خواستند به مردم اعلام كنند كه چه‏ گذشت و قضايا چه بود و هدف چه بود ، و اين خودش يك انگيزه‏ای بوده كه‏ قضايا نقل شود .
در قضيه كربلا سؤال و جواب زياد شده است و همينها در متن تاريخ ثبت‏ است كه ماهيت قضيه را به ما نشان می‏دهد .
در كربلا رجز زياد خوانده شده است ، مخصوصا شخص ابا عبدالله زياد رجز خوانده است و همين رجزها می‏تواند ماهيت قضيه را نشان بدهد . در قضيه كربلا چه قبل و چه بعد از آن ، نامه‏های زيادی مبادله شده است ، نامه‏هائی كه ميان امام و اهل كوفه مبادله شده است ، نامه‏هائی كه ميان‏ امام و اهل بصره مبادله شده است ، نامه‏هائی كه خود امام قبلا برای معاويه‏ نوشته است ( از اينجا معلوم می‏شود كه امام خودش را برای قيامی بعد از معاويه آماده می‏كرده است ) ، نامه‏هائی كه خود دشمنان برای يكديگر نوشته‏اند ، يزيد برای ابن زياد ، ابن زياد برای يزيد ، ابن زياد برای عمر سعد ، عمر سعد برای ابن زياد ، كه متن همه اينها در تاريخ اسلام مضبوط است . لذا قضايای كربلا ، قضايای روشنی است و سراسر آن هم افتخار آميز است . ولی ما چهره اين حادثه تابناك تاريخی را تا اين مقدار مشوه و بزرگترين خيانتها را به امام حسين عليه السلام كرده‏ايم كه اگر امام حسين‏ عليه السلام در عالم ظاهر بيايد و ببيند ، خواهد گفت كه شما بكلی قيافه‏ حادثه را تغيير داده‏ايد . آن امام حسينی كه شما در خيال خودتان رسم‏ كرده‏ايد كه من نيستم ، آن قاسم بن الحسنی كه شما در خيال خودتان رسم‏ كرده‏ايد كه برادرزاده من نيست آن علی اكبری كه شما در مخيله خودتان‏ درست كرده‏ايد كه جوان با معرفت من نيست ، آن يارانی كه شما درست‏ كرده‏ايد كه آنها نيستند . ما قاسمی درست كرده‏ايم كه آرزويش فقط دامادی‏ بوده ، آرزوی عمويش هم دامادی او بوده ! اين را شما با قاسمی كه در تاريخ بوده است مقايسه كنيد . تواريخ معتبر اين قضيه را نقل كرده‏اند كه‏در شب عاشورا امام عليه السلام اصحابش را در خيمه عند قرب الماء (1) يا نزديك آن خيمه جمع كرد و آن خطابه بسيار معروف شب عاشورا را به آنها القاء كرد كه نمی‏خواهم آن را به تفصيل نقل كنم . در اين خطبه امام بطور خلاصه به آنها می‏گويد شما آزاد هستيد . امام نمی‏خواسته كسی رو دربايستی‏ داشته باشد و خودش را مجبور ببيند ، حتی كسی خيال كند كه به حكم بيعت‏ لازم است بماند . لذا می‏گويد همه شما را آزاد كردم ، همه يارانم ، خاندانم ، برادرانم ، فرزندانم ، برادرزاده‏هايم . اينها جز به شخص من به‏ كس ديگری كار ندارند ، شب تاريك است و از اين تاريكی شب استفاده‏ كنيد و برويد و آنها هم قطعا با شما كاری ندارند . در اول هم از اينها تجليل می‏كند و می‏گويد منتهای رضايت را از شما دارم ، اصحابی بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم ، اهل بيتی بهتر از اهل بيت خودم سراغ ندارم .
اما همه آنها بطور دسته جمعی می‏گويند آقا چنين چيزی مگر ممكن است ، جواب پيغمبر را چه بدهيم ، وفا كجا رفت ، انسانيت كجا رفت ، محبت‏ كجا رفت ، عاطفه كجا رفت ؟ و آن سخنان پر شوری كه آنجا گفتند كه واقعا دل سنگ را كباب می‏كند ، يعنی انسان را به هيجان می‏آورد . يكی می‏گويد مگر يك جان هم ارزش اين حرفها را دارد كه كسی بخواهد فدای شخصی مثل تو كند ، ای كاش
پاورقی :
1 - بحار الانوار جلد 44 صفحه 392 ، اعلام الوری صفحه 234 ، از ارشاد شيخ‏ مفيد صفحه 231 ، مقتل الحسين مقرم صفحه . 257 معلوم می‏شود كه خيمه‏ای بوده‏ است كه اختصاص به مشكهای آب داشته و از همان روزهای اول آبها را در آن‏ خيمه جمع می‏كرده‏اند .
هفتاد بار زنده می‏شدم و هفتاد بار خودم را فدای تو می‏كردم . آن يكی‏ می‏گويد هزار بار ، ديگری می‏گويد ای كاش امكان داشت جانم را فدای تو كنم‏ ، بعد بدنم را آتش بزنند ، خاكسترش كنند ، آنگاه خاكسترش را بباد دهند و دوباره مرا زنده كنند و باز . . . اول كسی كه به سخن آمد برادرش‏ ابوالفضل بود و بعد همه بنی هاشم . همينكه اين سخنان را گفتند ، امام‏ مطلب را عوض كرد و از حقايق فردا قضايائی را گفت . به آنها خبر كشته‏ شدن را داد كه همه آنها درست مثل يك مژده بزرگ تلقی كردند . همين‏ جوانی كه اين قدر به او ظلم می‏كنيم و آرزوی او را دامادی می‏دانيم ، سؤالی‏ كرد كه در حقيقت خودش گفته است كه آرزوی من چيست ؟ وقتی كه جمعی از مردان در مجلسی اجتماع می‏كنند ، يك بچه سيزده ساله در جمع آنها شركت‏ نمی‏كند ، پشت سر مردان می‏نشيند .
مثل اينكه اين جوان پشت سر اصحاب نشسته بود و مرتب سر می‏كشيد كه‏ ديگران چه می‏گويند . وقتی كه امام فرمود همه شما كشته می‏شويد ، اين طفل‏ با خودش فكر كرد كه آيا شامل من هم خواهد شد يا نه ؟ آخر من بچه هستم‏ شايد مقصود آقا اين است كه بزرگان كشته می‏شوند و من هنوز صغيرم . لذا رو كرد به آقا و عرض كرد : و انا فی من يقتل ؟ آيا من هم جزء كشته شدگان‏ هستم يا نيستم ؟ حالا ببينيد آرزو چيست ؟ امام فرمود اول من از تو يك‏ سؤال می‏كنم ، جواب مرا بده ، بعد من جواب تو را می دهم . من اينطور فكر می‏كنم كه آقا اين سؤال را مخصوصا كرد ، می‏خواست اين سؤال و جواب پيش‏ بيايد تا مردم آيندهفكر نكنند كه اين جوان ندانسته و نفهميده خودش را به كشتن داد ، و نگويند اين جوان در آرزوی دامادی بود ، ديگر برايش حجله درست نكنند ، جنايت نكنند . لذا آقا فرمود كه اول من سؤال می‏كنم : « كيف الموت‏ عندك » پسركم ، فرزند برادرم ، اول بگو كه مردن و كشته شدن در ذائقه تو چه مزه‏ای دارد ؟ فورا گفت : « احلی من العسل » ، از عسل شيرينتر است . اگر از ذائقه می‏پرسی ، كه مرگ از عسل در ذائقه من شيرينتر است . يعنی‏ برای من آرزوئی شيرينتر از اين آرزو وجود ندارد . منظره چقدر تكان دهنده‏ است ! اينهاست كه اين حادثه را يك حادثه بزرگ تاريخی كرده و ما بايد اين حادثه را زنده نگه داريم . چون ديگر حسينی پيدا خواهد شد و نه قاسم‏ بن الحسنی . اين است كه اين مقدار ارزش می‏دهد نه كه بعد از چهارده قرن‏ اگر يك چنين حسينيه‏ای ( 1 ) بنامشان بسازيم كاری نكرده‏ايم . و گرنه‏ آرزوی دامادی داشتن كه وقت صرف كردن نمی‏خواهد ، پول صرف كردن نمی‏خواهد ، حسينيه ساختن نمی‏خواهد ، سخنرانی نمی‏خواهد . ولی اينها جوهره انسانيت‏ هستند ، مصداق « انی جاعل فی الارض خليفه »( 2 ) هستند ، اينها بالاتر از فرشته هستند . امام بعد از گرفتن اين جواب فرمود : فرزند برادرم تو هم‏ كشته می‏شوی ، « بعد ان تبلو ببلاء عظيم » اما جان دادن تو با ديگران خيلی‏ متفاوت است و گرفتاری بسيار شديدی پيدا می‏كنی . لذا روز
پاورقی :
1 - منظور ، حسينيه ارشاد است .
2 - سوره بقره آيه . 30
عاشورا پس از آنكه با اصرار زياد اجازه رفتن به ميدان را گرفت ، از آنجا كه بچه است ، زرهی متناسب با اندام او وجود ندارد ، كلاه خود مناسب با سر او وجود ندارد ، اسلحه و چكمه مناسب با اندام او وجود ندارد ، نوشته‏اند عمامه‏ای به سرگذاشته بود كانه فلقه القمر (1) همين قدر نوشته‏اند بقدری اين بچه زيبا بود كه دشمن گفت مثل يك پاره ماه است .
بر فرس تندرو هر كه تو را ديد گفت
برگ گل سرخ را باد كجا می‏برد
راوی گفت ديدم بند يكی از كفشهايش باز است و يادم نمی‏رود كه پای‏ چپش هم بود . از اينجا معلوم می‏شود چكمه پايش نبوده است . نوشته‏اند كه‏ امام كنار خيمه ايستاده و لجام اسبش در دستش بود . معلوم بود منتظر است ، كه يك مرتبه فريادی شنيد . نوشته‏اند امام به سرعت يك باز شكاری‏ روی اسب پريد و حمله كرد . آن فرياد ، فرياد يا عماه قاسم بن الحسن بود. آقا وقتی به بالين اين جوان رسيد در حدود دويست نفر دور اين بچه را گرفته بودند . امام حمله كرد آنها فرار كردند و يكی از دشمنان كه از اسب‏ پائين آمده بود تا سر جناب قاسم را از بدن جدا كند ، خودش در زير پای‏ اسب رفقای خود پايمال شد . آن كسی را كه می‏گويند در روز عاشورا در حالی‏ كه زنده بود
پاورقی :
1 - مناقب ابن شهر آشوب جلد 3 صفحه 106 ، و نظير اين عبارت در اعلام‏ الوری صفحه 242 و اللهوف صفحه 48 و بحار الانوار جلد 45 صفحه 35 و ارشاد
شيخ مفيد صفحه 239 و مقتل الحسين مقرم صفحه 331 و تاريخ طبری صفحه 256
ذكر شده است .
زير سم اسبها پايمال شد ، يكی از دشمنان بود نه حضرت قاسم . بهر حال‏ حضرت وقتی به بالين قاسم رسيدند كه گرد و غبار زياد بود و كسی نمی‏فهميد قضيه از چه قرار است . وقتی كه اين گرد و غبارها نشست ، يك وقت ديدند كه آقا بر بالين قاسم نشسته و سر قاسم را به دامن گرفته است . اين جمله‏ را از آقا شنيدند كه فرمود : « يعز و الله علی عمك ان تدعوه فلا يجيبك‏ او يجيبك فلا ينفعك صوته » ( 1 ) برادرزاده ! خيلی بر عموی تو سخت است‏ كه تو او را بخوانی ، نتواند تو را اجابت كند ، يا اجابت بكند ، اما نتواند برای تو كاری انجام بدهد . در همين حال بود كه يك وقت فريادی از اين جوان بلند شد و جان به جان آفرين تسليم كرد .
خدايا عاقبت امر همه ما را ختم به خير بفرما . ما را به حقايق اسلام‏ آشنا كن .
اين جهلها و اين نادانيها را به كرم و لطف خودت از ما دور بگردان .
توفيق عمل و خلوص نيت به همه ما عنايت بفرما .
حاجات مشروعه ما را بر آور . اموات همه ما را ببخش و بيامرز .
لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظيم .
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين .
پاورقی :
1 - مناقب اين شهر آشوب جلد 4 صفحه 107 ، اللهوف صفحه 38 بحار الانوار جلد 45 صفحه 35 ، ارشاد شيخ مفيد صفحه 239 ، اعلام الوری صفحه 243
، مقتل الحسين مقرم صفحه 332 ، تاريخ طبری جلد 6 صفحه . 257
حماسه حسینی
شهید مطهری
 

M.Adhami

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمونه هایی از تحریفهای واقعه کربلا و مسئولیت مردم
مرحوم حاج ميرزا حسين نوری اعلی الله مقامه ، استاد مرحوم‏ حاج شيخ عباس قمی و مرحوم حاج شيخ علی اكبر نهاوندی در مشهد و مرحوم حاج‏ شيخ محمد باقر بيرجندی محدث كه مرد بسيار فوق‏العاده‏ای بوده است ، محدثی‏ است كه در فن خودش فوق‏العاده متبحر بوده و حافظه‏ای بسيار قوی داشته‏ است . مرد با ذوق و بسيار باشور و حرارت و با ايمانی بوده است . گو اينكه بعضی از كتابهايی كه اين مرد نوشته در شان او نبوده و علمای وقت‏ هم ملامتش كردند ، ولی معمولا كتابهايش خوب است ، مخصوصا كتابی در موضوع منبر نوشته است بنام " لؤلؤ و مرجان " كه با اينكه كتاب‏ كوچكی است ولی فوق العاده خوب است . در اين كتاب راجع به وظايف اهل‏ منبر سخن گفته است . همه اين كتاب در دو فصل است ، يك فصل آن درباره‏ اخلاص ، يعنی خلوص نيت است كه يكی از شرايط گوينده ، خطيب ، واعظ ، روضه خوان اين است كه خلوص نيت داشته باشد . منبر كه می‏رود ، روضه كه‏ می‏خواند ، به طمع پول نباشد و چقدر عالی در اين موضوع بحث كرده است كه‏ من وارد بحث آن نمی‏شوم . شرط دوم ، صدق و راستی است ، و در اينجاست كه‏ موضوع راست گفتن و دروغ گفتن تشريح شده و انواع دروغها را چنان بحث‏ كرده كه من خيال نمی كنم در هيچ كتابی درباره دروغ و انواع آن به اندازه‏ اين كتاب بحث شده باشد و شايد نظير اين كتاب در دنيا وجود نداشته باشد . عجيب اين مرد تبحر از خودش نشان داده است .
اين مرد بزرگ در همين كتاب نمونه‏هايی از دروغهايی را كهمعمول است و به حادثه تاريخی كربلا نسبت می‏دهند ، ذكر می‏كند . آنچه كه‏ من می‏گويم غالبا يا همه آن ، همانهايی است كه مرحوم حاجی نوری هم از آنها ناله كرده است ، و حتی صريحا اين مرد بزرگ می‏گويد : امروز بايد عزای حسين را گرفت اما برای حسين در عصر ما يك عزای جديدی است كه در گذشته نبوده است و آن اينهمه دروغهائی است كه درباره حادثه كربلا گفته‏ می‏شود و هيچكس جلوی اين دروغها را نمی‏گيرد . برای مصيبت حسين بن علی‏ بايد گريست ، ولی نه برای شمشيرها و نيزه‏هايی كه در آن روز بر پيكر شريفش وارد شد ، بلكه به خاطر دروغها . و در مقدمه كتاب هم نوشته است‏ كه فلان عالم بزرگ از علمای هندوستان نامه‏ای به من نوشته و از روضه‏های‏ دروغی كه در هندوستان خوانده می‏شود شكايت كرده و از من خواهش كرده است‏ كه كاری بكنم و كتابی بنويسم كه جلوی روضه‏های دروغ در آنجا گرفته شود .
بعد مرحوم حاجی می‏نويسد : اين عالم هندی خيال كرده است كه روضه خوانها وقتی به هندوستان می‏روند دروغ می‏گويند ، نمی‏داند كه آب از سرچشمه گل‏ آلود است و مركز روضه‏های دروغ ، كربلا و نجف و ايران يعنی همين مراكز تشيع است . حالا ، من بطور نمونه تحريفاتی را بيان می‏كنم كه بعضی از اينها مربوط به وقايع قبل از عاشورا ، بعضی مربوط به وقايع بين راه ، بعضی مربوط به ايام اقامت در ماه محرم ، بعضی مربوط به ايام اسارت و بعضی هم مربوط به ائمه بعد از قضايای كربلا ، و اغلب مربوط به روز عاشورا است . حال برای هر كدام دو نمونه می‏آورم . يك مطلب را لازم است قبلا بگويم كه در همه اينها مردم مسؤولند . يعنی‏
شما مردمی كه در روضه خوانيها شركت می‏كنيد ، هيچ خيال نمی‏كنيد كه در اين‏ قضيه مسؤول هستيد ، بلكه فكر می‏كنيد كه مسؤول فقط گويندگان هستند . دو مسؤوليت بزرگ مردم دارند ، يكی اينكه نهی از منكر بر همه واجب است .
وقتی می‏فهمند و می‏دانند كه اغلب هم می‏دانند كه دروغ است ، نبايد در آن‏ مجلس بنشينند كه حرام است و بايد مبارزه كنند . و ديگر از بين بردن‏ تمايلی است كه صاحب مجلسها و مستمعين به گرم بودن مجلس دارند و به‏ اصطلاح مجلس بايد بگيرد ، بايد كربلا شود . روضه خوان بيچاره می‏بيند كه‏ اگر هر چه می‏گويد راست و درست باشد آن طور كه شايد و بايد مجلس‏ نمی‏گيرد و همين مردم هم دعوتش نمی‏كنند ، ناچار يك چيزی اضافه می‏كند .
مردم بايد اين انتظار را از سر خودشان بيرون كنند و با رفتارشان آن روضه‏ خوانی را كه می‏ميراند و مجلس را كربلا می‏كند تشويق نكنند . كربلا می‏كند يعنی چه ! مردم بايد روضه راست بشنوند تا معارفشان ، سطح فكرشان بالا بيايد و بدانند كه اگر روحشان در يك كلمه اهتزاز پيدا كرد ، يعنی با روح‏ حسين بن علی هماهنگ شد و در نتيجه اشكی ولو ذره‏ای ، از چشمشان بيرون آمد واقعا مقام بزرگی است . اما اشكی كه از راه قصابی كردن از چشم بيرون‏ بيايد اگر يك دريا هم باشد ارزش ندارد .
نقل می‏كنند كه يكی از علمای بزرگ در يكی از شهرستانها تا اندازه‏ای درد دين داشت و هميشه به اين دروغهائی كه روی منبر گفتهمی‏شد اعتراض می‏كرد و تعبيرش هم اين بود كه اين زهرماريها چيست كه بالای‏ منبرها می‏گوئيد . يك وقت يك واعظی به او گفت اگر اينها را نگوئيم اصلا بايد در دكان را تخته كنيم ! آن آقا جواب داد اينها دروغ است و نبايد گفته شود . از قضا چندی بعد خود اين آقا بانی شد و مجلسی در مسجد خودش‏ تشكيل داد و همان واعظ را دعوت كرد ، ولی قبل از شروع منبر به واعظ گفت‏ من می‏خواهم به عنوان نمونه مجلسی ترتيب بدهم كه جز روضه راست در آن‏ خوانده نشود و تو هم بايد مقيد باشی كه جز از كتابهای معتبر هيچ روضه‏ای‏ نخوانی ، و با تعبير خودش گفت از آن زهرماريها نبايد چيزی بگويی . واعظ هم گفت چون مجلس مال شماست اطاعت می‏شود . شب اول خود آقا در محراب‏ رو به قبله نشسته بود ، منبر هم كنار محراب بود . آقای واعظ صحبتهايش‏ را كرد و موقع خواندن روضه شد ، شروع كرد به خواندن روضه و خود را مقيد كرده بود كه جز روضه راست چيزی نگويد ، اما هر چه گفت مجلس تكان نخورد و همين طور يخ كرده بود . آقا ديد عجب ، اين مجلس مال خودش هم هست‏ بعد مردم چه می‏گويند ، زنها می‏گويند لابد آقا نيتش پاك نيست كه مجلسش‏ نمی‏گيرد ، اگر آقا خودش نيتش درست بود ، اخلاص نيت داشت ، حالا كربلا شده بود . ديد كه آبرويش می‏رود چه بكند ؟ يواشكی و زير چشمی به واعظ گفت يك كمی از آن زهرماريها قاطی كن .
اين انتظاری كه مردم برای كربلا شدن دارند ، خود دروغ ساز است و لهذا غالب جعلياتی كه شده است مقدمه گريز زدن بوده است . يعنی برای اينكه بشود گريزی زد و اشك مردم را جاری كرد يك جعل صورت‏ گرفته و غير از اين چيزی نبوده است . اين قضيه را من مكرر شنيده‏ام و لابد شما هم شنيده‏ايد ، و حاجی نوری در مقدمات قضايا آن را نقل كرده است كه‏ می‏گويند روزی اميرالمؤمنين علی عليه السلام بالای منبر بود و خطبه می‏خواند . امام حسين عليه السلام فرمود من تشنه‏ام و آب می‏خواهم ، حضرت فرمود كسی‏ برای فرزندم آب بياورد ، اول كسی كه از جا بلند شد ، كودكی بود كه همان‏ حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بود ، ايشان رفتند و از مادرشان يك‏ كاسه آب گرفتند و آمدند وقتی كه وارد شدند در حالی وارد شدند كه آب را روی سرشان گرفته بودند و قسمتی از آن هم می‏ريخت كه با يك طول و تفصيلی‏ قضيه نقل ميشود . بعد اميرالمؤمنين علی عليه السلام چشمشان كه به اين‏ منظره افتاد اشكشان جاری شد . به آقا عرض كردند چرا گريه می‏كنيد ؟ فرمود قضايای اينها يادم افتاد كه ديگر معلوم است گريز به كجا منتهی می‏شود .
 
بالا