نكات‌ خواندني‌ در اظهارنظر دكتر اعواني‌ درباره‌ فلسفه‌

wwwparvane

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=2]نكات‌ خواندني‌ در اظهارنظر دكتر اعواني‌ درباره‌ فلسفه‌[/h]
نكات‌ خواندني‌ در اظهارنظر دكتر اعواني‌ درباره‌ فلسفه‌
قدما علم‌ برهاني‌ را فلسفه‌ مي‌گفتند؛ يعني‌ هر مسئله‌اي‌ را كه‌ در آن‌ سه‌ پاسخ‌ براي‌ «هل‌» بسيطه‌ و مطلب‌ «ما» و مطلب‌ «لم‌» ارائه‌ دهيم‌ و لميّت‌ مسئله‌ را بررسي‌ كنيم‌ -به‌ طوري‌ كه‌ برهاني‌ بشود- اين‌ مي‌شود علم‌، و به‌ آن‌ علم‌ برهاني‌ در اصطلاح‌ فلسفه‌ مي‌گفتند. از ارسطو تا قرن‌ 17 و 18 اروپا اين‌ اصطلاحات‌ مرسوم‌ بوده‌ است‌؛ مثلاً نيوتن‌ هيچ‌ گاه‌ فيزيك‌ نمي‌گفته‌ است‌، و به‌ جاي‌ آن‌ از فلسفه‌ي‌ طبيعت‌ بهره‌ مي‌برده‌ است‌. تا قرن‌ 19 علم‌ فيزيك‌ را در اروپا فلسفه‌ي‌ طبيعت‌ مي‌گفتند. اصطلاح‌ فيزيك‌ بعدها مطرح‌ شده‌ است‌؛ به‌ اين‌ معنا كه‌ روش‌ علوم‌ برهاني‌ بوده‌ و بنابراين‌ از شقوق‌ فلسفه‌ به‌ شمار مي‌آمده‌ است‌. اما يكي‌ از نقصهاي‌ بزرگ‌ امروز نپرداختن‌ به‌ مبادي‌ نظري‌ علوم‌ است‌، در غرب‌ اين‌ مسئله‌ بسيار مورد توجه‌ قرار گرفته‌ و فلسفه‌ را با علوم‌ و با زندگي‌ مردم‌ بسيار ارتباط‌ مي‌دهد. چيزي‌ كه‌ از آن‌ به‌ فلسفه‌هاي‌ مضاف‌ تعبير مي‌شود، نظير فلسفه‌ي‌ اقتصاد، فلسفه‌ي‌ تربيت‌، فلسفه‌ي‌ فيزيك‌، فلسفه‌ي‌ علم‌ و...، مي‌تواند در ارتباط‌ بين‌ فلسفه‌ و علوم‌ مختلف‌ بسيار مؤثر باشد. غربيها در اين‌ قسمت‌ بسيار پيش‌ رفته‌ و در هر قسمتي‌ كتابهاي‌ پرشماري‌ تأليف‌ كرده‌اند؛ مثلاً درباره‌ي‌ فلسفه‌ي‌ اقتصاد بيش‌ از صد كتاب‌ تأليف‌ شده‌ كه‌ بسياري‌ از مبادي‌ علم‌ اقتصاد را تحليل‌ و بررسي‌ مي‌كند، و نظريات‌ مختلف‌ اقتصادي‌ و لوازم‌ و نتايج‌ هركدام‌ را بيان‌ مي‌كند. به‌ اين‌ ترتيب‌ فلسفه‌ با مبادي‌ نظري‌ علوم‌ ربط‌ پيدا مي‌كند.

متأسفانه‌ در كشور ما تلاشهاي‌ بسيار كمي‌ درباره‌ي‌ فلسفه‌هاي‌ مضاف‌ صورت‌ گرفته‌ است‌، چه‌ رسد به‌ تأليف‌ كتابهايي‌ در اين‌ باره‌ . در «انجمن‌ حكمت‌ و فلسفه‌» يك‌ سلسله‌ سخنرانيها و همچنين‌ تأليفات‌ جزوه‌ مانندي‌ آغاز شده‌ كه‌ افرادي‌ درباره‌ فلسفه‌هاي‌ مضاف‌ سخنراني‌ كنند و مطلبي‌ بنويسند، و منابع‌، مسائل‌، تاريخچه‌ي‌ آن‌ را به‌ صورت‌ سي‌ تا چهل‌ صفحه‌ بيان‌ كنند. امروزه‌ در محافل‌ دانشگاهي‌ نيز كوششي‌ بسيار جدي‌ درگرفته‌ است‌ براي‌ اينكه‌ مبادي‌ علوم‌ را با حكمت‌ قديم‌ ما بيان‌ كنند. اكنون‌ رساله‌هايي‌ نوشته‌ مي‌شود مبني‌ بر اينكه‌ اگر ما مثلاً بخواهيم‌ صدرايي‌ و برمبناي‌ اصالت‌ وجود و حركت‌ جوهري‌ و ديگر مبادي‌ حكمت‌ متعاليه‌ فكر كنيم‌، چطور مي‌توانيم‌ معماري‌ را تفسير كنيم‌. از معماران‌ زبردست‌ و پُر مطالعه‌ كه‌ با نظريات‌ غربي‌ نيز كاملاً آشنايي‌ داشند مي‌خواستند اين‌ مسئله‌ را بررسي‌ كنند، و به‌ اين‌ منظور رساله‌ نوشتند و كار كردند. معماري‌ نيز همچون‌ وجود مي‌تواند مراتب‌ داشته‌ باشد. مي‌توان‌ مراتب‌ معرفت‌ و مراتب‌ وجود را با «بنا» ارتباط‌ داد. اين‌ بنا يك‌ بناي‌ حسي‌ صرف‌ نيست‌ كه‌ فقط‌ چشم‌ ما ادراك‌ كند. در واقع‌ غير از اين‌ بناي‌ حسي‌، كه‌ به‌ وسيله‌ي‌ حواس‌ پنج‌ گانه‌ ادراك‌ مي‌شود، اين‌ بنا طرحي‌ رياضي‌ دارد كه‌ به‌ بعد غيرحسيِ ديگري‌ مربوط‌ مي‌شود. ولي‌ اين‌ ساحت‌ ديگر، معنايي‌ عقلاني‌ دارد. به‌ اين‌ ترتيب‌ مي‌توان‌ مراتب‌ وجود را با مراتب‌ هستي‌ ارتباط‌ داد. براي‌ مثال‌ زماني‌ كه‌ ملاصدرا حكمت‌ متعاليه‌ را طرح‌ريزي‌ مي‌كرده‌ مساجدي‌ را كه‌ امروزه‌ مي‌بينيم‌ ساخته‌ مي‌شده‌ است‌. با قدري‌ دقت‌ مبادي‌ همان‌ حكمت‌ او را در هنر آن‌ دوران‌ نيز مي‌بينيم‌. آن‌ هنر چيزي‌ نيست‌ كه‌ با مبادي‌ هنر امروز بتوانيم‌ تبيين‌ كنيم‌. آن‌ هنر ابعادي‌ دارد، آنها را فقط‌ با نوعي‌ حكمت‌ متعاليه‌ مي‌توان‌ تبيين‌ كرد. مثلاً ارتباط‌ وحدت‌ و كثرت‌، و اصل‌ توحيد را مي‌توان‌ در بناي‌ يك‌ مسجد قديمي‌ به‌ بهترين‌ وجه‌ مشاهده‌ كرد. يعني‌ استاد معمار مسئله‌ توحيد را حتي‌ در خشت‌ و گل‌ آن‌ بنا بيان‌ كرده‌ است‌. سنت‌ و فرهنگ‌ اسلامي‌ و الهي‌ به‌ معمار بينشي‌ داده‌ كه‌ توانسته‌ آن‌ معاني‌ اي‌ را كه‌ ملاصدرا در حكمت‌ متعاليه‌ بيان‌ كرده‌، در بناي‌ يك‌ مسجد متبلور كند. به‌ اين‌ ترتيب‌ حكمت‌ قديم‌ در معماري‌، در نقاشي‌، در خطاطي‌ و در زندگي‌ روزمره‌ متجلي‌ بوده‌ است‌، و در دوره‌ي‌ ما است‌ كه‌ به‌ عللي‌ حكمت‌ از زندگي‌ روزمره‌ فاصله‌ گرفته‌ است‌. پيش‌تر، همان‌ چيزي‌ كه‌ حكمت‌ متعاليه‌ را به‌ وجود آورد، معماري‌ و مظاهر ديگر فرهنگ‌ را نيز به‌ وجود آورد. بدين‌ ترتيب‌ بايد بررسي‌ كرد كه‌ چرا مباني‌ حكمت‌ از زندگي‌ روزمره‌ اين‌ قدر فاصله‌ گرفته‌ است‌، و اين‌ مسئله‌ اين‌ است‌ كه‌ چگونه‌ مي‌شود دوباره‌ اينها را به‌ هم‌ نزديك‌ كرد.

امروز گرايشي‌ به‌ نام‌ نظريه‌پردازي‌ مطرح‌ شده‌ است‌، اما نظريه‌ چيزي‌ نيست‌ كه‌ انسان‌ همين‌ طوري‌ به‌ دست‌ آورد. نظريه‌ عالي‌ترين‌ مرتبه‌اي‌ است‌ كه‌ انسان‌ مي‌تواند به‌ آن‌ برسد. نظريه‌ غايت‌ و كمال‌ علم‌ است‌. آدمي‌، آن‌گونه‌ كه‌ برخي‌ گمان‌ مي‌كنند، به‌ آساني‌ نمي‌تواند به‌ اين‌ مرحله‌ برسد. نظريه‌پردازي‌، حاصل‌ عمري‌ زحمت‌ است‌. بازيهاي‌ المپيك‌ در يونان‌، مقدس‌ بودند و هر يك‌ آداب‌ و مراسم‌ ديني‌ مخصوص‌ خود داشتند. فيثاغورث‌ مي‌گويد مردماني‌ كه‌ به‌ ديدن‌ المپيك‌ مي‌آيند سه‌ دسته‌اند: گروهي‌ براي‌ خريد و فروش‌ مي‌روند، گروهي‌ براي‌ كسب‌ شهرت‌ و جاه‌ و مقام‌، اما بسيار بسيار نادرند كساني‌ كه‌ براي‌ تماشا مي‌آيند. اين‌ در واقع‌ رمز و تمثيلي‌ براي‌ مردمان‌ اين‌ عالم‌ است‌. مردمان‌ عالم‌ بيشتر براي‌ خريد و فروش‌ مال‌ دنيا ساخته‌ شده‌اند. جمعي‌ نيز براي‌ كسب‌ افتخار آمده‌اند. اما فيلسوف‌، اهل‌ نظر است‌ و براي‌ تماشاي‌ وجود آمده‌ است‌. او اين‌ دستگاه‌ كار حق‌ و امر خلقت‌ را تماشا مي‌كند. اين‌ امر در دين‌ نيز اهميت‌ دارد. اهل‌ بهشت‌ نيز اهل‌ نظرند: وجوه يومئذ ناضرة إلي‌ ربِها ناظرة (قيامت‌: 22 و 23) شتر را قصاب‌ به‌گونه‌اي‌ مي‌بيند، خريدار به‌گونه‌اي‌، قرآن‌ به‌گونه‌اي‌ ديگر: أَفلا يَنظرون إلَي‌ الإِبل كيف خلقت و إلَي‌ السماء كيف رفعت. (غاشيه‌: 17 و 18) دين‌ نيز عين‌ نظر است‌ كه‌ از آن‌ تعبير شده‌ است‌ به‌ ديد و ديدن‌. انسان‌ فقط‌ همان‌ ديد است‌. آنچه‌ بسيار اهميت‌ دارد اين‌ است‌ كه‌ انسان‌ به‌ چه‌ ديدي‌ از هستي‌ رسيده‌ است‌. مولانا مي‌گويد:

آدمي‌ ديد است‌ و باقي‌ پوست‌ است‌ ديد آن‌ باشد كه‌ ديد دوست‌ است‌ تمام‌ وجود آدمي‌ همان‌ نظري‌ است‌ كه‌ به‌ آن‌ رسيده‌ است‌. حكماي‌ ما و شعراي‌ ما از قبيل‌ حافظ‌ و مولانا واقعاً اهل‌ نظرند. اينان‌ نظر به‌ هستي‌ دارند.
از سوي‌ ديگر، اگر آدمي‌ شب‌ و روز به‌ دنيا مشغول‌ باشد، و به‌ اين‌ نينديشد كه‌ از كجا آمده‌، آمدنش‌ بهر چه‌ بوده‌ و سرانجام‌ به‌ كجا مي‌رود، اهل‌ نظر نخواهد بود. بنده‌ به‌ دلايلي‌ علم‌ جديد و فلسفه‌ي‌ جديد را فاقد نظر مي‌دانم‌. براي‌ مثال‌، در هيوم‌، نظر به‌ هستي‌ نيست‌. او امكان‌ نظر را از بين‌ مي‌برد، و به‌ نوعي‌ از شكّاكيت‌ مي‌رسد كه‌ اصلاً در آن‌ امكان‌ نظر وجود ندارد. كانت‌ نيز وقتي‌ مي‌گويد عقل‌ نظري‌ راه‌ را بر معرفت‌ بسته‌، راه‌ نظر را مطلقاً مي‌بندد. لبِّ لبابِ فلسفه‌ي‌ او اين‌ است‌ كه‌ راه‌ حكمت‌ نظري‌، و خاصه‌ آن‌ ديد الهي‌، بسته‌ است‌.

دكارت‌ نيز ماده‌ را فقط‌ كميت‌ مي‌داند. افلاطونِ الهي‌ مي‌گويد در عالم‌، هر موجودي‌ حيات‌ دارد و هر حياتي‌ علم‌ دارد، و هر چيزي‌ كه‌ علم‌ دارد شادي‌ الهي‌ دارد. در مقابل‌ اين‌ نظر، فلسفه‌ي‌ جديد هستي‌ را عين‌ كميت‌ مي‌بيند. اين‌ خيلي‌ فرق‌ دارد با ديدي‌ مثل‌ ارسطو كه‌ قائل‌ به‌ صورت‌ است‌. هر چيز غير ماده‌، صورت‌ است‌. صورت‌ يا در تعبير ارسطويي‌ يا به‌ معناي‌ صورت‌ علميه‌ است‌. ايدوس‌، ايدين‌، ايده‌ يعني‌ هر چيزي‌ كه‌ وجود دارد حاصل‌ انديشه‌ و علمي‌ است‌. شما اين‌ را در مصنوعات‌ مي‌بينيد: ميزي‌ كه‌ ساخته‌ شده‌، ميكروفون‌، اين‌ سيم‌، هر چيز بشري‌ كه‌ مي‌بينيد.

بنابراين‌ در وهله‌ي‌ نخست‌ بايد معناي‌ نظر را روشن‌ كرد. رسيدن‌ به‌ نظر، كاري‌ بسيار عظيم‌ و الهي‌ است‌. انسان‌ ابتدا بايد مراحلي‌ را طي‌ كند. او مي‌بايد فطرتاً استعداد اين‌ كار را داشته‌ باشد. ثانياً، انسان‌ براي‌ اينكه‌ اهل‌ نظر باشد بايد با نظريات‌ ديگري‌ آشنا باشد. بنده‌ مخصوصاً تأكيد مي‌كنم‌ چون‌ خيلي‌ گرايش‌ به‌ غرب‌ در ما به‌ وجود آمده‌ است‌ حتي‌ در علوم‌ ديني‌.

بنابراين‌ نظريه‌پردازي‌ مستلزم‌ آشنايي‌ وسيع‌ با حوزه‌اي‌ است‌ كه‌ انسان‌ مي‌خواهد در آن‌ نظريه‌پردازي‌ كند. ولي‌ آشنايي‌ صِرف‌ و علم‌ كافي‌ نيست‌. همچنين‌ براي‌ نظريه‌پردازي‌، علم‌ بايد با دو چيز همراه‌ باشد: يكي‌ تحليل‌، و ديگري‌ نقد.​

 
بالا