[ نقد و بررسی کتاب ] - هدا گابلر

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
نقد و بررسی کتاب
[h=1]هدا گابلر[/h]

نهايت آرمان خواهي و بلندنظري كه با بي شفقتي تركيب مي شود، نهايت آزادي جويي كه بدل به گريز از صميميت مي گردد، نهايت عزت نفسي كه هيچ نفس عزيز ديگري را برنمي تابد، عشق بي نهايتي كه حتي «زندگي» را برنمي تابد، در نهايت زني را مي سازند كه مي خواهد تنها و تنها معشوق باشد و نه همسر يا عاشق يا دوست يا مادر. اين زن جز زيبايي خودش از هيچ جلوه ديگر جهان لذت نمي برد.




زهرا داورپناه

هدا گابلر
نویسنده: هنریک ایبسن
مترجم: مینو مشیری
نشر: بنگاه ترجمه و نشر کتاب
سال: 1351

نمایشنامه "هدا گابلر" در سال 1890 توسط هنریک ایبسن نوشته شد. ایبسن نویسنده نروژی قرن نوزدهم است که از بزرگ ترین نمایشنامه نویسان جهان به شمار می آید. طبق آمار كمبریج، آثار ایبسن بعد از «ویلیام شكسپیر» در مقام دوم اجرایی در تمام نقاط دنیا قرار دارند. مشهورترین اثر او «خانه عروسک» است که در آن نیز هم چون «هدا گابلر» به زندگی و افکار یک زن می پردازد. نمایشنامه «هدا گابلر» از زمان نگارش تاکنون بارها و بارها در نقاط مختلف جهان به روی پرده رفته و واکنش های مختلف منفی و مثبتی را برانگیخته است.
ترجمه این اثر در سال 1351 توسط مینو مشیری صورت گرفت و بنگاه ترجمه و نشر کتاب آن را در تهران منتشر کرد. مینو مشیری مترجم، نویسنده، پژوهشگر و طنزنویس تهرانی است. وی دارای فوق‌لیسانس زبان و ادبیات فرانسه و انگلیسی است. مشهورترین اثر وی ، ترجمهٔ او از رمان «کوری» نوشته ژوزه ساراماگو است که بارها و بارها تجدید چاپ شده است. البته در سال 1377 اصغر رستگار مجددًا این کتاب را ترجمه کرد.

نمایشنامه "هدا گابلر" درباره برشی کوتاه از زندگی کوتاه هدا است: زنی «در حدود 29 ساله، با اندام و بشره ای معقول و اشرافی، چهره ای رنگ پریده و چشمانی سرد و آرام»(ایبسن، 1351، ص26) هدا به تازگی از ماه عسل به خانه جدیدش آمده است. همسر او جرج تسمان مردی تحصیلکرده است که نزد عمه هایش بزرگ شده و با تلاش بسیار خود و ایشان به جایگاه و درآمد نسبتاً خوب اما متزلزلی دست یافته است. او افتخار خانواده خود است و همگی از به دست آوردن هدا به عنوان جدیدترین و بزرترین پیروزی اجتماعی شان خوشحال هستند. علی رغم ذوق و علاقه تسمان ها، هدا به دلایل کاملاً حسابگرانه با جرج ازدواج کرده و هیچ شور و هیجانی نسبت به این زندگی ندارد و تلاش های جرج برای زندگی بهتر را به هیچ می انگارد: «این هم جزء قراردادمان بود.»(همان، ص55)
این زندگی کسالت بار با حضور خانم الوشتد، زنی که سابقاً محبوب جرج بوده است، شکل دیگری می گیرد؛ به خصوص که او اینک محبوب مردی به نام آیلرت لاوبرگ است. لاوبرگ نیز پیش از این مورد علاقه هدا بوده است. این جابه جایی زوج ها و تغییر احساسات ایشان است که داستان را پیش می برد. عشق الوشتد به لاوبرگ و علاقه جرج به هدا از نوعی است که در نظر هدا، عوامانه جلوه می کند. در حالي كه عشق از نوع مورد توجه هدا، امري كاملاً فراسوي فايده، خير و روال هاي طبيعي و واقعي زندگي مردم است و به اين سبب چه بسا بي رحمانه، بسيار دشوار و زجرآور نيز باشد.

در حقیقت هدا و الوشتد نماد دو گونه زن هستند که هر یک به دلایلی مردان را شیفته می سازند؛ الوشتد زنی فداکار، مطیع و مهربان است. او هویت خود را در مردش می جوید و این سرسپردگی البته سبب پیشرفت ظاهری مرد همراه او می شود. در مقابل هدا زیبا، مغرور، آزاد و خودخواه است. او به کمتر از ملاك های عجيب و غريب خودش قانع نمی شود و ابایی از تحقیر یا آزار افرادی که او را درک نمی کنند، ندارد. آنچه شگفت آورست این است که تصاویر بسیاری از معشوقه ها و لذا احساسات مردان عموماً میان این دو زن در تردد است. یک سو زنی است که خودرأیی، آزادی، استغنا و حتی بی رحمی اش مردان را به تواضع وا می دارد و اینان را به واقع بدل به تصویر آرمانی"عاشق" می سازد؛ عاشق به معناي كسي كه جز تلاش و رنج و طلب و فناي خود بهره اي از عشق ندارد و با اين وجود از اين وضعيت خود راضي است و رنج عشق را با هيچ چيز معاوضه نمي كند. دیگر سو زنی است که مهربانی، تواضع، فداکاری، عقلانیت و بزرگواری اش مرد را در نقش اول رابطه و قهرمان آن قرار می دهد و با شادی به پشت صحنه بودن اکتفا می کند. در اين رابطه مرد بيشتر منتفع مي شود و محبوبيت زن نيز عمدتاً به نقش آفريني مثبتش در زندگي مرد منوط است. این دو تصویر به گونه های مختلف در زنان نیز درونی می شود و بسته به عوامل مختلف تظاهرهایی از هریک را می توان در زنان دنیای واقعی نیز مشاهده کرد. ایبسن تنها این دو نمونه را به ما معرفی می کند: ملال آور و مهربان یا هیجان انگیز و ویرانگر. حال آنکه در جهان راستین، زنان بسیاری می دانند که از هر دسته صفات ذکر شده، چه چیز را و به چه اندازه دست چین کنند تا بتوانند هم زمان زیبا و مهربان، معشوق و مادر، دست نیافتنی و دلسوز، فداکار و والامرتبه و... باشند.
به هر ترتیب هدازني است كه مي خواهد خود را از عاميانه بودن و بي رنگي "واقعيت" دور نگه دارد. او تنها و تنها به زیبایی و هیجان می اندیشد، آن هم نه از قسمي كه ديگران بپذيرند؛ بلكه به گونه اي كه انحصاري خودش باشد و براي ديگر مردمان حداكثر غرابت را داشته باشد. او آرزوی قدرت و آزادی دارد: «برای یک بار هم که شده می خواهم این قدرت را داشته باشم که زندگی انسانی را شکل بدهم.»(همان، ص95) اما چون شفقت و عقلانیت فایده اندیش جزء ملاک های او نیست، تأثیر وی بر زندگی دیگران به شکلی ویرانگر ظاهر می شود. او در جستجوی هدف نیست، نمی خواهد از کسی مراقبت کند یا کسی را نجات دهد. صرفاً در پی زیبایی مطلقی است که تصور می کند نباید به هیچ امر اضافی ای از قبیل آنچه گذشت، آلوده شود.

با این حال زندگی و واقعیت هایش، جریان خود را دارد و مثل جرج، مطیع هدا نیست. در واقع موقعیت اجتماعی بالای او که از سویی وی را بی پروا و مغرور ساخته است، به شکلی متناقض او را محدود نیز می کند. "ترس از آبروریزی" یا تلاش برای حفظ این جایگاه وی را به کارهایی وامی دارد که نمی خواهد: «به شدت ترسو هستم.»(همان، ص85) به بیان دیگر نقطه آسیب پذیر هدا، همان امتیازات اوست. لذا علی رغم خیالاتش در می یابد :«به هر کاری دست می زنم، آنقدر زشت و کریه می شود.»(همان، ص139)
پیش آمدن رقابتی میان همسر هدا و محبوب سابق او لاوبرگ، زندگی وی را به شکل موقت، هیجان انگیز و جالب توجه می سازد. نگاه او به این رقابت نیز از سر تفنن است و هر چند نتایج آن قرار است سرنوشت اقتصادی و اجتماعی جرج و لذا زندگی خانوادگی هدا را تعیین کند، با بی قیدی و سرخوشی تماشاگری که ذی نفع نیست، به آن می نگرد و مداخلاتی که می کند نیز صرفاً ازسر تذوّق است.

روایت ایبسن بسیار واقع گرایانه و مختصر است. علی رغم ظرفیتی که نمایش و شخصیت هایش دارند، ایبسن اصلاً سخن پردازی نمی کند، گفتگوها آتشین و پراحساس نیست، صحنه های مهم و تأثیرگذار پررنگ نمی شوند و در حقیقت رفتار ایبسن با روایتش درست مثل هدا با زندگی اش، سرد و غرورآمیز است. این جدیت و اختصار سبب می شود خواننده جاهای خالی بسیاری برای پرکردن در داستان بیابد و ناچار شود برای تکمیل لذت ادبی اش خود دست به کار شود. ایبسن نه تنها«شورش را درنمی آورد»؛ بلکه خساست هم می ورزد و این امر تجربه خواندن «هدا گابلر» را بدل به فعالیتی فکربرانگیز و سخت کوشانه می سازد.
شخصیت مهم دیگر داستان قاضی براک است. او دوستی خانوادگی است که می کوشد از مجموع روابط افراد، منافع خود را کسب کند. او از اطلاعاتش استفاده می کند تا هدا را هم تحت تسلط بگیرد. گرچه هدا دوستی و هم نشینی با او را دوست دارد، نمی خواهد تحت تسلط هیچ کس از جمله قاضی براک باشد. تعاملات و خواسته های این افراد کم شمار و تصمیم های پیش بینی ناپذیر ایشان داستان را پیش می برد و در نهایت هدا را وا می دارد که دست از ترس بکشد و خواسته های زیبا و بی رحمانه ای که درباره دیگران دارد را در مورد خودش اجرا کند. او واقعیت را نمی پذیرد، بلکه از آن بیرون می رود و به یک معنا با این کار نظم سابق را بر می گرداند.
در گذشته زمانی بوده است که هدا می خواسته لاوبرگ را به شيوه اي دلخواه خود بکشد. در پایان داستان لاوبرگ می میرد اما نه به شکلی زیبا و آزادانه. خانم الوشتد و جرج تسمان نیز دوباره در کنار هم قرار می گیرند و هدا می بیند که باید رفتاری را از سوی قاضی براک بپذیرد که خود همیشه با دیگران داشته است: او اطرافیانش را به بازی می گرفته، گرفتار می کرده، آزار می داده، تهدید می کرده و خلاصه بر آنان حکم روایی داشته است. از این رو نمی تواند خود تن به چنین رفتاری بدهد. لذا تصمیم می گیرد با آزادی و زیبایی صحنه را ترک کند.

داستان هدا داستان آدم های مغرور، زیبا و کمال پرستی است که نمی توانند با زندگی و واقعیت ها، چنان که هستند و آدم ها چنان که به واقع می اندیشند و زندگی می کنند، کنار بیایند. هدا، تصويري است از خواسته هاي زيبا و خوبي كه خودمحورانه و بي دغدغه «ديگران» تا نهايتي بي فرجام پيش مي تازند و اين كوري نسبت به زيبايي ها و ارزش هاي ساير آدميان سبب مي شود فرد گرفتار تنهايي بي درماني شود. نهايت آرمان خواهي و بلندنظري كه با بي شفقتي تركيب مي شود، نهايت آزادي جويي كه بدل به گريز از صميميت مي گردد، نهايت عزت نفسي كه هيچ نفس عزيز ديگري را برنمي تابد، عشق بي نهايتي كه حتي «زندگي» را برنمي تابد، در نهايت زني را مي سازند كه مي خواهد تنها و تنها معشوق باشد و نه همسر يا عاشق يا دوست يا مادر. اين زن جز زيبايي خودش از هيچ جلوه ديگر جهان لذت نمي برد. اين است كه هدا در نهايت همه نهايت هايش بايد بي فرجام، تمام شود.
 

Similar threads

بالا